جدول جو
جدول جو

معنی گومشون - جستجوی لغت در جدول جو

گومشون
(مَ)
هزوارش اوشان پهلوی و ایشان است. (حاشیۀ برهان چ معین). به زبان زند و پازند، به معنی اوشان و ایشان و آنها باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مومنون
تصویر مومنون
بیست و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشور
تصویر گوشور
دارای گوش، صاحب گوش، شنونده، شنوا، برای مثال گوشور یک بار خندد کر دو بار / چون که لاغ املی کند یاری به یار (مولوی - ۷۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان. در 34000 گزی باختر قیدار و 23000 گزی راه عمومی. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
خانه، بیمارخانه، بیمارستان، (ناظم الاطباء)، دارالشفاء، (آنندراج)، قشون، (ناظم الاطباء)، فوج و لشکری، (آنندراج)، رجوع به قشون شود
لغت نامه دهخدا
تخمی است شبیه به خبّه، بفارسی تخم زرداب گویند و بترکی صفرا اودی نامند، منبت گیاه اوامکنۀ سایه ناک و او شبیه به سداب و برگش درازتر و گلش سفید و تخمش تلخ و تند و ریزه و گویند تربد زرد بیخ او است و در افعال مشابه خربق، در سیم گرم و خشک و منقی و مسهل اخلاط غلیظه و اقسام کرم شکم و مخرج جنین و مدرّ بول و حیض و محلل اورام بارده و قدر شربتش نیم مثقال و مصلحش کتیراست، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پُ مُ)
الهۀ میوه ها و باغها در اساطیر یونان
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
هضم کردن. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکز ناحیۀ لوت (در فرانسه) که 4000 تن جمعیت دارد. کلیساهایی از قرون 12 و 14 میلادی در این ناحیه می باشد. این ناحیه 9 بخش و 85 بلوک دارد که مجموعاً 39500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُرْ گُنْ)
سه خدای یونانی به اسم مدوز، اریال و استنو که با هم خواهر بودند و می توانستند کسانی را که به آنها نگاه می کردند به سنگ بدل کنند
لغت نامه دهخدا
(مُنْ)
رمی د (1858- 1915 میلادی). نویسندۀ فرانسوی که در بازوش آن هولم (ارن) متولد شد. آثار او انتقادی و به سبک سمبولیسم است
لغت نامه دهخدا
(گُرْ دُنْ)
شارل ژرژ، معروف به گوردون پاشا (1833-1885م.). کاشف و افسر انگلیسی که در وول ویچ متولد شد. وی حاکم سودان بوده و موقعی که مهدی خرطوم (پایتخت سودان) را گرفت، کشته شد
لغت نامه دهخدا
قلۀ مستور از برف، نام کوهی است از سلسله جبال سودت درآلمان که در سیلزیاو در حدود چهستان (بوهم) واقع گشته است و مرتفعترین کوه از جبال واقع در شمال دانوب میباشد و 1686 گز ارتفاع دارد. (از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
دم است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام مرکزی بخش سون الوار از شهرستان شارول در فرانسه، 6600 تن جمعیت و کوره های آهک پزی و ذوب فولاد دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قاضی عبرانیان. وی مردی زورمند و دلیر بود و رمز شجاعت او را در موهایش می دانستند. بعدها زنی زیبا بنام دلیله به اغوای فلسطینیان این راز را کشف کرد و شب هنگام که او در خواب بود موهای او را تراشیدند و سپس وی را دستگیرکردند. شمشون مدت بیست سال در میان قوم اسرائیل قضاوت می کرد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شمسون شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ بویراحمد بنام احمد غریبی معروفند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قومالحیون. قاتل الکلب است و تمر و ذئب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دارای گوش صاحب گوش، شنونده: سامع: چونکه لاغ املا کند یاری بیار گوشور یک بار خندد کر دو بار، دارای گوشی بزرگ: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ... سکندر بدان گوشور گفت: رو بیاور کسی تا چه بینیم نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی این واژه از انگلیسی به ظرش: ساعت آفتابی شاخص و عقربه آمده است جام آفتابی گاهنما، پرک (عقربه)
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ مراقب راعی: والذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون و ایشان که امانتها و عهد هاآی خویش را گوشوانانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمشدن
تصویر گمشدن
ضایع شدن، ناپدید گشتن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشان
تصویر گوشان
افشرده انگور شیره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومرون
تصویر تومرون
سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوشون
تصویر قوشون
قشون قشن ترکی بنگرید به قشون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومن، مردان گرویده باور داران: مرد جمع مومن در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشان
تصویر گوشان
افشره انگور، شیره انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشور
تصویر گوشور
((وَ))
فرمانبر، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشوان
تصویر گوشوان
گوش بان، محافظ، مراقب، راعی
فرهنگ فارسی معین
گورستان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کنگر که داخل پلو می ریزند و مزه ای شبیه مزه ی سبزی اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی