جدول جو
جدول جو

معنی گومچه - جستجوی لغت در جدول جو

گومچه
(چَ / چِ)
گوچۀ تنگ و کم وسعت. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر دیده نشدظاهراً مصحف کویچه، کوچه باشد. رجوع به کوچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گلبول، سلول های تشکیل دهندۀ خون که به دو گونۀ سفید و قرمز تقسیم می شوند، گویچه
فرهنگ فارسی عمید
(گُ وَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 21 هزارگزی خاور قره آغاج و 34 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 24 تن است. آب آن از رود خانه آیدوغمش تأمین میشود. محصول آن غلات و نخود و بزرک و زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گوی کوچک. گوی خرد. گویک. گوچه. رجوع به گوچه شود، در تداول علمی آن را بجای گلبول به کار برند. رجوع به گلبول شود
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
به معنی گواچو است، وآن ریسمانی باشد که از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان). و رجوع به گواچو شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 36000 گزی شمال باختر دیواندره و 8000 گزی شمال راه شوسۀ دیواندره به سقز. کوهستانی و سردسیر است. 360 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
کومه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به واو مجهول خانه ای را گویند که از نی و چوپ و علف سازند. (برهان قاطع). صحیح کلمه کومه است. رجوع به کومه شود، رنگ و آن را گونه گویند. (فرهنگ جهانگیری). ظاهراً مصحف گونه است
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو چَ / چِ)
نخهای کنار لباس. (ناظم الاطباء). رشته های حاشیۀ جامه. (اشتینگاس). نخ رشته شده (؟). (شعوری ج 2 ص 307)
لغت نامه دهخدا
ریسمانی است که از درختی آویزند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند گواچه تاب گازره باد پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گوی کوچک گویک، گلبول
فرهنگ لغت هوشیار
گلبول، گویک
فرهنگ واژه مترادف متضاد