جدول جو
جدول جو

معنی گورخوان - جستجوی لغت در جدول جو

گورخوان
آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند، برای مثال حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانۀ هر گورخوان شود (سعدی۳ - ۹۵۷)، کسی که هنگام دفن میّت تلقین بخواند
تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
فرهنگ فارسی عمید
گورخوان(چَ / چِنِ)
مقری. قاری قبرستان. قرآن خوان. کسی که بر سر گور قرآن خواند. (یادداشت مؤلف) :
حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار
بهر ریا به خانه هر گورخوان شود.
سعدی.
، ملقن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گورخوان
آنکه بر سر قبر قرآن خواند قاری قرآن بر گور مرده: حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانه هر گور خوان شود. (سعدی)، آنکه بر سر قبر تلقین میت کند ملقن
فرهنگ لغت هوشیار
گورخوان
آن که بر سر قبر قرآن خواند، قاری قرآن بر گور مرده، آن که بر سر قبر تلقین میت کند، ملقن
تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواخوان
تصویر نواخوان
آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر، محل قبر، مقبره
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) :
همی راندازین گونه تا شیرخوان
جهان را چو این بشنوی پیر خوان.
فردوسی.
بدان کوه ضحاک را بسته سخت
سوی شیرخوان برد بیداربخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) :
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
خاقانی.
سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی
چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان.
خاقانی.
آن شاهد شهدلفظ زیبا
آن شاعر شعرخوانم این است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عشرخواننده. طفل نوآموز قرآن خوان، چرا که طفل را اول ده آیت بطریق تبرک سبق دهند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
وز چوب زدن رباب فریاد
چون کودک عشرخوان برآورد.
خاقانی.
از شجر من شعرا میوه چین
وز صحف من فضلا عشرخوان.
خاقانی.
زآن پس که چار صحف قناعت بخوانده ای
خود را ز لوح بوالطمعی عشرخوان مخواه.
خاقانی.
، قاری قرآن، که قرأت کننده و حافظ کلام اﷲباشد. (برهان قاطع). قاری کلام اﷲ شریف، شخصی که بر گور مرده قرآن خواند. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، مردم معزول شده. (برهان قاطع). معزول. (آنندراج) (غیاث اللغات). معزول از شغل و عمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ نَ دَ / دِ)
آنکه در شبیه خوانی نقش شمربن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع) را دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نامی است از نامهای ماه. (جهانگیری چ هند ص 305) :
آسمان درگاه دستوری که سر بر آستانش
هفت اختر از زحل تا زیرخوان آورده اند.
مظهری (از جهانگیری).
رجوع به زیرقان و زبرقان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ / شُ مَ / مُ دَ / دَ / نَ مَ / مُ دَ / دِ)
خوانندۀ سحر. بانگ کننده به وقت سحر. مجازاً، مؤذن.
- مرغ سحرخوان، بلبل. هزار.
- ، خروس:
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم.
سعدی.
رجوع به ترکیبات مرغ شود
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی است در ایالت شمال فرانسه که در ناحیۀلیل واقع است و 83400 تن سکنه دارد، محصول آنجا پارچه و فرش و کلاه است، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل تورقوآن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا:
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ.
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت.
حافظ.
- مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان:
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور.
حافظ.
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس، واقع در 78هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو قشم باسعیدو. این دهکده در جلگه قرار دارد و 127 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و شغل اهالی صید ماهی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ خوا / خا)
مائده. طبق طعام. (ناظم الاطباء). خوان طعام. (آنندراج) :
که سالار خوان خوردخوان آورد
خورشهای خوش در میان آورد.
نظامی (از آنندراج).
، خوان خرد. خوان محقر و کوچک
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
چارجوی بهشت. (آنندراج) ، کنایه است ازنیل و فرات و دجله و جیحون. (آنندراج) (مصطلحات)
لغت نامه دهخدا
(پو وَ)
نوعی جامۀ مردانۀ معمول در اروپا در قرن سیزدهم که نیمۀ بالای تن را پوشیدی از گردن تا کمرگاه
لغت نامه دهخدا
(نِ آمْ بْرِ / بِ رِ)
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهابادواقع در 6500 گزی شمال سردشت و 5500 گزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد. کوهستانی و جنگلی و سردسیر و سالم و سکنۀ آن 168 تن است. آب آن از رود خانه سردشت است. محصول آن غلات و توتون و مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). 0
لغت نامه دهخدا
نام امیر سلسلۀ قراختایی معاصر سلطان سنجرو آنکه سنجر را در جنگ قطوان شکست داد:
نه بر سنجر شبیخون برد زاول گورخان وآخر
شبیخون زد اجل تا گورخانه شد شبستانش،
(دیوان خاقانی چ سجادی ص 214)
لغت نامه دهخدا
لقب بهرام گور، (از برهان) :
با عبرت گور خانه جان
در عشرت گورخان چه باشی ؟
خاقانی،
گور از پیش و گورخان از پس
گور و بهرام گور و دیگر کس،
نظامی (هفت پیکر ص 73)،
گورخان را چو گور در خم کرد
رفت از آن گورخانه پی گم کرد،
نظامی (هفت پیکر ص 76)،
آنچنان گورخان به کوه و به راغ
گور کو داغ دید رست ز داغ،
نظامی (هفت پیکر ص 70)،
عاقبت گوری از کنارۀ دشت
آمد و سوی گورخان بگذشت،
نظامی،
چرخ از آن گورگیری بهرام
گورخان زمانه کردش نام،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
کار گورخوان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُنْ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقعدر 3 هزارگزی جنوب خاوری عجب شیر و 4500 گزی باختر شوسۀ مراغه به دهخوارقان. جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 612 تن است. آب آن از قلعه چای و چشمه است. محصول آن غلات و کشمش و بادام و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام عمومی امرای سلسلۀ قراختائیان که در ماوراءالنهر امارت داشته اند و دولتشان به دست سلطان محمد خوارزمشاه کوچلکخان رئیس قوم عیسوی مذهب نایمن از طوایف مغول در 617 هجری قمری برافتاد، نام و لقب پادشاه ترکستان و ختاست ... پادشاهان ترکستان و ختا را گورخان و گراخان و غراخان گفته اند، (انجمن آرا)، دولت قراختاییان بین 518 و 519 هجری قمری به توسط یلوتاشه ملقب به گورخان در سرزمین کاشغر و اراضی ساحلی شعب رودخانه های ’تاریم’ و ’ایلی’ تشکیل یافت و پایتخت ایشان در بلاساغون بوده و اندکی بعد از تشکیل دولت بر بلاد مسلمان نشین ’اوزگند’ و ’ختن’ و شهرهای شرقی ماوراءالنهر استیلا یافته و دائماً متعرض این ناحیۀ اخیر بوده اند، ولی تا قبل از جنگ قطوان کاملاً نتوانسته بودند بر ماوراءالنهر استیلا یابند و در بلاد آن مستقر شوند، فتح گورخان قراختایی و شکست سلطان سنجر ایشان را به این آرزو رسانید، بنابراین مدت دولت قراختایی از 518یا 519 است تا 607 یعنی 89 یا 88 سال، (اقبال آشتیانی، مجلۀ شرق دورۀ اول شمارۀ 7 صص 418-419 از حاشیۀ 4 ص 57 تعلیقات چهارمقالۀ محمد معین)، رجوع به تعلیقات چهارمقالۀ معین ص 56، 57، 58 شود:
قدرخان ز چین گورخان از ختن
دبیس از مداین ولید ازیمن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوشخوان
تصویر خوشخوان
سرود گوی آواز خوان مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوردوانی
تصویر گوردوانی
راندن گوران بجایی که شکار آنها آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر و گور، قبرستان، دخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گور خوانی
تصویر گور خوانی
عمل و شغل گور خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گور خان
تصویر گور خان
ترکی پاژ نام فرمانروایان ختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
((رِ))
قبرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
((نِ))
محل قبر، محل دفن، مقبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ واژه فارسی سره