جدول جو
جدول جو

معنی گهرنثار - جستجوی لغت در جدول جو

گهرنثار
(گُ هََ نِ)
مخفف گوهرنثار:
ز گوهر است شها روی تیغ تو بنگار
گهرنگار به دست گهرنثار تو باد.
سوزنی.
رجوع به گوهرنثار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گهرناز
تصویر گهرناز
(دخترانه)
گوهرناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرنگار
تصویر مهرنگار
(دخترانه)
نگارنده خورشید، نام همسر یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرنگار
تصویر گوهرنگار
(دخترانه)
مرصع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرنگار
تصویر گوهرنگار
چیزی که آن را با جواهر زینت داده باشند، کنایه از گریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گهنبار
تصویر گهنبار
گاهنبار، نام شش جشن که در ایران باستان در اوقات مختلف سال برپا می کرده اند و عبارت بوده از مثلاً میدیوزرم (در اردیبهشت ماه)، میدیوشم (در تیرماه) پتیه شهیم (در شهریورماه)، ایاسرم (در مهرماه)، میدیارم (در دی ماه) همسپتمدم (در آخر سال)، نام شش هنگام یا شش روزی که خدای تعالی عالم را آفریده است، گاهبار
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
مخفف گوهرشمار. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مخفف گوهربار، مجازاً گریان:
کنونم می جهد چشم گهربار
چه خواهم دید بسم اﷲ دگر بار.
نظامی.
عاشقان زمرۀ ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود.
حافظ.
، کنایه از فصیح و رسا و بلیغ باشد:
لفظ گهربار او غیرت ابر بهار
دست زرافشان او طعنۀ باد خزان.
خاقانی.
رجوع به کلمه گوهربار شود
لغت نامه دهخدا
(حَ خوا / خا رَ / رِ)
مخفف گوهردار:
گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ او
گفتا جداکننده جسم عدو ز جان.
فرخی.
زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون
بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد.
سوزنی.
رجوع به گوهردار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ هَمْ)
به معنی گاهنبار، گهنار، گهنباره و گهبار. (فرهنگ رشیدی) :
به فر فریدون و هنگ نهنگ
به گاه گهنبار هوشنگ شنگ.
اسدی (از لغت فرس).
رجوع به گاهنبار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گرنج + جار = زار پسوند مکان، (حاشیۀ برهان چ معین)، برنج زار و شالی زار. (برهان)، شالی پایه نیز گویند. (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
نثار کننده در. درپاش. درافشان:
خاطری درنثار چون دریا
فکرتی تیزمایه چون آذر.
سنائی.
دستش به ابر نیسان ماند گه سخا
گر باشد ابر نیسان زربخش و درنثار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ نِ)
نثار کردن گوهر:
ز گنج افشانی و گوهرنثاری
بجای آورد رسم دوستداری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف گوهرنشان. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ)
مخفف گوهرنگاری. عمل گوهرنگار. رجوع به گوهرنگاری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ نِ)
به معنی گوهرنشان. گوهرپاش. گوهرریز. (از آنندراج). کسی که جواهر نثار میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به گوهرفشان شود
لغت نامه دهخدا
(خِفْ فَ)
مخفف گوهرنگار:
زگوهر است شها روی تیغ تو بنگار
گهرنگار بدست گهرنثار تو باد.
سوزنی.
رجوع به گوهرنگار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر نثار
تصویر گهر نثار
کسی که جواهر نثار کند گوهر افشان جواهر ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
برنج زار شالی زار
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از جشنهای ششگانه سال در ایران باستان و آنها عبارتند از: الف - میدیوزرم ب - میدیوشم ج - پتیه شهم د - ایاسرم ه - میدیارم و - همسپتمدم. ابوریحان بیرونی نامهای این جشنها را چنین آورده: مدیوزرم گاه مدیوشم گاه فیشههیم گاه ایاثرم گاه مدیایریم گاه همشفثمیذگاه این جشنها بفاصله های غیر متساوی از همدیگر دور میباشند ازین قرار: گهنبار میدیوزرم در چهل و پنجمین روز سال گهنبار میدیوشم در صد و پنجمین روز سال گهنبار پتیه شهیم درصد و هشتادمین روز سال گهنبار ایاسرم در دویست و دهمین روز سال گهنبار میدیارم در دویست و نودمین روز سال گهنبار همسپتمدم در سیصد وشصت و پنجمین روز سال واقع میشود. جشن هر یک از این گهنبارها پنج روز طول میکشد. آخرین روز مهم ترین روز آنست و در واقع چهار روز دیگر روز های مقدماتی جشن است. در خود اوستا در آفرینگان گهنبار بند های 12- 7 این جشنها با تعیین ماه و روز یاد شده. در سنت زردشتیان چنین آمده: در اردیبهشت ماه از یازدهم تا پانزدهم جشن مدیوزرم است. در تیر ماه از یازدهم تا پانزدهم جشن مدیوشم است. در شهریور ماه از بیست و ششم تا سیام جشن پتیه شهیم است. در مهر ماه از بیست و ششم تاسیام جشن ایاسرم است. دردی ماه از شانزدهم تا بیستم جشن میدیارم است. در اندرگاه (خمسه مسترقه) هر پنج روز جشن همسپتمدم است. نظر بمعنی لفظی این کلمات گهنبار ها اساسا جشنهایی بود برای اوقات مختلف سال: میدیوزرم یعنی میان بهار و این جشنی است در نیمه بهار هنگامی که زمین سبزو خرم است مدیوشم یعنی میان تابستان پتیه شهیم یعنی دانه آور و از آن وقتی اراده شده که گندم رسیده و خرمن بدست میاید ایاسرم یعنی برگشت و از آن هنگامی اراده شده که چوپان با گله خود بعلت پیش آمد زمستان از چراگاه تابستانی بخانه بر میگردد میدیارم یعنی میان سال معنی همسپتمدم معلوم نیست. این جشن بفروهران اختصاص دارد
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر بار
تصویر گهر بار
مخفف گوهر بار، مجازاً گریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر نثار
تصویر گوهر نثار
کسی که جواهر نثار کند گوهر افشان جواهر ریز
فرهنگ لغت هوشیار
نگارنده جواهر زینت دهنده گوهر، مزین بجواهر مرصع گوهر نشانده: تاجی گوهر نگار بر سر نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
((گُ رِ))
برنجزار، شالیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گهنبار
تصویر گهنبار
((گَ هَ))
گاهنبار
فرهنگ فارسی معین
گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد