جدول جو
جدول جو

معنی گوهرافشانی - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرافشانی
(گَ / گُو هََ اَ)
عمل گوهرافشان:
خواندشهزاده را به مهمانی
بر سرش کرد گوهرافشانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرافشان
تصویر گوهرافشان
گوهرریز، گوهربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرفشان
تصویر گوهرفشان
گوهرافشان، گوهرریز، گوهربار
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو هََ نِ)
عمل گوهرنشان
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فِ)
مخفف گوهرفشانی. عمل گوهرفشان. رجوع به گوهرفشانی شود
لغت نامه دهخدا
گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده:
همه ساله گوهر فشانی ز دو کف
همانا که تو ابر گوهرفشانی.
فرخی.
- آب گوهرفشان، آب حیات بخش. بخشندۀ جان و روان:
ز ماهی و آن آب گوهرفشان
دگر داد تاریخ تازی نشان.
نظامی.
- جام گوهرفشان، کنایه از جام و ساغر پر از شراب حیات بخش ونشاطآور:
بیا ساقی آن جام گوهرفشان
به ترکیب من گوهری درنشان.
نظامی.
- کلک گوهرفشان، کنایه از قلمی که با آن سخنان فصیح و بلیغ نویسند:
ز گوهرفشان کلک فرمانبرش
نبشته چنین بود در دفترش.
نظامی.
- خامۀ گوهرفشان، کلک گوهرفشان:
باد مسلم شده کف ّ و بنان ترا
خنجرگوهرنگار، خامۀ گوهرفشان.
خاقانی.
، کنایه از بخشنده و کریم است:
از آن تیغزن دست گوهرفشان
ز گیتی نجوید همی جز نشان.
فردوسی.
ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد
ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد.
فرخی.
، کنایه از ریزندۀ باران است:
تا صبا شد حله باف و ابر شدگوهرفشان
هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست.
کمال الدین اسماعیل.
، کنایه از سخن نغز و فصیح گوینده:
دهان و لبش بود گوهرفشان
سخن گفتنش بود گوهرنشان.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 2 ص 542).
، کنایه از شراب لعل است:
بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش
بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به گوهرافشان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پرتو افکندن. روشن کردن. نور افشاندن
لغت نامه دهخدا
(دِ ثَ / ثِ)
مخفف گوهرافشان:
عاریت خواستمی گوهر اشک
ز ابر دست گهرافشان اسد.
خاقانی.
قصری که عرش کنگرۀ اوست آسمان
از عقد انجمش گهرافشان تازه کرد.
خاقانی.
باد مبارک گهرافشان او
بر ملکی کاین گهر است آن او.
نظامی.
رجوع به گوهرافشان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ اَ)
مخفف گوهرافشانی. عمل گوهرافشان. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ فَ / فِ)
عمل گوهرفشان:
به دریا مانی از گوهرفشانی
ولی آب تو آب زندگانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر افشانی
تصویر گهر افشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر افشانی
تصویر گوهر افشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر فشانی
تصویر گهر فشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورافشانی
تصویر نورافشانی
شید افشانی پرتو افکنی نور پاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر نشانی
تصویر گوهر نشانی
عمل و شغل گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر فشانی
تصویر گوهر فشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار