جدول جو
جدول جو

معنی گورگوس - جستجوی لغت در جدول جو

گورگوس
(گُرْ گو)
پادشاه سالامین در زمان داریوش بزرگ. (از ایران باستان ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گور، قبر، گورجای:
که این قادسی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است،
فردوسی،
وگر نابرومند راهی بود
وگر بر زمین گورگاهی بود،
فردوسی،
زمین عجم گورگاه کی است
در او پای بیگانه وحشی پی است،
نظامی
لغت نامه دهخدا
به معنی زودازود است که مبالغه در زودی و جلدی و تندی و تیزی باشد، (برهان)، از: گور +ا (واسطه) + گور (قیاس شود با کشاکش، سراسر)، قیاس شود با: کردی گور (لحظۀ بسیار معجل در یک کار)، قیاس شود با گیلکی گره گر (پیاپی، دمادم)، و رجوع شود به گورگور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سنان در سینه ها پرزور میشد
درون دیده گوراگور میشد،
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پترس. مستشرق هلندی است که به نام سلستین معروف گردید و برای رسیدگی به اوضاع مسیحیان در سال 1670 میلادی به هند مسافرت نمود. و در سورات هندوستان درگذشت و کتاب (اقتدای به مسیح) را به زبان عربی ترجمه نمود
یاکوب. مستشرق هلندی که در سالهای (1596-1667 میلادی) میزیسته و مهمترین مؤلفات او فرهنگ عربی به لاتینی است که در 1653 میلادی در لیدن به طبع رسید
لغت نامه دهخدا
(مُنْ)
رمی د (1858- 1915 میلادی). نویسندۀ فرانسوی که در بازوش آن هولم (ارن) متولد شد. آثار او انتقادی و به سبک سمبولیسم است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 74000 گزی جنوب خاور زرقان و 7000 گزی راه فرعی بندامیر به خرامه، جلگه و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 319 تن است، آب آن از رود کر است، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است، این قریه را معزآباد هم گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، در دو فرسخ و نیم مشرقی گاوکان است، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ تَ / تِ خُ)
آنکه صید گور کند، (آنندراج) :
چو با گورگیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور،
نظامی (از آنندراج)،
گوری الحق دونده بود و جوان
گورگیر از پسش چو شیر دوان،
نظامی (هفت پیکر ص 73)
لغت نامه دهخدا
(گو گَ جَ)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 45000 گزی باختر پاوه، کنار رود خانه سیروان، مرز ایران و عراق. کوهستانی و گرمسیر و دارای 20 تن سکنه است و قشلاق 20خانوار از طایفۀ کوکوئی جوانرود است، راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 50000 گزی شمال کرمان و 4000 گزی باختر راه مالرو شهداد به راور، سکنۀ آن 12 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
از اطبای قدیم و موضع او معلوم نیست. او راست: کتاب الحقن و أسطاث آنرا ترجمه و چنین اصلاح کرده است. (از ابن الندیم). رجوع به تاریخ الحکماء ص 40، 42، 49 و 197 شود
لغت نامه دهخدا
به معنی کسی که لایق عیش و عشرت باشد، چه گور به معنی عیش و عشرت و شراب است و گان به معنی لایق و سزاوار، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرگان، (نزهه القلوب چ لیسترنج ص 163)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30000 گزی خاور میناب، سر راه مالرو بشاگرد به میناب، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ دُنْ)
شارل ژرژ، معروف به گوردون پاشا (1833-1885م.). کاشف و افسر انگلیسی که در وول ویچ متولد شد. وی حاکم سودان بوده و موقعی که مهدی خرطوم (پایتخت سودان) را گرفت، کشته شد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکز ناحیۀ لوت (در فرانسه) که 4000 تن جمعیت دارد. کلیساهایی از قرون 12 و 14 میلادی در این ناحیه می باشد. این ناحیه 9 بخش و 85 بلوک دارد که مجموعاً 39500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ده کوچکی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان واقع در 75 هزارگزی جنوب خاوری سراوان، نزدیک مرز پاکستان. سکنۀآن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گوینده از دور، متکلم از فاصله بسیار،
مؤلف این کلمه را بجای کلمه رادیو برگزیده است
لغت نامه دهخدا
نام اصلی نمرود است، گویند نمرود را پسری بوده پدر را گرفت و اخته کرد تا دیگر او را فرزند بهم نرسد و خود پادشاه شد، (برهان) (آنندراج)، در جنات الخلود در فهرست ’ملوک النمارده’ ’سیروس’ آمده ’سوروس’ نام خانواده ای مشهور در روم قدیم بوده است که چند تن از آن خانواده به امپراطوری رسیدند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ گُنْ)
سه خدای یونانی به اسم مدوز، اریال و استنو که با هم خواهر بودند و می توانستند کسانی را که به آنها نگاه می کردند به سنگ بدل کنند
لغت نامه دهخدا
به سریانی حنطۀ صحرایی است که درخندروس نامند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یکی از فرمانروایان مغول در ایران که از سال 637 تا 643 هجری قمری حکمرانی داشت، رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی ص 575 و چ عبدالحسین نوایی ص 584 و مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 139 و ترجمه آن ص 185 شود
لغت نامه دهخدا
به معنی گوراگور است که زودزود و جلدجلد باشد، (برهان) (آنندراج)، گوراگور و زودزود و به زودی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گوراگور شود، نوعی از پرنده هم هست که آن را خرجل می گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گو گُ)
گاسپار (1783- 1852 میلادی). ژنرال فرانسوی که در ورسای متولد شد. وی در جزیره سنت هلن با ناپلئون همراه بود و ناپلئون خاطرات خود را برای او املا کرد
لغت نامه دهخدا
(گالْ لِ گُ)
ریشه یا مادۀ مکرر مولیدن، ، عمل این دست آن دست کردن، عمل مس مس کردن، (یادداشت مؤلف)، عمل درنگیدن و تأخیر کردن:
برای تو مهان در انتظارند
سبک تر رو چرا در مول مولی،
مولوی،
منتظر در غیب جان مرد و زن
مول مولت چیست زوتر گام زن،
مولوی،
و رجوع به مول و مول مول زدن و مول مول کردن شود،
کلمه امر یعنی باش و درنگ کن و به جائی مرو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ / دِ)
مفتری و دروغگوی، (آنندراج)، افتراکننده و بهتان نهنده و دروغگوی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از فلاسفۀ طبیعیین، کتاب الرؤیااز اوست، (ابن الندیم) (تاریخ الحکماء قفطی ص 218)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورگان
تصویر گورگان
گورکان مغولی داماد داماد
فرهنگ لغت هوشیار
گور جای مقبره: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
فرهنگ لغت هوشیار
مانند گوهر بسان جواهر: گاه گوهر پاش گردد گاه گوهر گون شود گاه گوهر بار گردد گاه گوهر خر شود. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه صید گور (خر) کند: گوری الحق دونده بود و جوان گورگیر از پسش چو شیر دوان. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
بتندی بسرعت زود ازود: سنان در سینه ها پر زور میشد درون دیده گوراگور میشد. (امیر خسرو) با شعله سوزان: خانه گوراگور میسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
گوربگور شده (نفرینی است درباره مرده) : گفت: اگر مرده منی میدانم چه گور بگوری هستی... یا گور بگور افتادن، مردن (نفرینی است مرده را)، یا گور بگور افتاده. مرده (نفرینی است مرده را)، یا گور بگور انداختن، مرده را از گور خود بیرون آوردن و جای دیگر دفن کردن، یا گور بگور انداخته. مرده ای که از گور اصلی بدر آورده و جای دیگر دفن کرده باشند. یا گور بگور شدن، گور به گور انداختن، یا گور بگور شده. گور به گور انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورگوی
تصویر زورگوی
افترا کننده و بهتان زننده و دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که سنبه هایش شامل دو گل میباشند ولی چون سنبله مرکب دارد گلهایش شبیه خوشه انگورند و آن در غالب نقاط گرم و معتدل کره زمین میروید. گورگیاه یکی از علوفه های خوب جهت چرای دامها میباشند. در حدود 200 گونه از این گیاه شناخته شده است که برخی از آنها مصارف دارویی نیز دارند. گلهای این گیاه دارای بوی نسبه مطبوع میباشند اذخر طیب العرب اذخر عربی تبن مکه خلال مامونی ثیل طیب سخس سخیس کندهیس کندبیل کنتول سوندهی روس سوریا گورگیا کاه مکه کاه مکی علف عطر زنجبیل علف عطر نمور علف عطر نیمار علف عطر روزای هندی قصیبه گوز گینه غرشنه سخینوس ثیل مکی سخینس سفون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراگور
تصویر گوراگور
((گُ رّ گُ))
با شعله سوزان
فرهنگ فارسی معین