جدول جو
جدول جو

معنی گوسک - جستجوی لغت در جدول جو

گوسک
(گُ سِ)
فرانسوا ژوزف (1734-1829م.). آهنگ ساز فرانسوی متولد در ورگنی. وی یکی از به وجودآورندگان سمفونی است. گوسک سازندۀ آهنگ های انقلابی و یکی از استادان هنرستان است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حشرۀ کوچک با ل دار به رنگ سیاه یا سرخ یا قهوه ای و به انواع مختلف که چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها از آفات کشتزار ها هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوسک
تصویر جوسک
تکمه لباس، وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
درختچه ای با برگ های پنجه ای شبیه برگ شاهدانه و گل های زیبا به صورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش یا سرخ کم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویک
تصویر گویک
گوی کوچک، تکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوسر
تصویر گوسر
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گاوسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوسک
تصویر طوسک
دیفساقوس، گیاهی خاردار، برگ هایش شبیه برگ کاهو و چسبیده به ساق. در میان برگ و ساق آن کرم های ریز سفید تولید می شود. خس الکلاب، مشطالراعی، طوسک، دینساقوس
فرهنگ فارسی عمید
کوفتگی و کوفته شده را گویند، (برهان) (آنندراج)، اصح کوست است، (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، رجوع به کوست شود، به معنی کوس هم هست که نقارۀ بزرگ باشد، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ /گُو سَ)
گاوسر. نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد. رجوع به گاوسر شود.
- گوسر خوردن، مضروب شدن به وسیلۀ گوسر.
- گوسر زدن، مضروب کردن با گوسر
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکب از: گاو + سار = سر، ، آنچه سرش مانند گاو باشد. گاو مانند. (برهان)، گرزی که دارای سر شبیه به گاو باشد:
به پیش پدر آمد اسفندیار
بزین اندرون گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
همی رفت (گشتاسب) با گرزۀ گاوسار
چو سرو بلند از لب جویبار.
فردوسی.
تو رفتی و شمشیرزن صد هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
برفتند و شمشیر زن صد هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
زره دار و با گرزۀ گاوسار
کسی کو درم خواهد از شهریار.
فردوسی.
از ایران بیامد دلاور هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار
که ماند آن سخن در جهان یادگار.
فردوسی.
نشست از بر تخت گوهرنگار
ابا تاج و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش
از آن رأی تیزبین وز آن گرز گاوسار
یکی خرم و بکام یکی شادو کامران
یکی مهتر و عزیز یکی خسته و فکار.
فرخی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار.
منوچهری.
پیش گرز گاوسارش روز صید
شیر گردون کمتر از روباه باد.
سنایی.
، بمعنی گاوچهر آمده است که گرز فریدون است و آن را از آهن بهیأت سر گاو میش ساخته بودند. (برهان) :
فریدون ابا گرزۀ گاوسار
بفرمود کردن بر آنجا نگار.
دقیقی.
کمر بستن و رفتن شاهوار
بچنگ اندرون گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
بقهر کردن خصم ای شه فریدون فر
ز تازیانۀ تو گرز گاوسار تو باد.
سوزنی.
چو گاوسار فریدون ز تازیانۀ تو
ز رمح تو علم کاویان شود پیدا.
سوزنی.
و سر گرز او (فریدون) گاوسار بود به مثال نامها. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 12). و سلاح او (فریدون) گرزی بود سیاه رنگ گاوسار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 36). رجوع به گاوچهر، گاورنگ، گاو سر، گاو میش، گوسر شود،
{{اسم مرکّب}} طویله و منزلی که در پیش سرا برای گاوآماده کنند: بهو، گاوسار فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه شهرستان ملایر است که 1250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
دهی است از دهستان باهد کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 52هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار مرز پاکستان. جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از چاه است. محصول آنجا ذرت، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ سُ)
بلوکی از کشور سویس در سن گال که دارای 8300 تن سکنه و گلدوزی و ماشین سازی است
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ)
آنتونن (1872-1944م.). جراح فرانسوی متولد در فکان. وی مبتکر جراحی شکم است و گاستروتومی (جراحی شکم) را باید از ابتکارات او شمرد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تیهو و آن پرنده ای باشد شبیه به کبک لیکن کوچکتر از اوست. (برهان) (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نوعی از جعل باشد و او بیشتر در حمامها متکون میشود، (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، صراراللیل، جدجد، صیاح اللیل، خرچسنه، گوگال، (یادداشت بخط مؤلف)،
- امثال:
سوسک به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
باقلا را گویند و به عربی جرجیر خوانند. (برهان). اسم فارسی جرجیر است و باقلا را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از خار است که آن را بعربی شوکهالدراجین و خس الکلب ومشطالراعی خوانند. گویند اگر قدری از گل آن بکوبند و در شیر مالند شیر بسته گردد و اگر بجوشانند و بر موضعی که خواهند قطع کردن ضماد کنند بی حس گرداند. (برهان) (آنندراج). مشطالراعی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کعب پا را گویند. (برهان). استخوان برآمدۀ کعب پا است، و معرب آن قوزک است، چه گوز به معنی خمیده و کج است. (انجمن آرا) (آنندراج). کعب پا که بجول نیز گویند. (رشیدی). قوزک (در تداول) ، کردی گوزک (استخوان پا) ، زازا گوزکه ’ژابا ص 369’، دزفولی گوزک ’امام’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گوزک راست گر جهد یک چند
گردد از ناز و کام خشنومند.
ناظم اختلاجات (از رشیدی)
گوزک پنبه. غوزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ وِ)
در تداول مردم جندق، ته شاخۀ درخت خرما بعد از بریدن شاخه. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مصغر بوسه. (آنندراج). بوسۀ کوچک. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کوزۀ دهانه تنگی که دفن کنند و در آن پول ریزند. (ناظم الاطباء). غولک. (آنندراج). غلّک. دخل پول دکان دار، ریشه گیاه آنغوزه. (ناظم الاطباء). بیخ انگدان. ریشه حلتیت. (شعوری ج 2 ص 321)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوسک
تصویر جوسک
تکمه، گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسک
تصویر موسک
گیاهی است از تیره نعناعیان که در نواحی معتدل میروید، کبیکج
فرهنگ لغت هوشیار
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوست
تصویر گوست
کوفتگی و کوفته شدن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بهیات سر گاو باشد، نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی توسک از گیاهان دارویی گیاهی است از تیره دیبساغوس ها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که گونه ای از آن در نواحی مختلف ایران سانتیمتر 80 تا 5، 1 متر می رسد این گیاه دارای برگهای دندانه یی می باشد که دو به دو مقابل هم قرار گرفته اند گلهایش بنفش یا سفیدند. از جوشانده برگها و گلهای این گیاه در تداوی به عنوان معرق و اشتها آور و مدر استفاده می کنند توسک لحیانی جرامعه مشط الراعی چوپان دراقی دنساقوس حسن الکلب شوک الذراجین
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای است سیاه یا سرخ و پردار که در جاهای نمناک پیدا میشود حشره ایست از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه یی دارد و بالهایش نیز همرنگ بدن میباشد. دو بال جلو این جانور ضخیم و مانند دو قاب روی بالهای نازک عقب را می پوشاند. قطعات دهنی وی از نوع جونده است. سوسک بیشتر شبها از لانه خارج شده از خرده ریز غذا ها تغذیه میکند و چون حامل نطفه میکربهای مختلف است جانوری موذی و خطرناک است سپیرک سپیرو. یا سوسک طلایی. حشره ایست از راسته قاب بالان که در حدود 25 گونه از آن شناخته شده حشره ایست سنگین و کندرو برنگ طلایی مایل به قرمز شکمش مایل به سفیدی است و در انتهای شکمش نوع آلت نوک تیزی جهت حفر زمین قرار دارد. نوزاد این حشره و همچنین حشره بالغ علفخوارند و بیشتر به مزارع چغندر و چغندر قند حمله میکنند زنبور طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
غوره، حصرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
((کَ س))
باقلا
فرهنگ فارسی معین
حشره ای است از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه ای دارد و بال هایش نیز همرنگ بدنش می باشد. چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها حامل نطفه میکروب های مختلف است. سپیرک و سپیرو نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین