جدول جو
جدول جو

معنی گواخرز - جستجوی لغت در جدول جو

گواخرز
(گَ)
ناحیۀ باخرز یا گواخرز، در جنوب جام و در خاور رود خانه هرات است و در آنجا مجرای آن رودخانه به سمت شمال می پیچد. کرسی باخرز شهر مالین بود... (سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج ترجمه محمود عرفان ص 382)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گودرز
تصویر گودرز
(پسرانه)
از پهلوانان عهد کاوس و کیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشواد از پهلوانان نامدار شاهنامه و همزمان با رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
اخیرها، جمع آخره، آخرت، جمع واژۀ اخیر
فرهنگ فارسی عمید
عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواره
تصویر گواره
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
هر چیز خوردنی یا آشامیدنی که لذیذ و خوشمزه باشد، خوراکی که زود هضم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواتر
تصویر گواتر
عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، جخش، چخش
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
بنیتو. نام رئیس جمهور مکزیک. مولد سان پابلوگلاتائو در سال 1806 و وفات به مکزیکو در سال 1872 م
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
جمع واژۀ آخره. (ناظم الاطباء) ، شرینه که در کشتزار افتد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناحیه ایست دارای قریه های بزرگ که قصبۀ آن مالین است بین نیشابور و هرات. و اصل آن به پهلوی بادهرزه باشد زیرا محل وزش بادهاست و دارای 168 قریه است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). نام قصبه ایست در خراسان. (برهان) (فرهنگ نظام). نام قصبه ایست از خراسان در طرف مشرقی هرات واقع و مسکن ایل هزار (هزاره) است و از آنجاست شیخ سیف الدین از مشایخ صوفیه. (آنندراج) (انجمن آرا) نام شهری. (شرفنامۀ منیری). ولایتی است از اقلیم چهارم و ولایتی بسیار دارد و معتبراست و در مجموع مواضع باغات انگور و میوه فراوان باشد بتخصیص قصبۀ مالان که جای عظیم و پرنزهت است و خربزۀ بلند در جمیع خراسان مشهور است. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 151). ناحیۀ بزرگیست میانۀ نیشابور و هرات مشتمل بر قرای کثیره. اصل این لفظ بادهرزه بوده زیرا که جای وزیدن و هبوب ریاح است، گویند صد و شصت و هشت پارچه دیه و دارالحکومۀ آن مالین است. جماعت کثیری از علمای فقه و ادب و شعر منسوب باین ناحیه میباشند و از آن جمله یکی علی بن حسن بن باخرزی صاحب کتاب دمیهالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بوده. (مرآت البلدان ج 1 ص 150). یکی از ولایات پارت قدیم بوده است. (ایران باستان ص 2186). این ولایت از شمال محدود است به جام و از مشرق به هریرود و از مغرب به ترشیز و از جنوب به قاینات. باخرز ظاهراً در اصل بادهرزه بوده زیرا که در محل وزیدن بادهای سخت واقع شده و قرای متعدد حاصلخیز دارد. و جمع کثیری از علما منسوب باین ناحیه اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 197). ناحیۀ بزرگی است در بین هرات و نیشابور و بقول یاقوت حموی از168 پاره ده مرکب بوده، اینجا مسقط رأس تعدادی از علما و ادبای بزرگ بوده مانند علی بن حسن باخرزی صاحب دمیهالقصر و غیره. (قاموس الاعلام ترکی) :
... گه بباخرز و گه به باوردم
گه به گرگانج و گه بگرگانم.
روحی ولوالجی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 167).
دی مرا گفت مردکی در بلخ
من ترا دیده ام نه از قوطی
گفتمش نی ز جام و باخرزم
مردکی شاعر و نه از لوطی.
کوشککی قاینی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 174).
از آنجا سوی موقان سر بدر کرد
ز موقان سوی باخرزان گذر کرد.
نظامی.
دیگر کسی از حضرت او مأیوس بازگشته استماع نرفته بود مگر شخصی از مالین باخرز در آفاق مشهور کرد که من گنجی یافته ام و با هیچ کس نخواهم گفت تا وقتی که چشم من بجمال قاآن روشن شود. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 178). و رجوع به ج 2ص 26 همین کتاب و مجمل التواریخ گلستانه ص 309 و تاریخ غازانی ص 85 و مجالس النفائس ص 52، 74، 249 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و 4 شود.
از آنجا (اخلاط) ببردع و بیلقان و باخرزان رفت (هشام بن عبدالملک مروان) و بحرب بستد از باخرزان دو نوبت لشکر خرزی بر شبیخون کرد و دو نوبت بر خاقان جنگ کرد، دوم شکست بر خاقان افتاد. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 282). و شاه سنجان در سنجان است و سلطان سلیمان در ولایت باخرز و در جانب قبلی طوس. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 151). و رجوع به ص 177 همین کتاب شود.

رود باخرز، از شعب هریرود است و از شمال جام گذشته در تومان آقا وارد هریرود میشود، مزید مؤخر اسماء و آن همان بد (پهلوی پت) است: آذرباد (نام موبد) . گل باد:
سپهبد گزین کرد گلباد را
چوگرسیوز و جهن و پولاد را.
فردوسی
کوههای باخرز، در مشرق شاهرود و جنوب دشت اسفراین واقع و از شعب کوههای واقع بین درۀ گرگان و تجن محسوبست که با جبال هشتادان و خراسان در مشرق افغانستان پیش رفته و به هندوکش می پیوندد
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ خِ)
جمع واژۀ فاخره، به معنی گرانمایه ترین چیزها. (آنندراج). ظاهراً در استعمالات عرب نیست
لغت نامه دهخدا
لا گوایرا شهر و بندری است از ونزوئلا که در کنار دریای آنتیل واقع است و 16300 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ / خِ رِ)
استخاره. (یادداشت مؤلف) : او به طریقی که او را بود مواخره کرد با خدای تعالی و هیچ جواب نیامد. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ اعراف ص 488)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
جمع آخره و اخیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
زود تحلیل شونده، سازگار، گوارنده، هر چیز آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواخر
تصویر زواخر
به گونه رمن گیاهان بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخر
تصویر گورخر
خر صحرائی، گورخر درشت و سطبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
مخفف گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارد
تصویر گوارد
هضم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
خوشمزگی و هضم طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواخر
تصویر فواخر
جمع فاخره، فافا ها گرانبها ها گرانمایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوارز
تصویر بوارز
به گونه رمن ابر پوست چون موی و پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخرز
تصویر باخرز
مقامی از موسیقی، گوشه ای از چهل و هشت گوشه موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
((اَ خِ))
جمع آخر، پایان ها، مقابل اوایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورخر
تصویر گورخر
((رِ خَ))
حیوانی است شبیه خر که بدنش خط های سیاه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواره
تصویر گواره
((گَ رَ یا رِ))
مخفف گهواره است، گله گاو، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
((گُ رِ))
هضم غذا
دستگاه گوارش: یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیه موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع) می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارد
تصویر گوارد
((گُ))
هضم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
((گُ))
لذیذ، خوش مزه، مناسب برای گوارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواتر
تصویر گواتر
((گُ))
بزرگ شدن غده تیروئید در قسمت جلوی گردن، غمباد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باخرز
تصویر باخرز
((خَ))
مقامی از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
پایانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
مطبوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره