لوییس وله د گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو د گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
لوییس وله دِ گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو دِ گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
خیار دراز. (برهان قاطع). نوعی از خیار دراز. (ناظم الاطباء). خیارچنبر. (فرهنگ فارسی معین)، اسم یونانی نوعی از قتاد است، شاخ های او دراز و باریک و تا به قدر سه ذرع و برگش ریزه و مستدیر و بر جمیع اجزای او زغب شبیه به پشم، و گلش زرد و خوشبو و طعمش تند، و خار او مانند سوزن و صمغاو مابین سفیدی و سرخی، و در روم و حلب کثیرالوجود است... و در التیام عصب از مجربات (است) و از این جهت او را شجرهالعصب نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و آن را شجرهالقدس خوانند و مسواک العباسی و مسواک المسیح گویند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 352 شود
خیار دراز. (برهان قاطع). نوعی از خیار دراز. (ناظم الاطباء). خیارچنبر. (فرهنگ فارسی معین)، اسم یونانی نوعی از قتاد است، شاخ های او دراز و باریک و تا به قدر سه ذرع و برگش ریزه و مستدیر و بر جمیع اجزای او زغب شبیه به پشم، و گلش زرد و خوشبو و طعمش تند، و خار او مانند سوزن و صمغاو مابین سفیدی و سرخی، و در روم و حلب کثیرالوجود است... و در التیام عصب از مجربات (است) و از این جهت او را شجرهالعصب نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و آن را شجرهالقدس خوانند و مسواک العباسی و مسواک المسیح گویند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 352 شود
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در7500 گزی جنوب رودسر و 1500 گزی جنوب شوسۀ رودسر به لنگرود واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 660 تن است. آب آن از پل رود تأمین میشود. محصول آن برنج و مختصر چای و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در7500 گزی جنوب رودسر و 1500 گزی جنوب شوسۀ رودسر به لنگرود واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 660 تن است. آب آن از پل رود تأمین میشود. محصول آن برنج و مختصر چای و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
از: گوار+ -ش. گواریدن. (ناظم الاطباء، خوش مزگی و هضم طعام. (غیاث). عمل گواریدن: خورش را گوارش می افزون کند ز تن ماندگیها به بیرون کند. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 28). - دستگاه گوارش، رجوع به هاضمه (جهاز هاضمه) شود. ، {{اسم}} ترکیبی باشد که به جهت هضم نمودن طعام سازندو خورند، و معرب آن جوارش باشد. (برهان). چیزی که ترکیب کنند برای هضم و گواریدن طعام. (آنندراج). هر معجونی که موجب سرعت هضم شود... (ناظم الاطباء) : معرب از گوارش فارسی است به معنی گوارنده از اختراعات حکمای فرس است و او عبارت است از تراکیبی که مقوی معده و محلل ریاح و مصلح اغذیه باشد و بعد از سرشتن ادویه با شکر و امثال آن در صحنی پهن کرده پاره پاره کنند و مدتی جهت مزاج او منظور نیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاطوم. حطمه (ح / ح ) . (منتهی الارب). قمیحه. (زمخشری) (منتهی الارب) : هاضوم، هضام، هضوم، داروی گوارش. (منتهی الارب) : هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 168). بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز هر روز از آن لختی میخورم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). بر عیش بدگوارم اگر گلشکر دهند شعرش گوارشی است که به زآن شناسمش. خاقانی. پیش ابوحنیفه اگر ماهی نمک در خمر نهند ازبهر گوارش حلال بود خوردن. (راحهالصدور). مخور چندانکه خرما خار گردد گوارش در دهن مردار گردد. نظامی. چو خورد خاص او بر خوان رسیدی گوارش تا به خوزستان رسیدی. نظامی. ، مطلق معجون. (فرهنگ نظام)، آروغ. (یادداشت مؤلف) : گر آن خوابها نون گزارش کنی شکم گرسنه چون گوارش کنی. فردوسی. در لهجۀ بختیاری گوارش به معنی آروغ است. (یادداشت مؤلف). در دزفولی گارشت به این معنی است. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین، و گوارشت شود
از: گوار+ -ِش. گواریدن. (ناظم الاطباء، خوش مزگی و هضم طعام. (غیاث). عمل گواریدن: خورش را گوارش می افزون کند ز تن ماندگیها به بیرون کند. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 28). - دستگاه گوارش، رجوع به هاضمه (جهاز هاضمه) شود. ، {{اِسم}} ترکیبی باشد که به جهت هضم نمودن طعام سازندو خورند، و معرب آن جوارش باشد. (برهان). چیزی که ترکیب کنند برای هضم و گواریدن طعام. (آنندراج). هر معجونی که موجب سرعت هضم شود... (ناظم الاطباء) : معرب از گوارش فارسی است به معنی گوارنده از اختراعات حکمای فرس است و او عبارت است از تراکیبی که مقوی معده و محلل ریاح و مصلح اغذیه باشد و بعد از سرشتن ادویه با شکر و امثال آن در صحنی پهن کرده پاره پاره کنند و مدتی جهت مزاج او منظور نیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاطوم. حَطمه (ح َ / ح ُ) . (منتهی الارب). قَمیحه. (زمخشری) (منتهی الارب) : هاضوم، هضام، هَضوم، داروی گوارش. (منتهی الارب) : هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 168). بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز هر روز از آن لختی میخورم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). بر عیش بدگوارم اگر گلشکر دهند شعرش گوارشی است که به زآن شناسمش. خاقانی. پیش ابوحنیفه اگر ماهی نمک در خمر نهند ازبهر گوارش حلال بود خوردن. (راحهالصدور). مخور چندانکه خرما خار گردد گوارش در دهن مردار گردد. نظامی. چو خورد خاص او بر خوان رسیدی گوارش تا به خوزستان رسیدی. نظامی. ، مطلق معجون. (فرهنگ نظام)، آروغ. (یادداشت مؤلف) : گر آن خوابها نون گزارش کنی شکم گُرْسنه چون گوارش کنی. فردوسی. در لهجۀ بختیاری گوارش به معنی آروغ است. (یادداشت مؤلف). در دزفولی گارشت به این معنی است. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین، و گوارشت شود
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (ه / ه) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (هََ / هَِ) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
گیاهی است از تیره گندمیان و از دسته غلات که دانه هایی شبیه ارزن دارد و با ارزن از یک نوع است و در حقیقت گونه ای ارزن است که دانه هایش درشت تر است و پوستش نیز از پوست ارزن زبرتر است. دانه های این گیاه را بیشتر بکبوتران دهند گورس جاورس جاورس هندی گاورس هندی چینه: شهریست خرم و آبادان و کشت ایشان گاورس است. یا گاورس هندی. گاورس. یا گاورس سیم. ستاره
گیاهی است از تیره گندمیان و از دسته غلات که دانه هایی شبیه ارزن دارد و با ارزن از یک نوع است و در حقیقت گونه ای ارزن است که دانه هایش درشت تر است و پوستش نیز از پوست ارزن زبرتر است. دانه های این گیاه را بیشتر بکبوتران دهند گورس جاورس جاورس هندی گاورس هندی چینه: شهریست خرم و آبادان و کشت ایشان گاورس است. یا گاورس هندی. گاورس. یا گاورس سیم. ستاره
دیدن گوارش درخواب، چون شیرین است، دلیل منفعت است و تلخ وترش، دلیل غم و اندوه است و هر گوارش که درخاب بوی آن خوش بود، دلیل بر مدح و ثنای او بود. اگر بوی ناخوش داشت، به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن گوارش درخواب، چون شیرین است، دلیل منفعت است و تلخ وترش، دلیل غم و اندوه است و هر گوارش که درخاب بوی آن خوش بود، دلیل بر مدح و ثنای او بود. اگر بوی ناخوش داشت، به خلاف این است. محمد بن سیرین