جدول جو
جدول جو

معنی گوراب - جستجوی لغت در جدول جو

گوراب
جوراب
زمین شوره زار که از دور همچون آب به نظر آید، سراب
گورابه، گنبدی که بالای قبر بسازند
تصویری از گوراب
تصویر گوراب
فرهنگ فارسی عمید
گوراب
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 42هزارگزی جنوب باختری قاین، کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 59 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 188 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 13000 گزی خاور فهلیان و 3000 گزی شوسۀ کازرون به بهبهان، سکنۀ آن 29 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
گوراب
میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند، (برهان)، گنبدی که بر سر قبرها میسازند، (برهان) (رشیدی)، گورابه:
مردم دانا نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور،
امیرخسرو دهلوی،
جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور،
امیرخسرو،
، و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند، (برهان)، قلت، (حبیش تفلیسی)، ردهه، (حبیش تفلیسی)، سراب، گوراب، (محمود بن عمر) :
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب،
عنصری،
رجوع به کوراب شود،
، و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است، (برهان)، گورب، جوراب، جورب (معرب)، کردی گوره (جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
هفته بازار، رابینو آرد: این بازارها که گوراب نامیده میشوند، محلی است که هفته ای یک بار در آنجا بازار خریدوفروش برقرار میشود، ولی روزهای دیگر به کلی از جمعیت خالی است، این بازارها فقط در گیلان و مغرب مازندران تشکیل میشود و بنابه رسم و عادت فاصله آنها باید دست کم تقریباً یک فرسخ باشد، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینوصص 36-37)، رجوع به متن انگلیسی این کتاب ص 16 شود
لغت نامه دهخدا
گوراب
میدان اسب دوانی، محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران)، هفته بازار، سراب، زمین شوره زار
تصویری از گوراب
تصویر گوراب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوراب
تصویر بوراب
(پسرانه)
نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
نوعی پوشاک پا دارای ساقه و از جنس نخ، پشم، ابریشم و امثال آنکه با دست یا ماشین بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوداب
تصویر گوداب
دوشاب، شیرۀ انگور، نوعی آش که با گوشت و برنج طبخ کنند و در آن سرکه و شیره بریزند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 9 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، 185 تن سکنۀ آن است، آب آن از چاه و باران تأمین میشود، محصول آن غلات و ماهی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام سرزمینی است، (فهرست ولف) :
وز آن دورتر آرش رزم سوز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز،
(شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1279)
لغت نامه دهخدا
گوشتاب، (ناظم الاطباء)، گوشابه، رجوع به گوشتاب و گوشابه شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف)
نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان)
نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف)
قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف)
نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف)
دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری)
نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری)
سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری)
نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) :
چنین تا بیامد بدان شارسان
که شوراب بد نام آن کارسان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
لغت نامه دهخدا
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) :
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی،
ناصرخسرو،
اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم،
ناصرخسرو،
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا،
ناصرخسرو،
تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی،
مولوی
لغت نامه دهخدا
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). خاک. (مهذب الاسماء). تورب. تیرب. به معنی تراب، یعنی خاک. (از اقرب الموارد). رجوع به تراب و تورب و تیرب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
دهی است از دهستان اربعۀ پایین بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 45هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد کنار راه عمومی اهرم به فراشبند. این دهکده کوهستانی و گرمسیر با 143 تن سکنه است. آب آن از چاه و چشمه و قنات و محصول آن خرما و لیموو شغل اهالی زراعت و باغداری است. در نزدیکی آن معدن نمکی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَ /خُ)
آب ناپاک و پلید، آبشار. شلاّله، سدی که در جلو جوی آب بندند، میل به آشامیدن آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)، مؤلف تاریخ کرد آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، همه این طوایف چه ایرانی چه بومی قدیم چه سایر نژادها در زیر موج مهاجمین اکراد ایرانی فرورفته و استقلال نژادی رااز دست داده همه کرد و ایرانی شده اند، (تاریخ کرد ص 98)، این طایفه پیرو آیین علی اللهی هستند، (همان کتاب ص 122)، این ایل دارای 6000 خانوار است: قلخانی 2000 خانوار، تفنگچی 1000 خانوار، جاف 1000 خانوار، گهواره 5000 خانوار، نیریژی 500 خانوار، بیونانی 500 خانوار، زندگانی اینان از استخراج معادن بیشمار مخصوصاً زغال سنگ و زراعت توتون میگذرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب:
فریبت کمتر از جور و ستم نیست
که چاه گور از گورابه کم نیست.
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری).
رجوع به گوراب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) :
زبهر پدر زال با سوگ و درد
به گورابه اندر همی دخمه کرد.
فردوسی (از رشیدی و جهانگیری).
به گورابه آنگه نهادند روی
همه راه شادان و پرگفت وگوی.
فردوسی.
بنه برنهاد و سپه برنشاند
به گورابه آمد دو هفته بماند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوزاب
تصویر گوزاب
آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراب
تصویر شوراب
آب شور، آب نمکین و شور و شورمزه
فرهنگ لغت هوشیار
گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورا به کم نیست. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
پوشاک پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراب
تصویر اوراب
جمع ورب، کنام ها (خانه های وحوش)، نخجیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوراب
تصویر قوراب
پارسی است غوراب لاف و گزاف (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ لغت هوشیار
سرخیی که زنان برای زیبایی بچهره خود مالند گلگونه الغونه سرخاب غازه: روی او بی نیاز از گوناب دردل افتاب از و صد تاب. (ابوالخطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوناب
تصویر گوناب
سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهره خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه
فرهنگ فارسی معین
دوشاب. آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند، آشی حبشی، لکه زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد، اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ فارسی معین
گونه وحشی اسب که مخصوص آفریقاست. نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمه آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور شباهت به پوست ببر پیدا می کند. این حیوان به صورت دسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
پوششی که آن را از نخ های پنبه ای یا پشمی و یا ابریشمی بافند و پا را با آن پوشانند
جوراب شلواری: جورابی که همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن بافته شده باشد
فرهنگ فارسی معین