جدول جو
جدول جو

معنی گورید - جستجوی لغت در جدول جو

گورید
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 58 هزارگزی جنوب باختری درمیان و 13 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان، 321 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، طوایف بهلولی، یعقوبی و حاجی حقداد در اطراف این ده ساکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوریل
تصویر گوریل
میمون انسان نما، با قد بلند، وزن زیاد، دندان های نیش دراز، بدنی پوشیده از موهای بلند، بدون دم، علف خوار و بسیار قدرتمند و ورزیده که در جنگل های آفریقا یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورید
تصویر ورید
رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گلگون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). گلگون کردن رخسار را. یقال: وردت المراءه خدها، اذا حمرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، رنگ کردن لباس را به رنگ گل سرخ. (ازاقرب الموارد) ، گل بیرون آوردن درخت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل کردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکز بخش وکلوز از ناحیۀ آپت (در فرانسه) که 1080 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 72 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 38 هزارگزی راه شوسه، در کوهستان واقع و سردسیر است، سکنۀ آن 71 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، عده کمی از تیره کماسی طایفۀ غیاثوند در این قریه ساکن هستند و تغییر محل نمی دهند، راه به هر طرف مالروو صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گبری. منسوب به گبر. رجوع به گبری شود. (ناظم الاطباء) ، نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
رأس شمالی کوهستان لوزی شکل آرارات، (از جغرافیای شمال ایران تألیف د مرگان ترجمه ودیعی ص 348)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 23000 گزی شمال خاوری سکوهه و 1200 گزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرمسیر معتدل است، سکنۀ آن 3308 تن، آب آن از رود خانه هیرمند است، محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری جغتای، سر راه اتومبیل رو نقاب که 347 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 219 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کوری، غوری، قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد، (از عالم آرا ص 877)، رجوع به غوری شود
لغت نامه دهخدا
دویدن چون گورخر، (صحاح الفرس)، دویدن مانند گورخر، عشرت و نشاط و به عشرت و نشاط رفتن، (برهان) (آنندراج)، سور و نشاط، (شعوری ج 2 ورق 328)، بطر و نشاط، (صحاح الفرس) :
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
بریم آنچه از ما به غارت برند،
نظامی (شرفنامه ص 484)،
رجوع به ترکیب ’گوری کردن’ شود،
- گوری کردن، عشرت و نشاطکردن، به عشرت و نشاط رفتن:
گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد
بوسه دهیم بر دو لبان پری وشان،
رودکی،
، حرص و طمع، (ناظم الاطباء)،
نامی است که در رامسر به اوری (درختی است جنگلی) دهند، رجوع به اوری شود، گودالی که در فارس و سواحل و بنادر وقشلاقات بکنند مانند گور و قبر و چاه، و غالباً سر آن تنگ است و زیر آن فراخ است و گندم را در آن زیر زمین انبار کرده، سر آن را ببندند که جز خودشان کسی نداند که در آنجا انبار گندم است، و این کار را گاهی برای حفظ از دشمن و لشکر بیگانه نمایند و گاهی برای حفظ گندم و زیادتی قیمت آن به جهت فروختن، چون قیمت غله گران گردد گندم را بیرون آورند و بفروشند، و آن گندم را نیز گندم گوری گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 12000 گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک، سکنۀ آن 8 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ یِ)
بندری از اتحاد جماهیر شوروی (سابق) در قزاقستان که در کنار دریای خزر در مصب رود اورال واقع است. محصولش ماهی و کنسرو ماهی است. تصفیه خانه نفت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قسمی از میمون که شباهت تام به انسان دارد و در جنگلهای آفریقا فراوان است و دارای دو متر قد می باشد. (ناظم الاطباء). یک گونه میمون شبیه به انسان که یک نوع بیشتر ندارد. گوریلا آنژنا یا ژینا که در نواحی باختری آفریقای نزدیک استوا وجود دارد. گوریل بزرگ ترین نوع میمون است، قدش تقریباً به اندازۀ انسان و گاهی بزرگ تر است اما سینه اش پهن تر و بازوهایش دراز و بزرگ و ساقهایش کوتاه است. جمجمه اش بیضوی و صورتش به طرف جلو برآمده است. ابروانش کمانی و برجسته است. دندانهای کلبی آن به صورت چنگک است. پشمهایش بلند است و تمام بدنش را می پوشاند ولی سینۀ آن کم مو است و در جنگلهای مرطوب و دورافتاده سکونت میکند. گوریل مدتها موضوع داستانها و وحشیگری آن، ضرب المثل بوده است. این حیوان از انسان می گریزد ولی اگر مجروح شود به شدت از خود دفاع میکند. گوریل حیوانی ترسناک و کمی باهوش است و به صورت جفت زندگی میکند و گیاهخوار است. به واسطۀ قتل و کشتاری که از این حیوان کرده اند نسل آن رو به نقصان میرود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گاوریش. احمق. گوبروت:
نبود باید گوریش تا به آخر عمر
که مردمان به چنین ضحکه ها شوند سمر.
مسعودسعد.
گر او از این پس گوریش خواندم شاید
وز این حدیث نباید مرا نمود عدول.
مسعودسعد.
بود اندر جهان چو من گوریش
باشد اندر جهان چو من نادان.
مسعودسعد.
رجوع به گاوریش و گوبروت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دارالحکومۀ قدیم روس که شامل کریمه و چند کشور مجاور آن بوده است. (از لاروس). شبه جزیره ای است در شمال دریای سیاه و جنوب روسیه که امروز آن را کریمه می نامند. (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ). رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 575، 583 و 615 و قریم و کریمه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ تَ)
آشفته شدن. در هم ریختن، چنانکه موی سر یا اسباب خانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ژولیده. آشفته. درهم و برهم، چنانکه موی یا ریسمان و ابریشم و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام جزیره ای است که اعظم جزایر بحر روم است مشتمل بر جبال راسیه و تلال عالیه و انهار و اشجار مرغوب و آب و هوای خوب و در زمان آل عثمان مفتوح شده و مردمانش به شریعت اسلام درآمده همه ترک زبان و خوشروی و مهربان هستند. (از آنندراج). رجوع به اقریطش و کرت شود
لغت نامه دهخدا
احمق ابله: نبود باید گوریش تا باخر عمر که مردمان بچنین ضحکه ها شوند سمر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگ رگ تاجهنده. توضیح رگی که خون رابقلب برمیگرداند وریدها دارای خون تیره هستند باستثنای ورید ریوی که حاوی خون روشن میباشد سیاهرگ مقابل شریان، جمع اورده. یا حبل ورید. (حبل الورید) رگ گردن، یا ورید اجوف اسفل. بزرگ سیاهرگ زیرین. یا ورید اجوف اعلی. بزرگ سیاهرگ زیرین. یا ورید اکحل. ورید میانی دست. یا ورید باب. سیاهرگی که خون روده های باریک و کلفت و لوز المعده وطحال و معده را جمع کرده و بکبد میرساند. ورید باب از اجتماع سه ورید تشکیل شده است یکی ورید ماسار یقائی فوقانی دیگر ورید کوچک ماسار یقائی وسوم ورید طحالی خونی که از ورید باب وارد جگرمیشود مواد غذایی جذب شده ازروده ها رانیزهمراه داردودر کبد پس ازتصفیه شدن این خون غذا دار توسط ورید فوق کبدی خون خارج شده وبورید اجوف اسفل میریزید. یا ورید باسلیق. ورید سطحی داخلی بازو که ازانشعابات وریداکحل محسوب است. یا ورید صافن. کیی از دو ورید درشت سطحی ساق پاکه از پشت قوزک خارجی پا بطرف سطحی خلفی ساق پا امتداد مییابد و در ناحیه زانو بوریدرکبه در سطح خلفی میریزد. یا ورید قیفال. نام ورید سطحی خارجی بازو که از انشعابات ورید میانی ست محسوب است. یا ورید میانی بازو. ورید میانی دست. یا ورید میانی دست. ورید سطحی ناحیه قدامی ساعد که در پایین چین آرنج بدوشاخه ورید قیفال و باسلیق تقسیم میشود ورید اکحل ورید میانی بازو ورید هفت اندام رگ هفت اندام رگ میانی دست. یا ورید وداج. نام هریک ازوریدهای بزرگ گردن، یاورید وداج خارجی. نام ورید وداجی که در قسمت طرفی گردن مشاهده میشود و سطحی است و از زیر پوست مشهور است. یا ورید وداج داخلی. ورید و داجی که همراه با شریان سبات (شاهرگ گردن) است و در خارج آن قرار گرفته است حبل الورید. یا ورید هفت اندام. ورید میانی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریدن
تصویر گوریدن
در هم ریختن (موی سر اسباب خانه) آشفته شدن آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
آشفته، درهم و برهم، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورید
تصویر آورید
آورود ارود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورید
تصویر تورید
گلگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریل
تصویر گوریل
قسمی از میمون که شباهت تام به انسان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریش
تصویر گوریش
((گَ یا گُ))
گاوریش، احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورید
تصویر ورید
((وَ))
رگ، رگ گردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوریل
تصویر گوریل
نوعی از میمون شبیه به انسان که بلندی اش تا دو متر هم می رسد، دم ندارد و بدنش از موهای بلند و زیادی پوشیده شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، درهم و برهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورید
تصویر ورید
سیاهرگ، رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
نسناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن این نوع حیوانات که شناخت زیادی از آن ها نداریم ولی به طور نا خود آگاه از انواعشان می ترسیم واکنش وحشتی است که در بیداری از قدرت های اطراف خویش داریم. وحشتی که ما از اشیا و اشخاص اطراف خود داریم یا ضعفی که در مقابل دیگران احساس می کنیم در خواب ما به شکل حیوانات خطرناک نقش می گیرد از جمله گوریل. پس اگر در خواب گوریل ببینید باید در بیداری علت آن را جستجو کنید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی