جدول جو
جدول جو

معنی گودزاغ - جستجوی لغت در جدول جو

گودزاغ
(گُو زِ رِ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم واقع در 7000 گزی شمال باختر کلاکی کنار راه مالرو سیمکان به میمند. دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از رود خانه سیمکان تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و خرما و لیمو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنعت دستی زنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گودبان
تصویر گودبان
کوهان شتر، کمرگاه، گرده بان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردزاد
تصویر گردزاد
فرزند پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوداب
تصویر گوداب
دوشاب، شیرۀ انگور، نوعی آش که با گوشت و برنج طبخ کنند و در آن سرکه و شیره بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودال
تصویر گودال
جای گود، چاله
فرهنگ فارسی عمید
کسی که رشد بدنش کافی نبوده و قدش کوتاه مانده. این حالت از کمکاری تیروئید و یا بیماری های مادرزادی قلب است، کوتوله
فرهنگ فارسی عمید
(گُو بُ نِ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم واقع در 4000 گزی شمال راین و 2000 گزی باختر فرعی راین به نی بید. سکنۀ آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد واقع در 78 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی جنوب راه مشهد به رادکان، هوای آن معتدل است و 95 تن سکنه دارد، آب آن از قنات تأمین میشود، محصولش غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه اتومبیلرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
همان زادگاه سنتی زردشت است که به اقرب احتمالات گزن آذربایجان است رجوع به گزن و گنجک و گنزک شود، (مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 203)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوتاه قد، قصیرالقامه، کوتوله، رجوع به فرهنگ نظام شود،
- مثل گورزاها، با قدی کوتاه، (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1853)، رجوع به گورزاد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود و گردکان پزند. (برهان) (آنندراج). از: گوز (گردو) + آب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
نتوان ساخت از کدو گوزاب
نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب.
عنصری.
گولانج و گوشت و گرده و گوزاب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم.
لبیبی.
رجوع به گوداب و گوذاب شود
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است خوش آواز شبیه به بلبل، (برهان)، مرغی است خوش آواز شبیه به بلبل، (رشیدی)، پرنده ای خوش آوازمانند بلبل، (ناظم الاطباء)، گویند پرنده ای است خوش آواز، (انجمن آرا)، رجوع به جهانگیری و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ضعیفان. (از منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در یک هزارگزی باختر کوهدشت در کنار باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت، جلگه و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 27 تن است، آب آن از رود گودارپهن تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دلیرزاده. پهلوان زاده. کسی که او را گرد زائیده باشد:
پس از باره رودابه آواز داد
که ای پهلوان بچۀ گردزاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُو رَ)
ده کوچکی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 117 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت. سکنۀ آن 6 تن است که از طایفۀ لری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُنْ)
نام ملکۀ لهستان که از سال 1612 میلادی تا 1667 میلادی زندگی میکرده و همسر لاولیلاس هفتم بوده است
لغت نامه دهخدا
ده بزرگی است بر در اصفهان، (لباب الانساب: جوزدانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
گورزا، رجوع به گورزا شود
لغت نامه دهخدا
(گُو گِ یِ)
دهی است از دهستان جره از بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کازرون در خاور تنگ شیب. دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 53 تن است. آب آن از رود خانه جره تأمین میشود. محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(؟ زَرْ رَ)
دریاچه ای است در جنوب دریاچۀ هامون که در سالهایی که بارندگی زیاد است فاضلاب دریاچۀ هامون به آن میریزد. (ایران باستان ج 1 ص 148). گودزره از خاور به باختر صد میل و عرضش سی میل است. (ازسرزمینهای خلافت شرقی ص 362). رجوع به گودی زره شود
لغت نامه دهخدا
(گُو حَ سَ)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 25 هزارگزی باختر سبزوار و 3 هزارگزی شمال شوسۀ جادۀ عمومی سبزوار به شاهرود. جلگه و معتدل است. 96 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کوهان شتر، (غیاث) (آنندراج)، ظاهراً تصحیف کوهان است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوزاب
تصویر گوزاب
آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود پزند
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودال
تصویر گودال
زمین پست و جای عمیق، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد او را رد گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند ونی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند. عامه این کودکان را گورزا می گفتند و معتقد بودند که چنین کودکی کوتاه قد خواهد شد، کوتاه قد کوتوله: درخت کوتاهی که مثل گورزا ها رشد نکرده مانده بود دیده میشد
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد او را رد گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند ونی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند. عامه این کودکان را گورزا می گفتند و معتقد بودند که چنین کودکی کوتاه قد خواهد شد، کوتاه قد کوتوله: درخت کوتاهی که مثل گورزا ها رشد نکرده مانده بود دیده میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودال
تصویر گودال
((گُ))
چاله، جای گود
فرهنگ فارسی معین
دوشاب. آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند، آشی حبشی، لکه زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد، اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورزا
تصویر گورزا
در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد، او را در گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند و نی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع اندرود بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی