زاینده رود که یکی از رودهایی است که در دریای خزر میریزد به گفتۀ رابینو: در مصب سه شعبه میشود. شعبه وسطای آن گوهرباران نام دارد. (استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 160)
زاینده رود که یکی از رودهایی است که در دریای خزر میریزد به گفتۀ رابینو: در مصب سه شعبه میشود. شعبه وسطای آن گوهرباران نام دارد. (استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 160)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)