جدول جو
جدول جو

معنی گهرفتال - جستجوی لغت در جدول جو

گهرفتال
(حَ شِ نَ / نُو)
مخفف گوهرفتال. گهرپراکننده و گهرافشاننده. گهرپاشنده. (از لغت فرس اسدی) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریز فتال.
شاهسار (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرفتال
تصویر گوهرفتال
پراکنده کنندۀ گوهر، گوهرپاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
اسیر، دربند، دستگیر شده، دچار، پرمشغله، مبتلا به سختی، رنج و امثال آن ها، کنایه از عاشق، شیفته
گرفتار آمدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
گرفتار ساختن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن
گرفتار شدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن
گرفتار کردن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
گرفتار گشتن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به گهرفتال شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ رِ)
مخفف گوهرستان. جای گهر. جایی که گهر در آن باشد:
فصل نیسان غم و دیدۀ تر بر سر کار
عالم از اشک ظهوری گهرستان گشته ست.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ زَ)
مخفف گوهرفشان:
گفتم گه عطا به چه ماند دو دست او
گفتا دو دست او به دو ابر گهرفشان.
فرخی.
ابر گهرفشان را هر روز بیست بار
خندیدن و گریستن وجذر و مد بود.
منوچهری.
رجوع به گوهرفشان شود
لغت نامه دهخدا
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
اسیر، مبتلا، دربند
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر فتالی
تصویر گهر فتالی
پراکندن گوهر گوهر پاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر فتال
تصویر گوهر فتال
پراکننده گوهر گوهر پاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهرستان
تصویر گهرستان
جایی که در آن گوهر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر فتال: گهر فتال شد این دیده از جفای کسی ک بود نزد من او را تمام ریز فتال. (شاهسار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
((گِ رِ))
اسیر، مبتلا، عاشق، دلباخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
Captive, Cornered, Stranded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
captif, acculé, échoué
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
포로가 된 , 궁지에 몰린 , 좌초된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
বন্দী , কোণায় আটকা , আটকা পড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
จับตัว , ติดมุม , ติดอยู่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
mateka, katika kona, hali ya kukwama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
esir, köşeye sıkışmış, mahsur
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
捕らわれた , 追い詰められた , 立ち往生した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
被囚禁的 , 被困的 , 搁浅的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
אסיר , בפינה , תקוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
wzięty do niewoli, zapędzony w róg, uwięziony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
tertawan, terpojok, terdampar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
बंदी , कोने में फंसा , फंसा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
gevangen, ingesloten, gestrande
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
cattivo, intrappolato, arenato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
cautivo, acorralado, varado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
полонений , заганений у кут , застряглий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
пленный , загнанный в угол , оставшийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
gefangen, in die Enge getrieben, gestrandet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
cativo, encurralado, encalhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
قید کیا گیا , گوشے میں پھنسے ہوئے , پھنسا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو