گوهرافشان. گوهرنثار: همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی. - گوهرانداز کردن، کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد: بر او از مژه گوهرانداز کرد پس از پای او نامه را باز کرد. امیرخسرو (از آنندراج)
گوهرافشان. گوهرنثار: همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی. - گوهرانداز کردن، کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد: بر او از مژه گوهرانداز کرد پس از پای او نامه را باز کرد. امیرخسرو (از آنندراج)
عمل گوهرانداز. گوهرپاشی. گوهرپراکنی، در بیت زیر، گوهر به دور افکندن، مجازاً، اعراض از مال اندوزی: چه باید به خون گوهر اندوختن مرا گوهراندازی آموختن. نظامی. ، کنایه از سخنان نغز گفتن
عمل گوهرانداز. گوهرپاشی. گوهرپراکنی، در بیت زیر، گوهر به دور افکندن، مجازاً، اعراض از مال اندوزی: چه باید به خون گوهر اندوختن مرا گوهراندازی آموختن. نظامی. ، کنایه از سخنان نغز گفتن