جدول جو
جدول جو

معنی گوئن - جستجوی لغت در جدول جو

گوئن
گاوها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوزن
تصویر گوزن
پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند
گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی
گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژوئن
تصویر ژوئن
ماه ششم از سال میلادی مطابق با خرداد و تیر که ۳۰ روز دارد
فرهنگ فارسی عمید
نمره ای که در کارهای کلاسی یا مسابقات هنری و ورزشی به شخص داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشن
تصویر گوشن
گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی شمال خاوری گرگان. دشت و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از قنات و محصول آن برنج، غلات، لبنیات، توتون، سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
ژان. مجسمه تراش و معمار فرانسوی که بین سال های 1510 و 1514 میلادی در نرماندی متولد شد و بین سال های 1566 و 1568 میلادی درگذشت. وی در سالهای 1540 تا 1542در روان بوده، در سالهای 1544 و 1545 منبر کلیسای سن ژرمن لوکسروا و... را در پاریس کنده گری کرد، و درتزیین و آرایش لوور همکاری داشت. گوژن با آنکه در ساختن نقش برجسته ماهر بود از شیوۀ معماری قرون وسطی به طرف مکتب ایتالیایی فونتن بلو کشیده شده بود و تحت تأثیر آن قرار داشت
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 146000 گزی جنوب میناب، سر راه مالروجاسک به میناب واقع است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار. واقع در 132هزارگزی شمال خاور بستک. و در شمال خاوری کوه میرخوند. واقع در دامنه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 365 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ یَ)
نام نخستین پیروان زرتشت. (یشتها ج 2 ص 80 و 379)
لغت نامه دهخدا
(ءُ)
نام شورشیان هلند در مقابل فیلیپ دوم در جنگ استقلال (1567)
لغت نامه دهخدا
رجوع به گویی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 55000 گزی شمال سعیدآباد، سر راه مالرو بیدرزان به قنات نو واقع شده است، کوهستانی و سردسیر است و 250 تن سکنه دارد، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی حلقه زدن مردم باشد، و بعضی گویند به این معنی ترکی است. (برهان) (آنندراج). ترکی است. در جغتایی گوران، گورن حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوی سنگربندی شده، که به وسیلۀ گردونه هایی که به شکل دایره تنظیم کنند. ’جغتایی 468’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ رَ)
مرکز بخش مربیهان از ناحیۀ پونتی وی (در فرانسه) که 56000 تن جمعیت دارد. کلیسایی از قرن 15 و 16 میلادی در این شهر باقی است. معدن سنگ لوح نیز دارد
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
گاو کوهی. (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده. (صحاح الفرس). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست. (برهان). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوشه های چشم او تریاق برآید و چون از مادر بزاید بر ران آن نقطی چند سیاه پدیدار است و هر نقطه در سالی برطرف شود.و در گوشۀ دو چشم آن جایی است که از آب چشم آن در آنجا تریاق جمع و بسته شود. قدر یک بند انگشت عمق دارد و خالی است. و گوزن را مرخم کرده گوز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گاو کوهی است که به هر دو شاخش چند شاخ دیگر رسته باشد، به هندی آن را باره سنگه گویند. (غیاث). ایل (ای ی / ای ی / ای ی ) . (المنجد). گاوگوزن. (از بحر الجواهر). مهات. (مهذب الاسماء). حیوانی است معروف و از جنس غزال میباشد لکن بزرگتر از غزال و کوچکتر از آهو است، ارتفاعش 2 قدم و 5 قیراط و طولش سه قدم و 10 قیراط. رنگش سنجابی، دمش قرمز و مابین رانها و زیر شکمش سفید و او را دو شاخ است. (قاموس کتاب مقدس) :
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی ازشیر پر کند پستان.
ابوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 90).
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونان که تو اعدات را بشکری.
دقیقی (از لغت فرس ص 387).
و اندروی (در اغراج ارت از ناحیت تغزغز) ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم).
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ
به آبشخور آید گوزن وپلنگ.
فردوسی.
بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان.
فردوسی.
گوزن است اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
صحرای سنگروی و که و سنگلاخ را
از سم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد.
فرخی.
تا گریزنده بود سال و مه از شبر گوزن
تا جدایی طلبد روز و شب از باز کلنگ.
فرخی.
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ.
منوچهری.
برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ.
منوچهری.
روباهان را زهر نباشد از شیر خشم آلودکه صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
آهو و نخجیر و گوزن و تذرو
هرچه مر او را ز گیاهان چراست.
ناصرخسرو.
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر
چگونه یارد دیدن تذرو چهرۀ باز؟
مسعودسعد.
ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن
ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال.
ازرقی.
یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد
هرچه در این شهر شهره باشد و عیار.
سوزنی.
در دشت و کوه و بیشه به همشیرگی چرند
شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ.
سوزنی.
در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک
هم سال نخست از نقط بیهده ران را.
انوری.
شب گوزن افکنده گویی شاخش اینک در هوا
خونش از نیلوفر چرخ ارغوان انگیخته.
خاقانی.
کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جا
شاخ گوزن اندر هوا اینک نگون سارآمده.
خاقانی.
گوزن و شیر بازی می نمودند
تذرو و باز غارت می ربودند.
نظامی.
گوزن کوه اگر گردن فراز است
کمند چاره را بازو دراز است.
نظامی.
گوزنی بس قوی بنیاد باید
که بر وی شیر سیلی آزماید.
وحشی بافقی.
- امثال:
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
نیارد زدن پنجه با شیر پیر.
؟ (از امثال و حکم ج 3 ص 1329)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
مارتن شارل (1756- 1841 میلادی). متخصص امور مالی فرانسوی که در سن دنی متولد شد. وی از سال 1779 تا سال 1814 وزیر دارایی بود. گودن در این مدت در مالیات ها تجدیدنظر کرد و دفتر ثبت ممیزی اراضی را به وجود آورد. وی در سال 1809 به اخذ لقب دوک د گائت موفق شد
جان (1605- 1672 میلادی). اسقف معروف رسمی انگلیس که از زمان الیزابت اول پذیرفته شد. وی در می لند متولد شد. گودن هواخواه مجلس و سپس شارل اول و اسقف اکستر و ورسستر بوده است
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
نام ماه ششم از سال مسیحی.
- ژوئن 1848 (ژورنه دو) ، شورشی که بر اثر اخراج 120000تن کارگر از کارخانه های ملی در پاریس اتفاق افتاد ومدت چهار روز آن شهر به خاک و خون کشیده شد و سرانجام به دست ژنرال کاوینیاک بار دیگر آرامش و نظم برقرار گردید
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژوئن
تصویر ژوئن
نام ماه ششم از سال مسیحی
فرهنگ لغت هوشیار
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشن
تصویر گوشن
گفتار و کلام
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کورنش کرنش بنگرید به کرنش حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که بوسیله گردونه هایی که بشکل دایره تنظیم کنند سنگر بندی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزن
تصویر گوزن
گاو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورن
تصویر گورن
((رَ))
حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که به وسیله گردونه هایی که به شکل دایره تنظیم کنند سنگربندی شود
فرهنگ فارسی معین
((گَ وَ))
هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیره گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون، گاو کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژوئن
تصویر ژوئن
((ئَ))
ماه ششم. از سال میلادی
فرهنگ فارسی معین
((پُ ئَ))
واحد تعیین برتری افراد یا تیم های ورزشی در یک مسابقه یا یک دوره از مسابقات که نتیجه بازی یا مسابقه را مشخص می کند، امیتاز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
افراط کودکان در تخلیه شبانه ی روده ها
فرهنگ گویش مازندرانی
گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گون کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوآهن، قسمت شیار کننده ی خیش
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان، جریمه
فرهنگ گویش مازندرانی
باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که زیاد می گوزد
فرهنگ گویش مازندرانی