جدول جو
جدول جو

معنی گوشورون - جستجوی لغت در جدول جو

گوشورون(گوشْ وَ)
فرشته ای که پرستاری جانوران سودمند با اوست. این کلمه از اوستایی گئوش اورون گرفته شده است. (از فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 323). رجوع به گئوش اورون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوشور
تصویر گوشور
دارای گوش، صاحب گوش، شنونده، شنوا، برای مثال گوشور یک بار خندد کر دو بار / چون که لاغ املی کند یاری به یار (مولوی - ۷۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
(گوشْ وَ)
عمل گوشور. صفت گوشور. رجوع به گوشور شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گوشْ وَ)
صاحب گوش. دارای گوش. که گوش دارد. (مؤلف) ، سامع. (مؤلف).
- امثال:
گوشور یک بار خندد کر دو بار. (امثال و حکم ج 3 ص 1333).
، دارای گوش بزرگ. (ولف). اذون. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی. (یادداشت مؤلف). گلیم گوش. ولف در فهرست لغات شاهنامه این کلمه را لقب گوش بستر نیز دانسته است اما در شعر شاهد وی به همان معنی بزرگ گوش است:
پدید آمد از دور مردی سترگ
پر از موی و با گوشهای بزرگ
تنش زیر موی اندرون همچو نیل
دو گوشش به پهنای دو گوش پیل...
سکندر نگه کرد زو خیره ماند
برو بر همی نام یزدان بخواند
چه مردی بدو گفت و نام تو چیست
ز دریا چه یابی و کام تو چیست
بدو گفت شاها مرا باب و مام
همی گوش بستر نهادند نام...
سکندر بدان گوشور گفت رو
بیاور کسی تا چه بینیم نو
بشد گوش بستر هم اندر زمان
از آن شارسان برد مردم دمان.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 صص 7-1906).
رجوع به گلیم گوش و گوش بستر شود
لغت نامه دهخدا
(گورْ وَ)
مرکز بخش ماین از ناحیۀ ماین (در فرانسه) که 2200 تن جمعیت دارد. این بخش دباغی و جوراب بافی و کفش سازی دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشوری
تصویر گوشوری
دارای گوش بودن، شنوندگی سامع بودن، دارای گوش بزرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ مراقب راعی: والذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون و ایشان که امانتها و عهد هاآی خویش را گوشوانانند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوش صاحب گوش، شنونده: سامع: چونکه لاغ املا کند یاری بیار گوشور یک بار خندد کر دو بار، دارای گوشی بزرگ: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ... سکندر بدان گوشور گفت: رو بیاور کسی تا چه بینیم نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشوان
تصویر گوشوان
گوش بان، محافظ، مراقب، راعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشور
تصویر گوشور
((وَ))
فرمانبر، مطیع
فرهنگ فارسی معین