جدول جو
جدول جو

معنی گوتا - جستجوی لغت در جدول جو

گوتا
(گُ آلْوْ)
شهری از آلمان شرقی که در کنار کوهستان تورینگروالد واقع شده و دارای 57800 تن جمعیت است. کلیسایی از قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی و مؤسسۀ علوم جغرافی که به سال 1786 به دست ژوستوس پرتس تأسیس شد در این شهر باقی است. فلزکاری و ماشین آلات سازی و چینی سازی آن شهرت دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موتا
تصویر موتا
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتا
تصویر گیتا
(دخترانه)
نوعی آهنگ، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشتا
تصویر گشتا
(دخترانه)
بهشت، جنت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوتا
تصویر دوتا
دولا، خمیده، کج، منحنی
دوتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، سخنگو، واضح، رسا، مثل اینکه، گوییبرای مثال گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشتا
تصویر گشتا
بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، قدس، رضوان، خلدستان، سرای جاوید، باغ بهشت، سبزباغ، دارالسّلام، مینو، جنّت، علّیین، نعیم، فردوس، دارالقرار، خلد، باغ ارم، باغ خلد، دارالسّرور، دارالخلد، دار قرار، دارالنّعیم، اعلا علّیین، ارم، فردوس اعلابرای مثال ز آنکه گشتای خوبکاران راست / جمله عقبی حلال خواران راست (سنائی - لغت نامه - گشتا)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
نقاش زبردست اسپانیایی که در سالهای 1746-1826 میلادی میزیسته است
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند بره و بچۀ گوسفند، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
یک نوع گیاهی که در دفع درد گوش استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکب از گوی (گفتن) + الف پسوند فاعلی، گوینده، که سخن گفتن تواند، مقابل گنگ و اخرس که ناگویا است، سخن گوینده، ناطق، دارای قوه نطق، (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از بهار عجم) (از ناظم الاطباء) :
بر هرسخن باز گویا شود
چنان کاب دریا به دریا شود،
ابوشکور،
بیاید یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین،
فردوسی،
به پیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درّ آکنده را،
فردوسی،
چو بشنید کودک ز نوشین روان
سرش پرسخن گشت و گویا زبان،
فردوسی،
زبان گردان گویا شود به دار و به گیر
دل دلیران مایل شود به جور و ستم،
فرخی،
هر تنی زیر بار منت اوست
هر زبانی به شکر او گویاست،
فرخی،
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار،
منوچهری،
هرآنکه نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود،
اسدی،
ز خاک آن هنر هم تو پیداکنی
کز آن جان گویا و بینا کنی،
اسدی،
قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زبان گوید مشروح و مفسر،
ناصرخسرو،
چون دو گوا گذشت بر این دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا،
ناصرخسرو،
چرخ میگوید به گشتنها که من می بگذرم
جز همین چیزی نگفتی گر چو ما گویاستی،
ناصرخسرو،
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم،
خاقانی،
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند،
خاقانی،
ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا
پس به دست مرغ گویا دادی احسنت ای ملک،
خاقانی،
نه گویای زبان از بی زبانی
نه جویای طعام از ناتوانی،
نظامی،
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویایی در این خط خطرناک،
نظامی،
گویا به زبان حال کز من
نتوان طلبید نانهاده،
کمال الدین اسماعیل،
شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش
مجال نطق نباشد زبان گویا را،
سعدی،
بهایم خموشند و گویا بشر
پراکنده گوی از بهایم بتر،
سعدی،
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار،
حافظ،
دمث، مرد نیک گویا، (منتهی الارب)، این کلمه با کلمه ای دیگر ترکیب شود و معانی خاص دهد اکنون برخی از آن ترکیبات را ذکر میکنیم:
- آدم گویا، ناطق، دارای قوه نطق، سخنگو،
- بلبل گویا، قول سرا، سراینده،
- چشم گویا، حالت خاصی در چشم که گوئی سخن گوید،
- جانور گویا، آدمی،
- زبان گویا، فصیح، زبان گشاده،
، که گنگ نیست، که اخرس نیست،
- طوطی گویا، که سخن گفتن تواند،
- گوهر گویا، مجازاً به معنی معشوق آید، (انجمن آرا) (آنندراج) :
گوهر گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا،
امیرمعزی (از آنندراج)،
- مرد گویا، سخنور،
- مرغ گویا، مرغ که سخن گفتن تواند،
- نظر گویا، مانند چشم گویا، صاحب آنندراج آرد: گویا مجازاً بر نظر اطلاق گردد، و شعر ذیل از صائب به شاهد دارد:
مردمک بحر خموشی است نظربازان را
در حریمی که نباشد نظر گویایی،
صائب،
،
مخفف گوئیا، گوییا، به معنی ظاهراً و غالباً، (برهان قاطع)، مرکب از گوی (امر از گفتن) به اضافۀ الف تردید به معنی شاید و یحتمل:
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است،
محتشم،
رجوع به گفتن و گوییا شود
لغت نامه دهخدا
میرزا کامران، متخلص به گویا برادر میرزا داراب جویا و شاگرد سامری تبریزی است. از ولادت و وفات او اطلاعی در دست نیست و گویا صاحب دیوان و مثنوی است و دیوان او به نام ’بندگی نامه’ معروف است. (دانشمندان آذربایجان ص 220) (الذریعه ج 9 ص 937)
لغت نامه دهخدا
(تِ لُ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقعدر 27 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و معتدل سالم و سکنۀ آن 89 تن است. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ساکنان قدیم زاگروس که محلشان شمال و مشرق شهرزور بوده است. این گروه نارامسین (یکی از پادشاهان اکد را شکست داده بر بابل مسلطشدند و پس از چند سال نخست همسایۀ جنوبی خود یعنی لولوبی ها را ضربتی هولناک زدند ولی در شهرزور نایستاده فروتر رفتند. در این وقت پادشاه اکد شارکالی شاری نام داشت که نوۀ نارامسین بود (2711-2688 قبل از میلاد) ، دلیرانه برای جلوگیری از این سیل پیش آمد. در یکی از سالنامه های این پادشاه اشاره به لشکرکشی ضد گوتی ها مسطور است. در سالنامۀ دیگر گوید: ’من پادشاه گوتی را که شرلک نام داشت اسیر کردم’، ولی پادشاه اکد نتیجه ای نگرفت و خود شکار گوتیان گردید. هجوم طوایف گوتی به بین النهرین نخستین هجومی است که تاریخ آسیای غربی قدیم ذکر آن را باقی گذاشته است. از اسناد موجود پیداست که گوتیان مردمی وحشی و سخت دل بوده و ولایت آباد بین النهرین را غرقۀ خون و طعمه آتش کرده اند. نویسندگان متأخر در کتیبه هابسی نفرین و لعنت بر این طایفه فرستاده و از ظلم آنان نالیده اند، مثلاً گفته اند: این طایفه دشمن خدایان بودند و سلطنت سومر را به کوهستان نقل دادند و تخم خلاف و فساد را در این سرزمین پراکندند. در نظر بابلیان که مردمی قانون شناس و نظم دان بودند بدترین چیز بی سلطانی بود، از این جهت در حق گوتیان نوشته اند که این قوم رئیس و پادشاهی نداشتند مگر پس از آنکه بر بین النهرین مسلط شدند. گویا علت اینکه بابلیان معتقد بوده اند که آن قوم سلطان نداشته اند آن است که چنانکه گفتیم در آغاز حملۀ رئیس آنان به دست شارکالی شاری پادشاه بابل کشته شد و با وجود از میان رفتن سردار خوداز حمله بازنایستادند. اما درباب توحش آنان می توان گفت که خالی از صحت نیست زیرا که در زمان فرمانروایی آنان بر بابل سلسلۀ اسناد سیاسی و اقتصادی قطع شده است معلوم میشود در این شئون اختلالی رخ داده است.
علت سرازیر شدن گوتی ها به بین النهرین ممکن است فشاری باشد که از جانب شمال و مشرق از طرف قبایل هند و ایرانی بر آنها وارد شده است. از تاریخ تسلط گوتی ها بر بابل زمین اطلاع بسیاری در دست نداریم مگر نام پادشاهان آنها که در دو فهرست مندرج است میان این دو فهرست اختلاف بسیار است چون بسی از این پادشاهان در مدت سلطنت مساوی هستند شخص تعجب می کند و از صحت فهرست ها به شک می افتد. نکتۀ دیگر که از این فهرست ها برمی آید انقلاب و آشوب آن سرزمین است زیرا که مدت پادشاهی اکثر این سلاطین کوتاه بوده است. مطابق نص یکی از این فهرست ها مدت تسلط گوتی ها 124 سال بوده ولی فهرست دیگر مصرح است که 125 سال و 40 روز پادشاهی رانده اند. اگرچه قاعدهً نمی توان در صحت حساب دبیران بابلی شک کرد ولی چون اجزاء فهرست را جمع میکنیم بیش از 91 سال و 40 روز نمی شود. معلوم نیست علت این تفاوت چیست، ازاین رو آشکار است که هنوز اطلاعات بسیاری میتوان راجعبه احوال گوتیان به دست آورد. در پایان عهد تسلط گوتی ها نفوذ تمدن نیرومند بابلی در آن قوم مؤثر افتادو درواقع بابلی مآب شدند، ظاهراً دبیران بابلی که آن فهرست ها را جمع کرده اند این سلاطین اخیر را جزء گوتی ها نشمردند و تفاوت فهرست ها از این جهت است.
صورت فهرست اول
3 سال ایمتا (که اسم صحیح او ایم بیات است)
6 ’ این گیشو
6 ’ کی کی لگب
6 ’ شولمه
6 ’ الولومش
5 ’ الی ماباکش
6 ’ ایگش هوش
15 ’ ایرلگب
3 ’ ایباته
3 ’ ایارلا
1 ’ کوروم
3 ’...ندین
2 ’...رابوم
2 ’ ایراروم
1 ’ ایبرانوم
2 ’ هابلوم
2 ’ پوزورسین پسر هابلوم
7 ’ ایارلاگاندا
7 ’...
40 روز تیریگان.
پایتخت گوتی ها را شهر ارپها نزدیک کرکوک دانسته اند و این درست نیست. سبب اشتباه آن است که گوتی ها بعد از تصرف شهر سیپار نزدیک بابل مجسمۀ آنونیت خدای آنجا را به شهر آرپها نقل کردند. این اشتباه از سوء ترجمه کتیبۀ نابونائید است که در قسطنطنیه است. بعضی پایتخت آنان را سوبارتور (آشور) دانسته اند.
در آثار قدیم بابل کنیزکان گوتی نژاد را ستوده اند و آنها را مامروتی خوانده اند که به معنی صاحب بشره یا موی روشن است، از این حیث با زنان سومری و آکدی تفاوت کلی داشته اند. راجعبه دیانت گوتی ها اسناد بسیاری در بین نیست. یکی از سلاطین گوتی موسوم به لامیراب کتیبه ای به خط و زبان آکدی گذاشته و از خدای گوتیوم و ایشتاروسین خدایان بابل درخواست کرده که آن کتیبه را از فساد نگه دارند. از زبان گوتیها چیزی معلوم نشده است، جز اسم چند پادشاه که مذکور شد پرشایل که یکی از اساتید باستان شناسی است از تحقیق در این اسماء استنباط کرده است که گوتیان سامی نژاد نبوده اند و از مقایسه با سایر آثار می توان گفت که گوتیان از طوایف آریاتیک بوده اند یعنی نخستین موجی از مهاجرین مرکز آسیا که آثارشان به دست آمده است. عجب این است که بعضی از بلاد بابلستان در عهد سلطۀ این طایفه رونق وآبادی بسیار یافته است. گوتیها حکام بابلی را (که به زبان بابلی ایشکو گویند) به شرط اطاعت بر جای گذاشته اند، یکی از این ایشکوها که حاکم شهر اوما بوده، گوید: در عهد سلطنت 35سالۀ سیوم پادشاه گوتی ولایت ما در خصب نعمت بود. از آثار پیداست که یکی از پادشاهان این طایفه که نامش مذکور شد یعنی لاسیراب مقداری اسلحه نذر خدای خود کرده است و این تقلیدی از رسم قدمای بین النهرین است. در موزۀ لوور قطعه سنگی است از دورۀ سلاطین سلسلۀ نخستین بابل (2000 سال قبل از میلاد) در پشت این سنگ کتیبۀ مبسوطی دیده می شود حاکی از تسخیر ولایت آرپها که جزو کشور گوتیها در سرحد شرقی بوده است. اسنادی که معروف به الواح کرکوک است در مکان شهر باستانی آرپها به دست آمده که محل مستحکم گوتیها به شمار می آمده در مشرق کشور آشور. بنابر جدولی که در شهر نیپور کشف شده پادشاه گوتی انری داپی زیر نام داشته و قلمرو خویش را وسعتی فوق العاده داده است. آخرین پادشاه گوتی تیریگان چهل روز بیشتر سلطنت نراند و به دست اوتون لگال پادشاه شهر ارخ (سومر) از پای درآمد و بعد از 125 سال دست گوتی ها از بابل کوتاه شد. پس از بازگشت این قوم به کوهستان خود چیز بسیاری از آنها شنیده نشده است. درنتیجۀ انقراض دولت گوتی در ناحیۀ زاگروس ملوک الطوایف پیدا شدند و در بابل و ایلام نیز امراء جزء استقلال یافتند. نام اکثر این دول کوچک جدید را که از تجزیۀ سلطنت گوتی پدیدار گشت می دانیم زیرا که به واسطۀکتیبه های سارگن سابق الذکر با بعضی از آنها آشنا هستیم. (نقل از کتاب کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی صص 27-33). رجوع به تاریخ ایران تألیف سایکس ترجمه فخر داعی ج 1 ص 89 و تاریخ ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گوتلاند. قسمت جنوبی سوئد که در دو طرف دریاچۀ وترن قرار گرفته است. دشتهای گوتی غربی برای تربیت دام آماده و زمینهای گوتی شرقی زراعتی است
لغت نامه دهخدا
(گُ تِ)
یوهان ولفگانگ فن (1749 -1832 میلادی). مشهورترین نویسندۀ آلمانی که در فرانکفورت سورلومن متولد شد. وی با شارل اگوست، دوک د ویمار دوست شد و در موقع هجوم 1792 میلادی به فرانسه با اوبه فرانسه رفت و وزارت او را به دست آورد. وی مؤلف کتابهای زیر است: گوتز برلیشینگن، ورتر، ایفی ژنی، فاوست، هرمان و دوروتئا، اگمنت، سالهای شاگردی ویلهلم مایستر، وصلت های انتخابی، حقیقت و گمان و غیره. وی علاوه بر شاعری دانشمندی عالیقدر بوده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 29000 گزی خاور فهلیان و جنوب کوه رنج، دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 373 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و ماش و شغل اهالی زراعت و قالیبافی است، نزدیکی آن معدن سنگ گچ وجود دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
سلسلۀ هندی که در قرن چهارم میلادی در بهار تشکیل شد، این سلسله در قرن پنجم میلادی به دست هونها از بین رفت
لغت نامه دهخدا
شهری است از هلند که در کنار رودایسل قرار گرفته و 42400تن سکنه دارد، در این شهر بناهای باستانی یافت می شود، محصولات آن عبارت است از انواع پنیر و بدل چینی
لغت نامه دهخدا
گونه، (برهان قاطع)، گون، ادات تشبیه، رنگ و لون، (برهان قاطع) :
حلقۀ زلف کهن رنگ بگرداند لیک
خال را رنگ همان غالیه گونا بینند،
خاقانی،
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رخ شده ست
کآتش به زر ناسره گونا برافکند،
خاقانی،
،
رنگین، به رنگ سیر، پررنگ، (یادداشت مؤلف)، ظاهراً در بیت زیر همین معنی مراد باشد:
ماهی و قرص خور بهم حوت است و یونس در شکم
ماهی همه گنج درم خور زرّ گونا داشته،
خاقانی،
،
گوناب، (انجمن آرا)، غازه که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، رجوع به گوناب شود، طرز، روش، قاعده، قانون، صفت، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
یا روثا. رودی است بر جنوب روس، و از کوهی که برسرحد است میان بجناک و مجغری و روس برود، آنگه اندرمیان حد روس افتد و به صقلاب رود، آنگه به شهر خردآب رسد از صقلاب و اندر کشتها و گیاه خوارهای ایشان بکارشود. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 47 و 87 و 188)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بهشت را گویند و بعربی جنت خوانند. (برهان) (آنندراج) :
زآنکه گشتای خوب کاران راست
جمله عقبی حلال خواران است.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
چنگی که دارای دو تار باشد. (ناظم الاطباء). دوتار. دوتای. نوعی تار که دارای دو تار سیم است. مثنی. (السامی فی الاسامی) :
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دوتا به بر کشد زهره ستای نو زند.
خاقانی.
رجوع به دوتار شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوعدد. (یادداشت مؤلف). دودانه. (یادداشت مؤلف).
- دوتا کعبتین، شب و روز. (ناظم الاطباء).
- زلف دوتا، زلفین. دو رشتۀ زلف. زلف دوتو:
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
منوچهری.
کس نیست که آشفتۀ آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست.
حافظ.
نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند.
حافظ.
دست در حلقۀ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
حافظ.
به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوکوارانند.
حافظ.
، مضاعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (زمخشری). دوچندان. دوچند. دوبرابر. (یادداشت مؤلف) ، دورنگ. منافق. جدا. ناهمرنگ. خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل. ناموافق. (از یادداشت مؤلف). ناهم آهنگ:
با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست.
فرخی.
وآنکه دوتا باشد با تو به دل
تا دل فرزندان با او دوتاست.
فرخی.
ترا بدان خوانده ام از همه مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628).
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
از علمائی است که اکتشافاتی در نینوا کرده و ثابت کرده که خط سوم کتیبه های هخامنشی، همان خط آسور و بابلی است، و دیگر شکی نماند که شاهان هخامنشی بعد از زبان پارسی قدیم و عیلامی، زبان و خط آسور و بابلی را که زبان و خط نخستین مردم متمدن آسیای پیشین بوده، استعمال کرده اند، (از ایران باستان ج 1 ص 47)، رجوع به دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موتی. در معنی مفرد مرده و میت و فوت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، ناطق، دارای قوه نطق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونا
تصویر گونا
گونه، آداب تشبیه
فرهنگ لغت هوشیار
بهشت: زانکه گشتای خوب کاران راست جمله عقبی حلال خواران راست. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویا
تصویر گویا
واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل، گویا او ایرانی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، سخن گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشتا
تصویر گشتا
((گُ))
بهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویا
تصویر گویا
مثل اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
پهن خشکیده ی گاو که جهت سوخت مصرف شود
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم دوباره ی شالیزار در هنگام مرزبندی
فرهنگ گویش مازندرانی