جدول جو
جدول جو

معنی گورک - جستجوی لغت در جدول جو

گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
تصویری از گورک
تصویر گورک
فرهنگ لغت هوشیار
گورک
غوره، حصرم
تصویری از گورک
تصویر گورک
فرهنگ فارسی معین
گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
تصویری از گورک
تصویر گورک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گورکن
تصویر گورکن
کسی که پیشه اش کندن گور و به خاک سپردن مردگان است
در علم زیست شناسی پستانداری با بدن پهن و سنگین، پنجه های قوی و تیز، پوزۀ باریک و موهای خاکستری که در زیر زمین دالان هایی برای پنهان شدن حفر می کند و شب ها برای شکار بیرون می آید، رودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورکه
تصویر گورکه
کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
حفار و آنکه گور می کند، دفن کننده مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکا
تصویر گورکا
کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
((کَ))
قبرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
پستاندار شبگرد نقب زن از تیره راسوسانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پورک
تصویر پورک
(پسرانه)
پسر عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تورک
تصویر تورک
(پسرانه)
نام پسر شیدسب پادشاه زابلستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژورک
تصویر ژورک
(پسرانه)
پرنده ای سرخ رنگ به اندازه گنجشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گمرک
تصویر گمرک
باژگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چورک
تصویر چورک
ترکی نان
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که شاخه درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورک
تصویر تورک
خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورک
تصویر بورک
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پختند، برای مثال قدح پربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه - ۲۱۶)
زنگار، کپک نان، برای مثال تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش / می گذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - بورک)
پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل، برای مثال ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - بورک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرک
تصویر گبرک
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورک
تصویر کورک
برجستگی سرخ رنگ شبیه دمل که روی پوست ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورک
تصویر آورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، سابود، نرموره، بازپیچ، پالوازه، بادپیچ، اورک، بازام، گواچو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورک
تصویر اورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمرک
تصویر گمرک
مالیاتی در مرز که از کالاهای وارد یا صادر شده، اخذ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورک
تصویر غورک
هیزک فخشک
فرهنگ لغت هوشیار
جوشهای چرکی کم و بیش برجسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند میوه و بار کور (کبر)، جوشهای چرکی کم و بیش بر جسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند. کورک معمولا دارای مرکزی سفید رنگ و پر از چرک و اطراف آن ملتهب و قرمز رنگ است دمل کوچک دانه چرکی
فرهنگ لغت هوشیار
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
فرهنگ لغت هوشیار
مالیاتی که در مرز از کالاهائی که وارد یا صادر میشود میگیرند ترکی از ایتالیایی به آرش سوداگری در انگلیسی واژه برابر گمرک} گمرسی {است کوستاک باژ وجهی که دولت برای دخول یا خروج کالا و مال التجاره گیرد: تلگراف اندر زمان ناصرالدین شد درست پس مظفر شاه گمرک را نمود اصلاح و پست، جمع (غلط) گمرکات. یا اداره گمرک. اداره ای که اخذ وجوه گمرک بعهده آن محول است
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه بودن احتیاج بخوردن داشتن جوع مقابل سیری: تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار خ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مانند گور بدود: برق جه باد گذر یوز دو و کوه قرار شیر دل پیل قدم گورتک آهو پرواز. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورب
تصویر گورب
جوراب، کفش نمدی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کورنش کرنش بنگرید به کرنش حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که بوسیله گردونه هایی که بشکل دایره تنظیم کنند سنگر بندی شود
فرهنگ لغت هوشیار
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
کمان حلاجی کمان حلاجی کوچک، کمان حلاجی (عموما)، نوعی از تیر پیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورک
تصویر اورک
((اَ رَ))
تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آورک
تصویر آورک
((وَ رَ))
اورک. تاب، تاب خوردن
فرهنگ فارسی معین