پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
درخت گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گردکان، گوز
درخت گِردو، میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جُوز، گِردِکان، گَوز
گاو کوهی. (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده. (صحاح الفرس). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست. (برهان). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوشه های چشم او تریاق برآید و چون از مادر بزاید بر ران آن نقطی چند سیاه پدیدار است و هر نقطه در سالی برطرف شود.و در گوشۀ دو چشم آن جایی است که از آب چشم آن در آنجا تریاق جمع و بسته شود. قدر یک بند انگشت عمق دارد و خالی است. و گوزن را مرخم کرده گوز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گاو کوهی است که به هر دو شاخش چند شاخ دیگر رسته باشد، به هندی آن را باره سنگه گویند. (غیاث). ایل (ای ی / ای ی / ای ی ) . (المنجد). گاوگوزن. (از بحر الجواهر). مهات. (مهذب الاسماء). حیوانی است معروف و از جنس غزال میباشد لکن بزرگتر از غزال و کوچکتر از آهو است، ارتفاعش 2 قدم و 5 قیراط و طولش سه قدم و 10 قیراط. رنگش سنجابی، دمش قرمز و مابین رانها و زیر شکمش سفید و او را دو شاخ است. (قاموس کتاب مقدس) : تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد گوزن تا همی ازشیر پر کند پستان. ابوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 90). شیر گوزن و غرم را نشکرد چونان که تو اعدات را بشکری. دقیقی (از لغت فرس ص 387). و اندروی (در اغراج ارت از ناحیت تغزغز) ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم). از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به آبشخور آید گوزن وپلنگ. فردوسی. بدان ایزدی فر و جاه کیان ز نخجیر گور و گوزن ژیان. فردوسی. گوزن است اگر آهوی دلبر است شکاری چنین درخور مهتر است. فردوسی. صحرای سنگروی و که و سنگلاخ را از سم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد. فرخی. تا گریزنده بود سال و مه از شبر گوزن تا جدایی طلبد روز و شب از باز کلنگ. فرخی. دشت را و بیشه را و کوه را و آب را چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ. منوچهری. برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ. منوچهری. روباهان را زهر نباشد از شیر خشم آلودکه صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). آهو و نخجیر و گوزن و تذرو هرچه مر او را ز گیاهان چراست. ناصرخسرو. غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم پیل زرافه گردن و گور هیون بدن. لامعی. کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر چگونه یارد دیدن تذرو چهرۀ باز؟ مسعودسعد. ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال. ازرقی. یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد هرچه در این شهر شهره باشد و عیار. سوزنی. در دشت و کوه و بیشه به همشیرگی چرند شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ. سوزنی. در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک هم سال نخست از نقط بیهده ران را. انوری. شب گوزن افکنده گویی شاخش اینک در هوا خونش از نیلوفر چرخ ارغوان انگیخته. خاقانی. کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جا شاخ گوزن اندر هوا اینک نگون سارآمده. خاقانی. گوزن و شیر بازی می نمودند تذرو و باز غارت می ربودند. نظامی. گوزن کوه اگر گردن فراز است کمند چاره را بازو دراز است. نظامی. گوزنی بس قوی بنیاد باید که بر وی شیر سیلی آزماید. وحشی بافقی. - امثال: گوزن جوان گرچه باشد دلیر نیارد زدن پنجه با شیر پیر. ؟ (از امثال و حکم ج 3 ص 1329)
گاو کوهی. (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده. (صحاح الفرس). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست. (برهان). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوشه های چشم او تریاق برآید و چون از مادر بزاید بر ران آن نقطی چند سیاه پدیدار است و هر نقطه در سالی برطرف شود.و در گوشۀ دو چشم آن جایی است که از آب چشم آن در آنجا تریاق جمع و بسته شود. قدر یک بند انگشت عمق دارد و خالی است. و گوزن را مرخم کرده گَوَز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گاو کوهی است که به هر دو شاخش چند شاخ دیگر رسته باشد، به هندی آن را باره سنگه گویند. (غیاث). ایل (اُی ْ ی َ / اَی ْ ی ِ / اَی ْ ی َ) . (المنجد). گاوگوزن. (از بحر الجواهر). مهات. (مهذب الاسماء). حیوانی است معروف و از جنس غزال میباشد لکن بزرگتر از غزال و کوچکتر از آهو است، ارتفاعش 2 قدم و 5 قیراط و طولش سه قدم و 10 قیراط. رنگش سنجابی، دمش قرمز و مابین رانها و زیر شکمش سفید و او را دو شاخ است. (قاموس کتاب مقدس) : تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد گوزن تا همی ازشیر پر کند پستان. ابوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 90). شیر گوزن و غرم را نشکرد چونان که تو اعدات را بشکری. دقیقی (از لغت فرس ص 387). و اندروی (در اغراج ارت از ناحیت تغزغز) ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم). از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به آبشخور آید گوزن وپلنگ. فردوسی. بدان ایزدی فر و جاه کیان ز نخجیر گور و گوزن ژیان. فردوسی. گوزن است اگر آهوی دلبر است شکاری چنین درخور مهتر است. فردوسی. صحرای سنگروی و که و سنگلاخ را از سُم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد. فرخی. تا گریزنده بود سال و مه از شبر گوزن تا جدایی طلبد روز و شب از باز کلنگ. فرخی. دشت را و بیشه را و کوه را و آب را چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ. منوچهری. برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ. منوچهری. روباهان را زهر نباشد از شیر خشم آلودکه صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). آهو و نخجیر و گوزن و تذرو هرچه مر او را ز گیاهان چراست. ناصرخسرو. غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم پیل زرافه گردن و گور هیون بدن. لامعی. کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر چگونه یارد دیدن تذرو چهرۀ باز؟ مسعودسعد. ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال. ازرقی. یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد هرچه در این شهر شهره باشد و عیار. سوزنی. در دشت و کوه و بیشه به همشیرگی چرند شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ. سوزنی. در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک هم سال نخست از نقط بیهده ران را. انوری. شب گوزن افکنده گویی شاخش اینک در هوا خونش از نیلوفر چرخ ارغوان انگیخته. خاقانی. کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جا شاخ گوزن اندر هوا اینک نگون سارآمده. خاقانی. گوزن و شیر بازی می نمودند تذرو و باز غارت می ربودند. نظامی. گوزن کوه اگر گردن فراز است کمند چاره را بازو دراز است. نظامی. گوزنی بس قوی بنیاد باید که بر وی شیر سیلی آزماید. وحشی بافقی. - امثال: گوزن جوان گرچه باشد دلیر نیارد زدن پنجه با شیر پیر. ؟ (از امثال و حکم ج 3 ص 1329)
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 47 هزارگزی خاور درمیان و 9 هزارگزی خاور طبس، کوهستانی و گرم سیر است و 26 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 47 هزارگزی خاور درمیان و 9 هزارگزی خاور طبس، کوهستانی و گرم سیر است و 26 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
از: گوز (گردو) + بن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گردکان را گویند، و به ضم اول هم درست است. (برهان) (آنندراج) : هم آنگه یکی بنده را گفت شاه که شو گوزبن کن سراسر نگاه. فردوسی. بیامد بر آن گوزبن برنشست هم اکنون به بخت تو آید به دست. فردوسی. کرده چون گوزبن بن گردن از چه از عشوه و قفا خوردن. سنایی
از: گوز (گردو) + بن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گردکان را گویند، و به ضم اول هم درست است. (برهان) (آنندراج) : هم آنگه یکی بنده را گفت شاه که شو گوزبن کن سراسر نگاه. فردوسی. بیامد بر آن گوزبن برنشست هم اکنون به بخت تو آید به دست. فردوسی. کرده چون گوزبن بن گردن از چه از عشوه و قفا خوردن. سنایی
دهی است از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی شمال خاوری گرگان. دشت و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از قنات و محصول آن برنج، غلات، لبنیات، توتون، سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 170 شود
دهی است از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی شمال خاوری گرگان. دشت و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از قنات و محصول آن برنج، غلات، لبنیات، توتون، سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 170 شود
دیدن گوزن وبز کوهی ونخجیرو آنچه به این ماند روزی حلال به وی رسد - یوسف نبی (ع) ۱ـ دیدن گوزن در خواب، علامت یافتن دوستانی درستکار و حقیقی است. ۲ـ اگر فرد جوانی در خواب گوزن ببیند، علامت وفاداری در عشق است.
دیدن گوزن وبز کوهی ونخجیرو آنچه به این ماند روزی حلال به وی رسد - یوسف نبی (ع) ۱ـ دیدن گوزن در خواب، علامت یافتن دوستانی درستکار و حقیقی است. ۲ـ اگر فرد جوانی در خواب گوزن ببیند، علامت وفاداری در عشق است.