جدول جو
جدول جو

معنی گوشاد - جستجوی لغت در جدول جو

گوشاد
جنتیانا، گیاهی با ساقۀ بلند میان تهی گره دار، برگ های شبیه برگ کدو و گل های سرخ مایل به کبود که در کوه ها و جاهای نمناک و سایه دار می روید، دم کردۀ ریشۀ آن برای درمان اسهال، سوءهاضمه، کرم معده و یرقان به کار می رود، کوشاد
تصویری از گوشاد
تصویر گوشاد
فرهنگ فارسی عمید
گوشاد
اسم فارسی جنطیانا است، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گوشاد
گشاد، تنک، باز باز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
(دخترانه)
نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشاد
تصویر گلشاد
(دخترانه)
گل خندان و شاداب، آنکه با دیدن گل شاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشواد
تصویر گشواد
(پسرانه)
کشواد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
(پسرانه)
ریشه گیاهی خوشرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوشزد
تصویر گوشزد
یادآوری، گفتن حرفی یا خبری به کسی برای آگاه ساختن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشاد
تصویر غوشاد
جایی که شب ها گلۀ گاو و گوسفند در آن به سر ببرند، شبغاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشاد
تصویر بوشاد
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، سلجم، شلجم، شلم، لفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
جنتیانا، گیاهی با ساقۀ بلند میان تهی گره دار، برگ های شبیه برگ کدو و گل های سرخ مایل به کبود که در کوه ها و جاهای نمناک و سایه دار می روید، دم کردۀ ریشۀ آن برای درمان اسهال، سوءهاضمه، کرم معده و یرقان به کار می رود، گوشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
جوانی که تازه داماد شده، تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
نام پهلوانی است ایرانی، (از آنندراج) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، نام پهلوانی بوده، (انجمن آرای ناصری) از پهلوانان مبارز ایرانیان است که در شاهنامه نام او ذکر شده است، (شعوری ج 2ص 317)، اما در فهرست ولف چنین کلمه ای نیامده است
لغت نامه دهخدا
(گی وَ کِ)
دهی است از دهستان نهاوجانات بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 9هزارگزی جنوب باختری گل. محلی دامنه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه و بنشن و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری است به خوبرویان منسوب. (رشیدی) (جهانگیری). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). شعرای فارسی به خصوص قدمای ایشان مکرر ذکری ازنوشاد نموده اند و از سیاق کلام ایشان چنین برمی آید که آن نام موضعی یا شهری بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند. با دقت دراشعار شعرای متقدم امثال فرخی و معزی و مسعودسعد که از ’قبلۀ نوشاد’ و ’بتکده یا بتخانه یا بهار نوشاد’ و ’بت نوشاد’ گفتگو می کنند، تقریباً یقین می شود که این شعرا نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور می کرده اند و آنجا را هم مانند ’نوبهار بلخ’ از مراکز مهم بت پرستان [بودائیان] به شمار می آورده اند. لابد از روی همین اشعار است که فرهنگ نویسان متأخر ’حسن خیز’ بودن نوشاد را استنباط کرده و آن را به این معنی در فرهنگ های خود ضبط کرده اند. محمدقزوینی نویسد: ’راقم سطور در فهارس جمیع کتب مسالک و ممالک عربی طبع لیدن که تحت عنوان کتاب خانه جغرافیین عرب چاپ شده و شامل نه کتاب است به دقت تفحص کردم و اصلاً و ابداً و بوجه من الوجوه چنین نامی به هیچ عنوانی در آن کتب مذکور نیست، و همچنین در آثارالبلاد قزوینی و نزههالقلوب و فهرست اسماء الاماکن تاریخ گزیده و لباب الالباب و راحهالصدور و جوامعالحکایات و فتوح البلدان بلاذری و طبری و فرهنگ اسدی و لغات شاهنامه از عبدالقادر بغدادی و در فهرست اللغات شاهنامۀ ولف آلمانی اثری و نشانی از این کلمه نیافتم، فقط در کتب ذیل از این کلمه اثری به دست می آید ولی به تفاوت املاء: در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 257 هجری قمری در تحت عنوان ’ذکر قصد یعقوب [بن اللیث الصفار] فارس و ملکه بلخ و غیرهما’ گوید: ’و سار الی بلخ و طخارستان، فلما وصل الی بلخ نزل بظاهرها و خرب نوشاد، و هی ابنیه کانت بناها داود بن العباس بن مابنجور خارج بلخ، ثم سار یعقوب من بلخ الی کابل و استولی علیها... الخ’، و این کلمه در ابن الاثیر طبع مصر با دال مهمله و در طبع لیدن هلاند ’نوشاذ’ با ذال معجمه که اقرب به قیاس است چاپ شده است. در انساب السمعانی ص 571a عبارت ذیل مسطور است: ’النوساری [کذا بالسین المهمله] بضم النون و فتح السین بینها الواو ثم الالف و فی آخرها الراء (کذا) هذه النسبه الی نوشار [کذا بالشین المعجمه] و هی قریه ببلخ و قیل قصر ببلخ منها [ظ: بناها] الامیر داود بن العباس النوساری و قیل لماقدم یعقوب بن اللیث بلخ، هرب داود بن العباس الی سمرقند، فلما رجع یعقوب رجع داود الی وطنه، فوجد قصره قدخرب یعنی نوسار، فأنشد هذه الابیات و شبق [ظ: شق] صدره من الغم، فمات بعد سبعهعشر یوماً:
هیهات یا داود لم تر مثلها
سیریک فی وضح النهار نجوما
فکأنما نوشار قاع صفصف
یدعو صداء بجانبه البوما
لاتفرحن بدعوه خولتها
و زوالها قد قارب الحلقوما’.
و در زین الاخبار ص 11 گوید: ’و [یعقوب بن اللیث] بامیان بگرفت اندر سنۀ ست وخمسین ومأتین [256 هجری قمری] و نوشاد بلخ را ویران کرد، وبناهائی که داود بن العباس بن هاشم بن ماهجور کرده بودهمه را ویران کرد و از آنجا بازگشت و به کابل شد’. پس چنانکه ملاحظه می شود ازنشانی ها که این سه نفر یعنی ابن الاثیر و سمعانی و گردیزی میدهند که اولاً نوشاد یا نوسار یا نوشار، در حوالی بلخ بوده است. ثانیاً اینکه آن از بناهای داود بن العباس بن هاشم بن مابنجور (یا ماهجور) محسوب می شده. ثالثاً اینکه یعقوب لیث آن را خراب کرده. هیچ شکی باقی نمی ماند که این سه نفر... هر سه از یک موضع سخن می رانند... منتهی در املای اسم آن موضع بواسطۀ سهو نسّاخ با هم اختلاف دارند، یعنی ابن الاثیر و گردیزی آن را نوشاد (و نوشاذ) نوشته اند و سمعانی یکی دو مرتبۀنوسار و یکی دو مرتبه دیگر نوشار نوشته، و اتفاق ابن الاثیر با گردیزی... رجحان را بدون شک در مقابل نوشاربا راء به جانب نوشاد با دال میدهد. اما اینکه در انساب گاهی آن را با سین مهمله نوشته است آن قطعاً تصحیف نسّاخ است، یکی به قرینۀ ابن الاثیر و صاحب زین الاخبار بر نوشتن آن با شین معجمه، دیگر به قرینۀ اینکه در خود انساب سمعانی نیز املاء با سین مهمله مطرد نیست، زیرا چنانکه ملاحظه شد گاه آن را نوسار با مهمله نوشته و گاه نوشار با معجمه. قرینۀ دیگر که از همه اقوی است ضبط یاقوت است آن را با شین معجمه تصریحاً و عین عبارت او در این باب این است: ’نوشار، شینه معجمه و آخره راء و هی قریه ببلخ و قیل قصر’، و چنانکه دیده می شود یاقوت نیز حرف آخر آن را (قطعاً به تبع سمعانی به نقل مستقیم ازانساب او) ’راء’ خوانده بوده است... اصل تصحیف به راء را سمعانی مرتکب شده است نه یاقوت.
... آیا این نوشاد مذکور در تاریخ ابن الاثیر و انساب سمعانی و معجم البلدان و زین الاخبار که ابنیه و قصوری بوده است از داود بن العباس... با ’نوشاد’ی که شعرای فارسی زبان آن را شهری حسن خیز و مسکن خوبرویان فرض کرده اند یکی است یا دو موضوع به کلی مختلف است ؟ به احتمال بسیار بسیارقوی نوشاد نام موضعی بوده است بسیار عالی با نقش و نگارهای زیبا که ابتدا شعرا آن را مانند نگار خانه چین محض نقش و نگارها یا شاید مجسمه ها [لعبت ها] که در آن بوده به خوبی و زیبائی وصف می کرده اند، سپس بواسطۀ ویران شدن آن قصور به دست یعقوب و نماندن نام ونشانی از آن جز خاطراتی، شعرای متأخر چون از کیفیت احوال آن به درستی خبر نداشتند چنین خیال کرده بوده اند که خوشی و خوبی و زیبائی آن موضع... به معنی زیبائی اهالی آن است... پس صاحب فرهنگ انجمن آرا لابد به قیاس یغما و چگل و ختن و سایر شهرهای ترکستان... نوشادرا نیز از بلاد ترک محسوب داشته است... از مکتوب آقای مینوی معلوم شد که در کتاب فضایل بلخ... ذکر نوشادآمده و در آنجا مطلبی تازه دارد و آن اینکه داود بن عباس مدت 20 سال به بنای نوشاد مشغول بوده و تاریخ نصب او را نیز به ولایت بلخ به دست میدهد که در ذی القعده 233 بوده است... (از مقالۀ محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10، از حاشیۀ برهان قاطعچ معین) :
تا به وقت خزان چو دشت شود
باغ های چو بتکده ی نوشاد.
فرخی.
خلق را قبله گشت خانه تو
همچو زین پیش خانه نوشاد.
فرخی.
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار.
فرخی.
تو در فرخار و مطلوبت به نوشاد
بدانجا رو چه داری بانگ و فریاد؟
ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان قاطع).
جهان به فر جمال تو روضۀ رضوان
زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد.
مسعودسعد.
خدایگانا نوشادی است دولت را
بخواه مایۀ رامش از آن بت نوشاد.
مسعودسعد.
به هر مقام تو را باد نوبه نو شادی
ز گونه گونه بتان مجلس تو چون نوشاد.
مسعودسعد.
هر زمان شادی نو است مرا
زآن رخ همچو صورت نوشاد.
ظهیر.
مرا از آن چه که سیمین بری است در کشمیر
مرا از آن چه که شکّرلبی است در نوشاد؟
ظهیر.
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
نقش نوشاد به ایوان و حجر بازدهید.
خاقانی.
نور دین شاه هنرمند کز او نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا.
کمال اسماعیل (از حاشیۀ برهان قاطع).
زاهد به پند دادن و بیچاره مست را
خاطر به سوی لعبت نوشاد میرود.
امیرخسرو (از جهانگیری)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 7هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کنایه از سخنی و حرفی بود که یک بار دیگر شنیده شده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی بگویند تا وقتی از اوقات دیگر به کار آن شخص یا دیگری آید. (برهان). سخنی که یک بار شنیده باشند بلکه بمعنی مطلق شنیده شده و مسموع است. (آنندراج). سخنی که یک بار به گوش رسیده باشد. (انجمن آرا). به گوش خوردن و یک بار شنیده شدن. (فرهنگ نظام).
- گوشزد ساختن، گوشزد کردن. شنواندن:
ناله ای تا به نهان گوشزد گل سازد
پر بلبل شود ار ریشه گل نیست عجب.
واله هروی (از آنندراج).
- گوشزد شدن، گفته شدن به کسی. به سمع رسیدن:
شب نالۀ من گوشزد مرغ چمن شد
بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.
باقر کاشی (از آنندراج).
- گوشزد گردیدن، گوشزد شدن. شنیده شدن: برهم خوردگی جماعت قزلباش شایع و گوشزد خاص و عام گردید. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
گوشتاب، (ناظم الاطباء)، گوشابه، رجوع به گوشتاب و گوشابه شود
لغت نامه دهخدا
عصیر و فشردۀ انگور را گویند، (برهان)، شیرۀ انگور را گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، گوشه (شعوری)، اما شواهدی که آورده شاهد گوشانه است نه گوشان، رجوع به گوشانه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقعدر 5هزارگزی شمال مشهد، کنار راه مشهد به کلات. هوای آن معتدل و دارای 91 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام پهلوان ایرانی: پایتخت کیکاوس پادشاه ایران و چهارم سپاه به گودرز گشواد سپرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 49). رجوع به کشواد شود
لغت نامه دهخدا
بیخ گیاهی باشد خوشرنگ و آن را جنطیانا گویند، تریاق جمیع زهرهاست، (برهان) (آنندراج)، ریشه تلخ که جنطیانا نیز گویند، (ناظم الاطباء)، کوشاذ، گوشاد، (حاشیۀ برهان چ معین)، جنتیانا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جایگاه گاوان و گوسفندان، (فرهنگ اسدی) (از صحاح الفرس)، جای خوابیدن گاوان و گوسفندان، (برهان قاطع)، چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، آغل، شبگاه، شب غازه، زاغه:
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان
و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا،
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)،
ز بأس پاس تو اندر کنام شیر و پلنگ
کند شبان به شبان از پی گله غوشاد،
شمس فخری (از آنندراج) (جهانگیری)،
، سرگین سایر حیوانات، بفتح اول نیز آمده است، سرگین حیوانات، غوشا، جای فرودآمدن کاروان، قافله گاه، (از برهان قاطع)، جایگاه دیوان و جنیان، (اداه الفضلاء) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، درخت بلند، (برهان قاطع) (اداه الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
بلغت یونانی شلغم خام را گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، شلغم خام، (آنندراج)، شلغم، (رشیدی) (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به لکلرک ج 1 ص 291 شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از سخنی و حرفی بود که یکبار دیگر شنیده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی گویند تا وقتی از اوقات دیگر بکار آن شخص یا دیگری آید
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشان
تصویر گوشان
افشرده انگور شیره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
پارسی تازی گشته کوشاد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشاد
تصویر غوشاد
جای فرود آمدن کاروان قافله گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاد
تصویر بوشاد
یونانی تازی شده شلغم از گیاهان شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
((نَ))
تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشزد
تصویر گوشزد
((زَ))
یادآوری، تذکر دادن، خاطرنشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشان
تصویر گوشان
افشره انگور، شیره انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشاد
تصویر غوشاد
جای فرود آمدن کاروان، قافله گاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشزد
تصویر گوشزد
تذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد