جدول جو
جدول جو

معنی گهون - جستجوی لغت در جدول جو

گهون
نوعی گیاه خاردار که جهت افروختن آتش مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گون
تصویر گون
گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند، دهله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هون
تصویر هون
خواری، رسوایی
کلمۀ تاکید هان، برای مثال آواز آمد که رو در آتش / تا یافت شوی به گلستان هون (مولوی۲ - ۷۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، مجرایی که در زیر زمین باشد، راه زیرزمینی، نقب، سمجه، برای مثال به آهون زدن در زمان شتاب / سبک تر ز ماهی روند اندر آب (اسدی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گهزن
تصویر گهزن
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، نشگرده، نشکرده، شفره، گزن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
به هندی جاورس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ)
یکی از افزار کفش دوزی است. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ سروری) (ناظم الاطباء) :
گمان برم (که) به زراقی و به حیله گری
ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده
تراش کرده بوی آرزوی زرد و هزار
درست و نیمه برون از قراضه و خرده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ وَ)
ژاک، طبیب و شاعر فرانسوی متولد در کلرمونت آن بووزی (حدود 1538- 1575م.). مصنف کمدیها و تراژدیها است
لغت نامه دهخدا
رئیس هیئت اعزامی آلمانی که در سال 1902 - 1903م، برای کشفیات به تورفان رفته است، (سبک شناسی بهار ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کلوخ. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حفظ باشد و آن را ازبر و زبر نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان). حفظ و یاد. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری).
- از دهون خواندن، از بر خواندن. (ناظم الاطباء) :
آنکه مدح شاه خواند از دهون
از دهانش بوی مشک آید برون.
عبدالقادر نائینی (از جهانگیری).
، همان دهان است، چه الف و واو در فارسی تبدیل می یابند. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) ، خاطرنشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهی. (ناظم الاطباء). رجوع به دهی شود، جمع واژۀ داه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به داه و داهی شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی دخان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دخان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رهن. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبات و گیاهی است نیکو و طیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عهن. رجوع به عهن شود
لغت نامه دهخدا
سنّور وحشی است و به فارسی گربۀ دشتی نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
آسان و نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان. هین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، تسبیح کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اوابون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند، نقب، سمج، سمجه:
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون،
دقیقی،
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب،
اسدی،
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند،
اسدی،
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون،
ناصرخسرو،
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون،
ناصرخسرو،
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد،
ناصرخسرو،
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی،
ناصرخسرو،
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند، (راحهالصدور)،
، دائره، زه، طوقه، حلقه: الحماره، آنچه گردآهون حوض بنهند ... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند، (محمود بن عمر ربنجنی)، آبدان:
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمۀ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است،
ناصرخسرو،
، کهف، غار، (برهان)، و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند،
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهین
تصویر گهین
منسوب به گه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهون
تصویر رهون
جمع رهن، گرویی ها گروگان ها جمع رهن گروها گروگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلهون
تصویر گلهون
کلوخ
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از افزار کفش دوزی است: گمان برم (که) به زراقی و بحیله گری ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده. تراش کرده بوی آرزوی زرد و هزار درست و نیمه برون از قراضه و خرده. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه و راه و مجرایی که زیر زمین حفر کنند نقب سمج اهون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهان
تصویر گهان
پسوند زمان: چاشتگاهان دیرگاهان صبحگاهان گرمگاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهون
تصویر اهون
((اَ وَ))
آسان تر، سست تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، نقب
فرهنگ فارسی معین
دنیا، جهان، نامی زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
گران، سنگین، گریبان یقه
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی
گمان
فرهنگ گویش مازندرانی
نهان
فرهنگ گویش مازندرانی