جدول جو
جدول جو

معنی گوراجوب - جستجوی لغت در جدول جو

گوراجوب
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 7000 گزی باختر گهواره و کنار رود خانه زمکان، کوهستانی و سردسیر و دارای 790 تن سکنه است، آب آن از چشمه و زه آب رود خانه زمکان تأمین میشود، محصول آن غلات، توتون، صیفی، حبوب، قلمستان، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، سه محل به فاصله 1000 گز به گوراجوب قشلاق و باباکرم و مرادبیگ مشهور است، سکنۀ آنها به ترتیب 170، 120 و 5000 تن است، توتون این محل به خوبی مشهور است، اهالی از تیره گهواره ای هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوراب
تصویر گوراب
جوراب
زمین شوره زار که از دور همچون آب به نظر آید، سراب
گورابه، گنبدی که بالای قبر بسازند
فرهنگ فارسی عمید
به معنی زودازود است که مبالغه در زودی و جلدی و تندی و تیزی باشد، (برهان)، از: گور +ا (واسطه) + گور (قیاس شود با کشاکش، سراسر)، قیاس شود با: کردی گور (لحظۀ بسیار معجل در یک کار)، قیاس شود با گیلکی گره گر (پیاپی، دمادم)، و رجوع شود به گورگور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سنان در سینه ها پرزور میشد
درون دیده گوراگور میشد،
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یک قسم حیوانی وحشی از جنس اسب ولی به اندام خر و پوست آن سپید و یا زرد و دارای خطوط سیاه و در صحراهای آفریقا فراوان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 42هزارگزی جنوب باختری قاین، کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 59 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 188 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 13000 گزی خاور فهلیان و 3000 گزی شوسۀ کازرون به بهبهان، سکنۀ آن 29 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند، (برهان)، گنبدی که بر سر قبرها میسازند، (برهان) (رشیدی)، گورابه:
مردم دانا نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور،
امیرخسرو دهلوی،
جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور،
امیرخسرو،
، و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند، (برهان)، قلت، (حبیش تفلیسی)، ردهه، (حبیش تفلیسی)، سراب، گوراب، (محمود بن عمر) :
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب،
عنصری،
رجوع به کوراب شود،
، و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است، (برهان)، گورب، جوراب، جورب (معرب)، کردی گوره (جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
هفته بازار، رابینو آرد: این بازارها که گوراب نامیده میشوند، محلی است که هفته ای یک بار در آنجا بازار خریدوفروش برقرار میشود، ولی روزهای دیگر به کلی از جمعیت خالی است، این بازارها فقط در گیلان و مغرب مازندران تشکیل میشود و بنابه رسم و عادت فاصله آنها باید دست کم تقریباً یک فرسخ باشد، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینوصص 36-37)، رجوع به متن انگلیسی این کتاب ص 16 شود
لغت نامه دهخدا
بتندی بسرعت زود ازود: سنان در سینه ها پر زور میشد درون دیده گوراگور میشد. (امیر خسرو) با شعله سوزان: خانه گوراگور میسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراگور
تصویر گوراگور
((گُ رّ گُ))
با شعله سوزان
فرهنگ فارسی معین
گونه وحشی اسب که مخصوص آفریقاست. نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمه آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور شباهت به پوست ببر پیدا می کند. این حیوان به صورت دسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوراب
تصویر گوراب
میدان اسب دوانی، محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران)، هفته بازار، سراب، زمین شوره زار
فرهنگ فارسی معین
گوناگون، متنوع، مختلف، نوع به نوع
متضاد: همگون، یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محلی از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی