جدول جو
جدول جو

معنی گوارشی - جستجوی لغت در جدول جو

گوارشی
(گُ رِ)
منسوب به گوارش.
- جانوران گوارشی، ساختمان بدن آنهامانند هیدر است ولی غدد تناسلی ندارند. در انتهای بدن آنها دهانشان قرار دارد که دور آن شاخکها قرار دارد. شاخکها ساده یا منشعبند و یا انتهای آنها مانند چماقی گرد است که نماتوسیستها در آن محل جمع گردیده اند. (از جانورشناسی عمومی مصطفی فاطمی ج 1 ص 206)
لغت نامه دهخدا
گوارشی
هضميٌّ
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به عربی
گوارشی
Digestive
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گوارشی
digestif
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گوارشی
消化の
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گوارشی
spijsvertering
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به هلندی
گوارشی
verdauungsfördernd
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به آلمانی
گوارشی
trawienny
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به لهستانی
گوارشی
пищеварительный
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به روسی
گوارشی
травний
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گوارشی
digestivo
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گوارشی
digestivo
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گوارشی
पाचक
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به هندی
گوارشی
sindirim
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گوارشی
pencernaan
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گوارشی
소화의
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به کره ای
گوارشی
עיכול
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به عبری
گوارشی
消化的
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به چینی
گوارشی
ہاضمہ
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به اردو
گوارشی
পেটের
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به بنگالی
گوارشی
ย่อย
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به تایلندی
گوارشی
digestivo
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گوارشی
mmengenyuka
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوارشت
تصویر گوارشت
گوارش، عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رِ)
از: گوار+ -ش. گواریدن. (ناظم الاطباء، خوش مزگی و هضم طعام. (غیاث). عمل گواریدن:
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 28).
- دستگاه گوارش، رجوع به هاضمه (جهاز هاضمه) شود.
،
{{اسم}} ترکیبی باشد که به جهت هضم نمودن طعام سازندو خورند، و معرب آن جوارش باشد. (برهان). چیزی که ترکیب کنند برای هضم و گواریدن طعام. (آنندراج). هر معجونی که موجب سرعت هضم شود... (ناظم الاطباء) : معرب از گوارش فارسی است به معنی گوارنده از اختراعات حکمای فرس است و او عبارت است از تراکیبی که مقوی معده و محلل ریاح و مصلح اغذیه باشد و بعد از سرشتن ادویه با شکر و امثال آن در صحنی پهن کرده پاره پاره کنند و مدتی جهت مزاج او منظور نیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاطوم. حطمه (ح / ح ) . (منتهی الارب). قمیحه. (زمخشری) (منتهی الارب) : هاضوم، هضام، هضوم، داروی گوارش. (منتهی الارب) :
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
بوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 168).
بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز هر روز از آن لختی میخورم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341).
بر عیش بدگوارم اگر گلشکر دهند
شعرش گوارشی است که به زآن شناسمش.
خاقانی.
پیش ابوحنیفه اگر ماهی نمک در خمر نهند ازبهر گوارش حلال بود خوردن. (راحهالصدور).
مخور چندانکه خرما خار گردد
گوارش در دهن مردار گردد.
نظامی.
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
گوارش تا به خوزستان رسیدی.
نظامی.
، مطلق معجون. (فرهنگ نظام)، آروغ. (یادداشت مؤلف) :
گر آن خوابها نون گزارش کنی
شکم گرسنه چون گوارش کنی.
فردوسی.
در لهجۀ بختیاری گوارش به معنی آروغ است. (یادداشت مؤلف). در دزفولی گارشت به این معنی است. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین، و گوارشت شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ خدیوی ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گوار + -شت، پسوند اسم مصدر، به معنی گوارش است که ترکیبی باشد که به جهت هضم طعام خورند. (برهان) : و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ وگوارشتهاء گرم به کار برند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر
گلشکر باشد و گلقند و شراب دینار.
بسحاق اطعمه (چ دیوان چ قسطنطنیه ص 13)،
، گوارش. عمل گواریدن:
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود.
رودکی.
و رجوع به گوارش شود
لغت نامه دهخدا
(گَ رِ)
دهی است از دهستان درزاب بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع در 31 هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه مشهد به وارداک. هوای آن معتدل است. 1019 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
خوشمزگی و هضم طعام
فرهنگ لغت هوشیار
هضم گوارش، میل بخوردن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. (رودکی)، معجون هضم غذا گوارش: 2 و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ و گوارشتهاء گرم بکار برند. (ذخیره خوارزمشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
((گُ رِ))
هضم غذا
دستگاه گوارش: یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیه موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع) می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارشت
تصویر گوارشت
((گُ رِ))
هضم، میل به خوردن، معجون هضم غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تحلیل، گوارد، هضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد