مخفف گوهرفتال. گهرپراکننده و گهرافشاننده. گهرپاشنده. (از لغت فرس اسدی) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریز فتال. شاهسار (از لغت فرس)
مخفف گوهرفتال. گهرپراکننده و گهرافشاننده. گهرپاشنده. (از لغت فرس اسدی) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریز فتال. شاهسار (از لغت فرس)
مخفف گوهرفشان: گفتم گه عطا به چه ماند دو دست او گفتا دو دست او به دو ابر گهرفشان. فرخی. ابر گهرفشان را هر روز بیست بار خندیدن و گریستن وجذر و مد بود. منوچهری. رجوع به گوهرفشان شود
مخفف گوهرفشان: گفتم گه عطا به چه ماند دو دست او گفتا دو دست او به دو ابر گهرفشان. فرخی. ابر گهرفشان را هر روز بیست بار خندیدن و گریستن وجذر و مد بود. منوچهری. رجوع به گوهرفشان شود
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)