جدول جو
جدول جو

معنی گوردر - جستجوی لغت در جدول جو

گوردر
(دَ)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 2000 گزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد. کوهستانی و گرم سیر مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات و خرما و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گودر
تصویر گودر
بچۀ گاو و گوزن، کودر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردر
تصویر گردر
کردر، دره، زمین پشته پشته، بیابان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی است از دهستان لاشار بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 75000 گزی جنوب سوران و 3000 گزی جنوب راه مالرو سوران به سرباز. کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و خرما و ذرت و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
زمین سخت که در دامن کوه واقع است، زمین پشته پشته و کوه و دره. (برهان) (آنندراج) :
تا مغز مخالفانش بینی
خرمن خرمن به کوه و گردر.
عمادی (از سندبادنامه ص 16).
، شهر و قصبه. (برهان) (آنندراج). جهانگیری و انجمن آرا این بیت فرخی را شاهد آورده اند:
درازترسفر او بدان رهی بوده ست
که ده ز ده نگسسته ست و گردر از گردر.
(در دیوان چ عبدالرسولی ص 68 کردر از کردر آمده، محمد معین). ولی در این بیت هم همان معنی اول (زمین سخت و دامن کوه) مراد است. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو دَ)
در پهلوی گوتر. مرکب از: گو (گاو) + تر، هم ریشه ترانه و توله و روی هم به معنی بچه گاو است. (مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال 3 شمارۀ2 ص 24). بچۀ گاو را گویند که گوساله باشد. (برهان). بچۀ گاو. (رشیدی). به معنی بچۀ گاو است، چه گو مخفف گاو است و دره بچۀ گاو که گوساله گویند، و جودر معرب گودر است. (آنندراج). گودره. جودر. کوذر. در عربی جوذر. جؤذر. جوذر. گوسالۀ کوهی. (المنجد). رجوع به گودره شود، بچۀ گوزن را هم گفته اند که گاو کوهی است. (برهان) ، پوست گوساله را هم میگویند. (برهان) ، نام مرغی است از جنس مرغابی که گوشت آن به غایت بدبو میباشد. (برهان). و بعضی گفته اند مرغی است کوچک که در آب نشیند. (رشیدی). و رجوع به گودره شود، نوعی از غلۀ خودرو هم هست در میان زراعت گندم و جو که آن را جودر و جودره خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُو دَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی شمال دهدز، کنار راه مالرو لفنیان به گردبندان واقع شده است. کوهستانی و معتدل است. 105تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکز بخش وکلوز از ناحیۀ آپت (در فرانسه) که 1080 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 72 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 38 هزارگزی راه شوسه، در کوهستان واقع و سردسیر است، سکنۀ آن 71 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، عده کمی از تیره کماسی طایفۀ غیاثوند در این قریه ساکن هستند و تغییر محل نمی دهند، راه به هر طرف مالروو صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دُنْ)
دهی است از دهستان لاشار بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 75000 گزی جنوب سوران و 4000 گزی جنوب راه مالرو ایرافشان به سرباز. کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات، خرما، ذرت و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
روز سوم ماگ که زنان هند روزه می گیرند. (ماللهند بیرونی ص 287) ، روز سوم بیشاک که زنان هند عید گیرند. (ایضاً ماللهند ص 288)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرکّب از: گور + خر، به معنی خر صحرایی، چه گور به معنی صحرا و زمین هموار و دشت است. (غیاث اللغات) (آنندراج)، خر وحشی و بیابانی. (ناظم الاطباء)، گور. خرگور: ابتر. اخدری ّ. بنات الاکدر. بنات صعده، گورخران. جأب، گورخر درشت و سطبر. حمار وحش. حمار وحشی. دیدب. صتع. صدع. عیثمی ّ. عیر. فراء. (دهار)، فنّان. قلهبس، گور کهنسال. قهبله، گورخر ماده. مجول، مسحل، مسیّح. مشحج، شحّاج، ناعل، نوص، هجیره، گورخر درشت و آکنده گوشت. (منتهی الارب) :
گورخران میمنه ها ساختند
زاغان گلزار بپرداختند.
منوچهری.
گورخر درهمه دشت برافکنده به هم
همه را دوخته پهلو و سر سینه و بر.
فرخی.
و گورخری در راه بگرفتند به کمند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513)، شاهزاده اسب برانگیخت و گورخر از پیش او بگریخت. (سندبادنامه ص 252)،
در بیابان چو گورخر می تاخت
بانگ می کرد و جفته می انداخت.
سعدی (صاحبیه)،
رجوع به گور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوردر
تصویر اوردر
فرانسوی راسته
فرهنگ لغت هوشیار
زمین سخت که در دامن کوه قرار دارد، زمین پشته پشته و دارای کوه و دره: تا مغز مخالفانش بینی خرمن خرمن بکوه و گردر. (عمادی سندبادنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخر
تصویر گورخر
خر صحرائی، گورخر درشت و سطبر
فرهنگ لغت هوشیار
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودر
تصویر گودر
بچه گاو، گوساله، بچه گاو کوهی، بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند، نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورخر
تصویر گورخر
((رِ خَ))
حیوانی است شبیه خر که بدنش خط های سیاه دارد
فرهنگ فارسی معین
استاندار، فرماندار
دیکشنری اردو به فارسی