قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، مروزنه، مرزغن، ستودان
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان
نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده براو گردان. سوزنی. (گردان با ’سر’ ترکیب شود و به معنی، مات و مبهوت و متحیر آید) : آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست عجب آن است که من واصل و سرگردانم. سعدی (خواتیم). چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود عارف عاشق شوریدۀ سرگردان را. سعدی. ز بانگ مشغلۀ بلبلان عاشق مست شکوفه جامه دریده ست و سرو سرگردان. سعدی. ترکیب ها: - آب گردان. آتش گردان. آفتاب گردان. آهوگردان. آینه گردان. انگشتری گردان. بازی گردان. بلاگردان. پل گردان. تریاک برگردان. تعزیه گردان. تنخواه گردان. چرخ گردان. حال گردان. دست گردان. روگردان. سیل برگردان. سیل گردان. شبیه گردان. صحنه گردان. طاس گردان. فلک گردان. کارگردان. کاسه گردان (همچو لوطی کاسه گردان). کوزه گردان (رجوع به جدارک در برهان شود). مجمره گردان. نمایش گردان. واگردان. یخه برگردان. رجوع به ذیل هر یک از مدخل ها و گرداندن و گردانیدن شود
نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده براو گردان. سوزنی. (گردان با ’سر’ ترکیب شود و به معنی، مات و مبهوت و متحیر آید) : آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست عجب آن است که من واصل و سرگردانم. سعدی (خواتیم). چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود عارف عاشق شوریدۀ سرگردان را. سعدی. ز بانگ مشغلۀ بلبلان عاشق مست شکوفه جامه دریده ست و سرو سرگردان. سعدی. ترکیب ها: - آب گردان. آتش گردان. آفتاب گردان. آهوگردان. آینه گردان. انگشتری گردان. بازی گردان. بلاگردان. پل گردان. تریاک برگردان. تعزیه گردان. تنخواه گردان. چرخ گردان. حال گردان. دست گردان. روگردان. سیل برگردان. سیل گردان. شبیه گردان. صحنه گردان. طاس گردان. فلک گردان. کارگردان. کاسه گردان (همچو لوطی کاسه گردان). کوزه گردان (رجوع به جدارک در برهان شود). مجمره گردان. نمایش گردان. واگردان. یخه برگردان. رجوع به ذیل هر یک از مدخل ها و گرداندن و گردانیدن شود
گردنده. چرخنده. دوار. متحرک به حرکت دوری: آئین جهان چونین تا گردون گردان شد مرده نشود زنده و زنده به ستودان شد. رودکی. ای منظرۀ کاخ برآورده به خورشید تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یافه و گردانستا. دقیقی. می نبینی که ز پیری و ضعیفی گشته ست پشت من چفته و تن کاسته و سر گردان. جوهری هروی. سرش گشت گردان و دل پرنهیب بدانست کآمد بتنگی نشیب. فردوسی. چو دارندۀ چرخ گردان بخواست که آن پادشا را بود کار راست. فردوسی. دل چرخ گردان همه چاک شد همه کام خورشید پرخاک شد. فردوسی. همیشه تا که بود زیر پا زمین گردان چنانکه از بر چرخ است گنبد دوار. فرخی. چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردان گردبادی تند گردی تیره اندروا. فرخی. من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل. منوچهری. چو از تو بود کژی و بی رهی گناه از چه بر چرخ گردان نهی. اسدی (گرشاسب نامه). هزاران گوی سیم آکنده گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در این بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت غیب دان را. ناصرخسرو. من بر سر میدان تو گردانم چون گوی و اندر کف هجران تو غلطانم چون گوز. سوزنی. فلک را کرده گردان بر سر خاک زمین را جای گردشگاه افلاک. نظامی. نه خورشید جهان کاین چشمۀ خون بدین کار است گردان گرد گردون. نظامی. گفتم: ای فرزند! دخل، آب روان است و عیش، آسیای گردان. (گلستان) ، به مجاز، متغیر. متحول. متلون: تن ما نیز گردان چون جهان است که گه زو پیر و گاهی زو جوان است. (ویس و رامین). بدان که بیشتر خائفان از سوء خاتمت ترسنده اند برای آنکه دل آدمی گردان است و وقت مرگ وقتی عظیم است. (کیمیای سعادت). این دو حالت گردان است. (کتاب المعارف). هرگاه بدین درگاه باشی، مستوجب و نامزد خلعت باشد ترا و اگر گردان می باشی و نامزد خلعت تو گردان می باشد تا پایان بر یکی مقرر مانی. (کتاب المعارف). زجر استادان به شاگردان چراست خاطر از تدبیرها گردان چراست ؟ مولوی. - زبان گردان به چیزی، به مجاز، گویا. ناطق: کنون تا در این تن مرا جان بود زبانم به مدح تو گردان بود. اسدی (گرشاسب نامه). و رجوع به گردانیدن و گردیدن شود
گردنده. چرخنده. دوار. متحرک به حرکت دوری: آئین جهان چونین تا گردون گردان شد مرده نشود زنده و زنده به ستودان شد. رودکی. ای منظرۀ کاخ برآورده به خورشید تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یافه و گردانستا. دقیقی. می نبینی که ز پیری و ضعیفی گشته ست پشت من چفته و تن کاسته و سر گردان. جوهری هروی. سرش گشت گردان و دل پرنهیب بدانست کآمد بتنگی نشیب. فردوسی. چو دارندۀ چرخ گردان بخواست که آن پادشا را بود کار راست. فردوسی. دل چرخ گردان همه چاک شد همه کام خورشید پرخاک شد. فردوسی. همیشه تا که بود زیر پا زمین گردان چنانکه از برِ چرخ است گنبد دوار. فرخی. چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردان گردبادی تند گردی تیره اندروا. فرخی. من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل. منوچهری. چو از تو بود کژی و بی رهی گناه از چه بر چرخ گردان نهی. اسدی (گرشاسب نامه). هزاران گوی سیم آکنده گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در این بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت غیب دان را. ناصرخسرو. من بر سر میدان تو گردانم چون گوی و اندر کف هجران تو غلطانم چون گوز. سوزنی. فلک را کرده گردان بر سر خاک زمین را جای گردشگاه افلاک. نظامی. نه خورشید جهان کاین چشمۀ خون بدین کار است گردان گرد گردون. نظامی. گفتم: ای فرزند! دخل، آب روان است و عیش، آسیای گردان. (گلستان) ، به مجاز، متغیر. متحول. متلون: تن ما نیز گردان چون جهان است که گه زو پیر و گاهی زو جوان است. (ویس و رامین). بدان که بیشتر خائفان از سوء خاتمت ترسنده اند برای آنکه دل آدمی گردان است و وقت مرگ وقتی عظیم است. (کیمیای سعادت). این دو حالت گردان است. (کتاب المعارف). هرگاه بدین درگاه باشی، مستوجب و نامزد خلعت باشد ترا و اگر گردان می باشی و نامزد خلعت تو گردان می باشد تا پایان بر یکی مقرر مانی. (کتاب المعارف). زجر استادان به شاگردان چراست خاطر از تدبیرها گردان چراست ؟ مولوی. - زبان گردان به چیزی، به مجاز، گویا. ناطق: کنون تا در این تن مرا جان بود زبانم به مدح تو گردان بود. اسدی (گرشاسب نامه). و رجوع به گردانیدن و گردیدن شود
مخفف گوهردار: گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ او گفتا جداکننده جسم عدو ز جان. فرخی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. رجوع به گوهردار شود
مخفف گوهردار: گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ او گفتا جداکننده جسم عدو ز جان. فرخی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. رجوع به گوهردار شود
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام، گریپ، سیاتیک، روماتیسم، لومباگو، میگرن، به کار برده میشود، این دارو در تجارت به صورت قرصهای 50 سانتی گرمی وجود دارد و مقدار معمولی استعمال آن 1 - 2 گرم است، (کتاب درمانشناسی ج 1)
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام، گریپ، سیاتیک، روماتیسم، لومباگو، میگرن، به کار برده میشود، این دارو در تجارت به صورت قرصهای 50 سانتی گرمی وجود دارد و مقدار معمولی استعمال آن 1 - 2 گرم است، (کتاب درمانشناسی ج 1)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام سرما خوردگی سیایتک روماتیسم لومبا گوومیگرن استعمال میشود این دارو را در تجارت بصورت قرصهای 50 سانتیگرمی میفروشند و مقدار معمولی استعمال آن 2- 1 گرم است
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام سرما خوردگی سیایتک روماتیسم لومبا گوومیگرن استعمال میشود این دارو را در تجارت بصورت قرصهای 50 سانتیگرمی میفروشند و مقدار معمولی استعمال آن 2- 1 گرم است