جدول جو
جدول جو

معنی گورچین - جستجوی لغت در جدول جو

گورچین
(گُ وَ)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 10 هزارگزی شمال بستان آباد و در مسیر شوسۀ اردبیل به بستان آباد واقع شده است. جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 213 تن است. آب آن از زهاب اوجان چای است. محصول آن غلات ویونجه و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دورسین
تصویر دورسین
(دخترانه)
باقی بماند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بورچین
تصویر بورچین
(دخترانه)
غزال، مرغابی ماده (نگارش کردی: بورچین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مورفین
تصویر مورفین
آلکالوییدی با طعم تلخ، به شکل کریستال های استوانه ای و بی رنگ که از تریاک استخراج می شود و در پزشکی به عنوان مسکن و خواب آور به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوردین
تصویر گوردین
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردین، کوردی
فرهنگ فارسی عمید
(گُرْ یَ)
نام سه تن از امپراتوران روم: 1- گوردی یان نخست که در سال 238 میلادی دو ماه سلطنت کرد. 2- پسرش گوردی یان دوم که در همین سال پادشاهی کرد. 3- گوردی یان سوم (پرهیزگار) که نوۀ گوردی یان اول بوده و از سال 238 تا 244 میلادی پادشاهی کرد
لغت نامه دهخدا
(گُ وُ)
دهی است از دهستان انزل بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 62 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 15 هزارگزی خاور شوسۀ سلماس به ارومیه. در دامنه و کنار دریاچه واقع شده است. معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 810 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و چغندر و توتون و حبوب و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان سراسکند شهرستان تبریز که در 18 هزارگزی جنوب باختری سراسکند و 12 هزارگزی شوسۀ سراسکند به سیاه چمن واقع است. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 125 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ قَ عَ)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر که از لحاظ اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز است. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 170 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 14 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 2 هزارگزی شمال شوسۀالیگودرز به ازنا، جلگه و معتدل است، سکنۀ آن 407 تن است، آب آن از چاه و قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 175 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و یک هزارگزی باختر راه مالرو رمشک به سیریک، سکنۀ آن 6 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جِ فُ)
مخفف گوهرچین. آنکه گوهر را جمع کند. غطاس. غواص. رجوع به گوهرچین شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ/ رِ)
چینندۀ گوهر. بردارندۀگوهر از راه یا از روی زمین. برگزینندۀ گوهر، کنایه از چینندۀ کلمات نغز و فصیح باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 48 هزارگزی باختر قیدار، سر راه عمومی. کوهستانی و سردسیر است و 72 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول غلات، بنشن، میوه جات، صیفی و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وفس عاشقلو از بخش رزن شهرستان همدان واقع در 105000 گزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 20000گزی شمال خاوری کمیجان مرکز بخش بزچلو اراک، کوهستانی و سردسیر و دارای 628 تن سکنه است، آب آن از رود خانه خنجین تأمین میشود، محصول آن غلات و صیفی و انگور و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ یِ)
نام باستانی ناحیۀ کوهستانی میان کردستان و دریاچۀ وان
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
کنایه از مردم خبیث و تنگ حوصله که هرچه بشنوند پیش هر کسی بازگویند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گلیم و پلاس، جامۀ پشمین، (برهان)، جامه ای است از پشم تا کمر مانند کپنک، فقرا و درویشان پوشند، (انجمن آرا) (آنندراج)، صحیح کوردین است، رجوع به کوردین شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورجین. جامه دان. (ناظم الاطباء).
- خورچین کردن، چیدن. خوشه چیدن. (ناظم الاطباء).
- ، اجاره کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
پایتخت کرت (یا اقریطش) (جزیره ای در مدیترانۀ) باستان که در پای کوه ایدا واقع شده است. در سال 1884 میلادی متنی به نام قوانین گورتین در این سرزمین به دست آمد که از نظر تاریخ قوانین یونان باارزش است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. واقع در 37هزارگزی باختر اردبیل و 12هزارگزی شوسۀ تبریز به اردبیل. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 526 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
متاع و رخت خانه و متاع غیرمنقوله. (آنندراج). اسباب خانه و رخت خانه و اموال صامت. (ناظم الاطباء) ، خندق. (آنندراج). مغاک. شیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 73000 گزی باختر قشم و 1000 گزی جنوب راه مالرو باسعیدوبه قشم. جلگه و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 458 تن است. آب آن از چاه و باران است. محصول آن غلات و شغل اهالی صید ماهی و راه آن مالرو است. صنایع دستی آنان لنگ بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوهرچین
تصویر گوهرچین
چیننده گوهر بر گزیننده جواهر، برگزیننده کلمات فصیح و نغز
فرهنگ لغت هوشیار
گلیم و پلاس، جامه ایست پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از دور خوب میبیند، چشم و نیروی بینائی قوی برای دیدن فاصله دور، وسیله ای برای عکاسی یا دیدن منظره دورتر یا فیلمبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورجین
تصویر خورجین
دو کیسه که از طرفی بهم یکی شده باشند، باردان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که در هندوستان وچین می روید، شاخه های آن دراز و باریک و بشکل بوته و بلندیش تا دو متر می رسد، که برای خوشبو کردن اغذیه بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی ماشین مولد نیرو میباشد که پره های آن به قوت آب یا بخار به حرکت در میاید و برای بکار انداختن دستگاه مولد برق استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوردین
تصویر گوردین
گلیم و پلاس، جامه ای پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوهرچین
تصویر گوهرچین
غواص
فرهنگ واژه فارسی سره
ضرباتی که با تبر بر بدنه ی درخت گردو وارد سازند تا در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
جاسوس، آدم فروش، خبرچین نمام
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ های گرد کوچکی که در بازی مورچین مورد استفاده قرار می
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی