جدول جو
جدول جو

معنی گوارانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گوارانیدن(اُ گَ دَ)
کمک کردن در هضم و پختن. (ناظم الاطباء). تهنئه. (دهار). اساغه. تحلیل و هضم کردن. (یادداشت مؤلف).
- فروگوارانیدن، هضم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گوارانیدن
موجب سرعت هضم گردیدن مدد کردن بهضم: اما جاذبه طعامها را بکشد و با هاضمه طعام را اندر تن بگواراند، خوشگوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
پهن کردن، رواج دادن، متداول کردن، فرش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو هََ اَ کَ دَ)
خسبیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). خواباندن. بخواب داشتن. کاری کردن که بخوابد. چون: بچه را خوابانیدم. (یادداشت بخط مؤلف) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. (تاریخ بیهقی).
به آئین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد.
نظامی.
، آرام کردن. خواباندن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: فلانی فتنه را خوابانید، یعنی آرام کرد، قرار دادن. خواباندن. چون: خیار را در آب نمک خوابانید. خرما یا میوۀنیم رس را در زیر سرپوش خوابانید تا برسد.
- مرغ خوابانیدن،مرغ را روی تخم نشاندن و تخم را در زیر آن قرار دادن تا جوجه بیرون آید.
، نهادن. چون: گوشت را خوابانید تا تنک شود، یعنی آن را در محلی خنک نهاد تا ترد و زودپز شود. شیر را خوابانید، یعنی مدتی آن را نهاد تا خامه بندد، فرش کردن. روی چیزی قرار دادن. چون: پاشنۀ کفش را روی تخت کفش خوابانید. پاشنۀ گیوه را خوابانیده. چون: پاشنه خوابانیده راه می رود، دراز کردن در روی زمین یا زیر زمین. چون: شاخۀ درخت یاگل را در زمین خوابانید تا زیاد شود، از حرکت بازداشتن. چون: ماشین را خوابانید. اداره یادستگاه را خوابانید، از جریان خارج کردن. چون: فلانی سرمایه را بدون استفاده خوابانیده است، زدن. نواختن. چون: فلانی سیلی محکمی بگوش رفیق خود خوابانید.
- تیغ خوابانیدن، شمشیر زدن. (آنندراج) :
به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان
که خوابانیدن تیغ است خوابانیدن چشمت.
صائب (از آنندراج).
بر خدنگ غمزۀآهونگاهان تهمت است
آنکه خوابانیده بر دلها سنان پیداست کیست.
زمانای (از آنندراج).
، خراب کردن. منهدم کردن. چون: سیل قنوات را خوابانید. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، روی هم منظم کردن. بروی هم مرتب کردن. چون: فلانی موی خود را خوابانید، یعنی آن را روی هم با نظم مرتب کرد. (یادداشت مؤلف) ، در زیر چیزی گذاردن تا دیر بپاید. چون: آتش خوابانیدن: خمد، خوابانیدن آتش در جایی. (از منتهی الارب) ، بزانو درآوردن. شکل و هیئت خوابیده بچارپایی دادن. چون: فلانی شتر را خوابانید. رجوع به خواباندن شود.
- فروخوابانیدن چادرها، بزمین درآوردن آن.
، جمعکردن و از حالت ایستاده درآوردن. چون: فلانی چادر راخوابانید، یعنی از حالت ایستاده بدرآورد و جمع کرد، واگذاردن. چون: صیاد شکار را خوابانید، یعنی آن را دنبال کرد تا در بن سنگی رود و پنهان شود بعد او جای آن معین کند و دنبال شکار دیگر رود، منتهز فرصت بودن. مراقب امری بودن. عقب فرصتی گشتن. چون: فلانی چشم خوابانید تا فرصت بدستش افتاد.
- چشم خوابانیدن، مواظبت امری کردن تا فرصت مناسب برای انجام آن بدست آید.
- سر خوابانیدن، منتهز فرصت شدن.
- گوش خوابانیدن، مترصد و منتهز فرصت شدن تا فرصت مناسب بدست آید
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ مْم شِ / شُ مَ/ مُ دَ)
پهن کردن. منبسط کردن. منتشر کردن. دحو. طحو. (ترجمان القرآن) (دهار). سطح. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). بسط. (ترجمان القرآن). مهد. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). تمهید. (ترجمان القرآن). افراش. (تاج المصادر بیهقی) :
بکوشی کنون تا همی خویشتن را
جز آن نام، نام دگر گسترانی.
فرخی.
کودکان فخ می نهادند و دام می گسترانیدند. (سندبادنامه).
ما چو طفلانیم و ما را دایه تو
بر سر ما گستران آن سایه تو.
مولوی.
همی گسترانید فرش تراب.
سعدی (بوستان).
و بساط عدل و راستی درمیان رعایا و سایر اصناف امم از هر نوع گسترانید. (تاریخ قم ص 8).
رجوع به گستردن و گستراندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُهْ کَ دَ)
اقراء. خواناندن. (یادداشت بخط مؤلف) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ کَ دَ)
شیاریدن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
گشادن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ دَ)
گوارانیدن. رجوع به گوارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ مَ دَ)
گوراندن. (یادداشت مؤلف). رجوع به گوراندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو تَ)
گداختن چیزی را. آب کردن. تذویب. اذابه. (زوزنی) (منتهی الارب) : الصهر، چربش گدازانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ نِ نَ مَ)
تغذیه
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو شُ دَ)
گذشتن فرمودن. گذشتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). امر کردن به عبور
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
پخته. هضم شده
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
نمو دادن. انماء. افزون کردن. بالانیدن. و رجوع به گوالاندن و گوالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ کَ دَ)
خواراندن. بخوردن ایستانیدن. خورانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَنْ دَ / دِ)
کمک کننده به هضم. رجوع به گواراندن و گوارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
آزاد کردن. خلاص کردن. نجات دادن. بازرهانیدن. رها ساختن. خلاص بخشیدن. رجوع به وارهاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدازانیدن
تصویر گدازانیدن
گداختن ذوب کردن آب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارا شدن
تصویر گوارا شدن
نیک و زود هضم شدن، بذایقه خوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواراننده
تصویر گواراننده
آنچه موجب هضم گردد مدد کننده به هضم، خوشگوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن منبسط کردن، فرش کردن: و بساط عدل و راستی در میان رعایا و سایر اصناف اعم از هر نوعی گسترانید، منتشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروارانیدن
تصویر پروارانیدن
تغذیه غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را خواب کردن بخواب (طبیعی یا مصنوعی) بردن، باعث زانو زدن گشتن: (ساربان شتر را خوابانید)، تعطیل کردن (کارخانه و مانندآن)
فرهنگ لغت هوشیار
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
موجب سرعت هضم گردیدن مدد کردن بهضم: اما جاذبه طعامها را بکشد و با هاضمه طعام را اندر تن بگواراند، خوشگوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارانیده
تصویر گوارانیده
موجب سرعت هضم گردیده، خوشگوار ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالانیدن
تصویر گوالانیدن
نمو دادن نشو و نما دادن بالانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارانیدن
تصویر گذارانیدن
عبور دادن گذشتن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابانیدن
تصویر خوابانیدن
((خا دَ))
کسی را خواب کردن، باعث زانو زدن (شتر)، تعطیل کردن (کارخانه و مانند آن)، خواباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
((گُ دَ))
پهن کردن، فرش کردن، منتشر کردن، پخش کردن، گستراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارهانیدن
تصویر وارهانیدن
((رَ دَ))
آزاد کردن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
بسط دادن
فرهنگ واژه فارسی سره