جدول جو
جدول جو

معنی گندژ - جستجوی لغت در جدول جو

گندژ
(گَ دِ)
مخفف گنگ دژ است و آن قلعه ای بود که ضحاک در شهر بابل ساخته بود و آن را بهشت گنگ نام نهاده بود و در آن قلعۀ جادوگران و ساحران بسیار بودند و اکنون خراب است و بجز تلی باقی نمانده و بر سر آن تل چاهی است بسیار عمیق. گویند هاروت و ماروت در آن چاه محبوس اند. (برهان) ، مخفف کهن دژ است، یعنی قلعه کهنۀ قدیم و نام شهری بوده تختگاه افراسیاب که آن را بتکن و پای کنت می نامیده اند. و اکنون به چین مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندم
تصویر گندم
(دخترانه)
دانه خوراکی غنی از نشاسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گندا
تصویر گندا
فیلسوف، حکیم، کاهن، کندا، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندا
تصویر گندا
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده، گنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندم
تصویر گندم
نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه می کنند، بوتۀ این گیاه برگ های بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است، حنطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
مقابل کوچک، بزرگ، کلان، گلولۀ خمیر، گلولۀ پنبه، کوفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندک
تصویر گندک
گوگرد، باروت
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ)
حیوانی است که در هندوستان به ویژه در سواحل گنگ فراوان دیده میشود. به شکل گاومیش و پوستش سیاه و فلس دار است، دارای غبغب و سه سم است، و در هر پای آن یک صفر (لکۀ زرد) بزرگ در جلو و دو صفر (لکۀ زرد) در دو طرف دیده میشود. دمش کوتاه و چشمانش تا نزدیکی گونه مخطط است، و در طرف بینی آن شاخی است که به طرف بالا برگشته است. براهمه گوشت آن را میخورند و خود دیدم که بچه ای از آن فیلی را که متعرض آن شده بود به شدت زد و با شاخ خود دست او را مجروح ساخت. (ماللهند بیرونی ص 99 و 100)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
پهلوی گوندک، ارمنی گوند، (گلوله کره) ، گندک (گلوله کره). رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و هوبشمان 936. به این معنی نیز در اراک (سلطان آباد) گنده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گلوله ای که از خمیر به جهت یک ته نان کنند. (برهان). چانۀ خمیر، چیز مدور. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کوفتۀ بزرگی را گویند که از گوشت سازند و در شله پلاو و آش اندازند. (برهان) :
من بگویم صفت گندۀ پرواری گرم
گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار.
بسحاق اطعمه (دیوان چ استانبول ص 12
از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
، گرهی که از بدن برآید و درد نکند، و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان). رجوع به گندمه و آژخ و زگیل و ثؤلول شود، مخ. مغز، تختۀ کفشگران، مغاکی که شکارچیان خود را در آن از نظر حیوانات وحشی پنهان میکنند. (ناظم الاطباء).
- گنده کردن، در تداول عوام، گلوله کردن.
- ، نقش کردن با سوزن.
- ، قطع کردن و تراشیدن و بریدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
بوی بد، فتق دار، اخته و خایه برآورده، مرد پیر، زن پیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
گندیده و عفن. فژغند. (لغت فرس). شماغنده. شمغند. شمغنده. (برهان). غسّاق. منتن. (منتهی الارب). متعفن:
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند.
عماره.
به جای خشتچه گر بیست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
عماره.
پیامش چو بشنید شاه یمن
بپژمرد چون زآب گنده سمن.
فردوسی.
تا پای نهند بر سر حران
با کون فراخ گنده و ژنده.
عسجدی یا عنصری.
ازبوستان دنیا تا خوک زاد زان پیر
تلخ است و شور و گنده خوشبوی و چرب و شیرین.
ناصرخسرو.
این زشت سپید و آن سیه نیکو
آن گنده و تلخ وین خوش و بویا.
ناصرخسرو.
و کسی را که بینی گنده باشد با آب او (با آب برگ لبلاب کوفته) بشویند نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
اگر ابلهی مشک را گنده گفت
تومجموع باش او پراکنده گفت.
سعدی (بوستان).
- گنده شدن، گنده گردیدن، گندیدن. متعفن شدن:
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.
عماره.
درنگش به آخر درآرد ز پای
شود گنده گرنه بپوسد به جای.
اسدی.
آن آب که در سبوی بر سر دارند در حال گنده شود. (منتخب قابوسنامه ص 45).
- گنده کردن، گندانیدن. گنداندن:
نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به سگ دهم.
- امثال:
گنده بود آن آب که استاده بود هاژ.
ناصرخسرو (از امثال و حکم ج 3 ص 1327).
نظیر:
آب اگر یک جا ماند گنده شود.
لئیم زاده چو منعم شود از او بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد.
ابن یمین (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1707).
نظیر:
مبرز که پر شود گنده تر شود.
حذر از مالدار پرتکبر
که مبرز گنده تر گردد چو شد پر.
ناصرخسرو (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1398).
نفس اول راند بر نفس دوم
ماهی از سر گنده باشد نی ز دم.
مولوی.
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند ؟
ناصرخسرو.
لیک هر آن مزبله کآکنده تر
هرچه بشویند شود گنده تر.
امیرخسرو (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1908)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شان عسل باشد. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 304). کندو و آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به کندو شود
لغت نامه دهخدا
(می وَ / وِ دَ)
گندیدن و بدبو شدن. (آنندراج). پوسیدن و گنده شدن و بوی بد کردن و تند و بدبوی شدن. (ناظم الاطباء) ، گرم شدن. (شعوری ج 2 ورق 303) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
پهلوی و پازند گنتم، معربش جندم (در: جوزجندم) ، کردی گنم، افغانی قنوم، وخی قیدیم، سنگلیچی و منجی غندم، سریکلی ژندم، ژندوم، شغنی ژیندم، یودغا قدوم، بلوچی گندیم، و رجوع شود به هوبشمان. گیلکی، فریزندی، یرنی و نطنزی گندم، در دیه های گیلان گندم، سمنانی گوندوم، سنگسری گنوم، سرخه یی گونم، لاسگردی گندم، شهمیرزادی گندوم. گیاهی است از تیره غلات، یکساله، با ساقۀ نازک بندبند و توخالی. برگهای بی دمبرگ ولی نیام دار آن ساقه را در محل گره ها میپوشاند. گل گندم از سنبله هایی تشکیل یافته که شامل سنبله های کوچکتر می باشند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معروف، و دل چاک از صفات اوست. (آنندراج). اسمران. سمراء. (منتهی الارب). ام ّالطعام. (آنندراج). برّ. بغیث. گندم و گندم مخلوط به جو. تربیّه. حنطه. طعام. فوم. قمح. مغثمر. گندم ناصاف و نابیخته. نضم. گندم گرد و پر. نصیل. گندم صاف. (منتهی الارب). اقسام مختلف گندم که بطورکلی در ایران زراعت میشود عبارت است از: گندم ساتی ووم، تریتیکوم، پوالوس یا گلابرس، موتی کوس و اریس تس. غالباً در ایران گندم را بطور مخلوط میکارند. گندم خوشه سفید، گندم قرمز، سیاه، سخت یا نرم بدون هیچ رعایتی نه از نظر مقاومت با حشرات و نه از حیث نتیجه و حاصل آن نسبت به منطقه ای که کاشته میشود، بطورکلی گندم را در پاییز میکارند و کود به آن نمیدهند، در جلگه ها آن را آبیاری میکنند و در تپّه ها و دامنه هایی که در پای کوه ها واقع شده است بطور دیم زراعت میشود که حاصل آن معمولاً کمتر از نوع قبلی است. در سالهائی که باران کمتر میبارد، گندم دیم خوب به عمل نمی آید. گندم را در بهار نیز میکارند و نام آن را گندم بهاره میگذارند. اگر خشکسالی و آفت نباشد برداشت حاصل گندم بطور متوسط در هر جریب از چهل وپنج تا پنجاه من است و تقریباً هر تخم آن هفت تا هشت تخم میدهد. بعضی نواحی ایران از این قاعده مستثنی است مانند اراضی سیستان و خوزستان که در این نواحی هر تخمی هفتاد تا هشتاد تخم میدهد. آفات گندم عبارت است از: زنگ، سن وملخ که گندم را به کلی نابود میسازد. (از جغرافیای اقتصادی کیهان صص 89- 92). گندم معمولی (تریتیکوم وولگاره). ساقه اش توخالی و دانه هایش برهنه است. رقمهای مختلف آن از روی طول سنبلچه و پرپشتی آنها و ریش و رنگ گل برگ (سفید و قرمز) و رنگ دانه (سفید، نخودی، قهوه ای، قرمز) تشخیص داده میشود. رقمهای معروف گندم معمولی عبارتند از کله گنده و گندم پروانه و گندم بردو و گندم شیشه که زودرس است و از سرما عاجز نیست لیکن محصولش نسبتاً کم و بالای ساقه اش توپر است. دانه هایش مانند شیشه شکننده است و عموماً زرد و گاهی هم بنفش رنگ میباشد و جزء گندمهای ریشدار است. گندم غلافی برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف میباشد و به آسانی از غلاف خود بیرون نمی آید. گندمهای معروف ایران که از جنس گندم معمولی میباشد عبارتند از ساری بوغذای تبریز که نسبتاً زودرس است، گندم قرقلچک که نه زودرس و نه دیررس میباشد و گندم خرقانی و کوسه و فراهان و حنایی که دیررس میباشد. نقاط مهم گندم خیز ایران عبارتند از آذربایجان، خراسان، طهران، همدان، عراق، فارس، اصفهان و کرمانشاهان.
شرایط نمو گندم: گندم در نقاطی خوب نمو میکند که لااقل حرارت متوسط سالیانۀ آنها 75 و 3 درجه و حرارت متوسط تابستانشان 14 درجۀ سانتیگراد باشد. گندم بهاره تمام مراحل نشو و نمای خود را در بهار و تابستان طی می نمایند درصورتی که گندم پائیزه یک مرحله عمر خود را در پائیز طی کرده است. هرگاه گندم پائیزه را در بهار بکارند سبز میشود، لیکن نموّش کامل نشده محصول نمیدهد. بالعکس اگر گندم بهاره را پائیز بکارند با سرمای زمستان مقاومت نکرده منهدم میشود لیکن گندم رقمهایی هم دارد که پائیزه - بهاره هستند یعنی هم میتوان بذر آن را در پاییز و هم در بهار کاشت محصول هر دو خوب و یکسان است. در جلگه یعنی نقاطی که بهارزود گرم میشود و تابستان خیلی گرم و کم باران است و در اراضی سبک شنی گرم، گندم زودتر از معمول میرسد درصورتی که در نواحی مرطوب سواحل دریا یا نقاط سردسیر کوهستانی و در اراضی سنگین رسی محصول گندم دیرتر به دست می آید. هرگاه بذر گندم وقتی سبز شود که هوا سرد باشد (8 درجۀ سانتیگراد) ، بعدها در برابر سرما مقاومت خواهد کرد و بالعکس اگر موقع سبز شدن آن هوا گرم باشد (18 درجه) در مقابل سرما مقاومتش کمتر خواهد بود. سرمای اواخر بهار نمو گندم را به تأخیر می اندازد و اگر در این موقع هوا مرطوب و مه دار بشود آفت زنگ وگرده به گندم میزند. زمین گندم، زمین رسی و رسی شنی است که سیاه خاک داشته باشد. اراضی باطلاقی و شن سبک به درد زراعت گندم نمیخورد.
گردش زراعتی: بعد از آیش، گندم خوب میروید مخصوصاً در نواحی خشک زیرا زمین آیش بیشتر از زمین کاشته رطوبت در خود نگاه میدارد. علاوه بر این میتوان قبل از گندم در مزرعه منداب، شلغم روغنی، باقلا، ماش، توتون و شاهدانه کاشت. بعد از برداشت محصول شبدر و ذرت سبز علوفه ای هم ممکن است به زراعت گندم مبادرت کرد لیکن در زمین کتان زراعت گندم چندان مناسب نیست و بدترین گردش زراعتی گندم زراعت گندم بعد از گندم یا سایر نباتات غله ای قبل یا بعد از آن است.
تهیۀ زمین: زمین گندم باید فاقد علف هرز باشد و قبل ازکشت بذر باید آخرین شخم را به زمین زد. بعد از برداشت محصول شلغم روغنی و منداب وقت کافی برای شخم مکررسطحی و عمیق هست درصورتی که زمین شبدر پرعلف باشد چند شخم به زمین میزنند لیکن اگر پوک و کم علف باشد یک شخم کافی است. بعد از برداشت محصول علوفه ای سبز، اگروقت باشد دو تخم و اگر نباشد یک تخم به زمین زده بعد به کشت بذر گندم اقدام مینمایند، هرگاه گندم را پس از درو نباتات وجینی بکارند یک شخم کافی است بعد ازچغندر و سایر نباتات ریشه بلند، شخم سطحی میزنند لیکن بعد از نباتات ریشه کوتاه شخم عمیق باید زد. عموماًبه زراعتهای قبل از گندم کود میدهند و گندم از پوسیدۀ آنها استفاده میکند.
بذر گندم: دانه هایی که برای بذر انتخاب میشود باید سنگین باشد. گندم بذر را بهتر آن است که مطابق معمول بکوبند نه به وسیلۀ ماشین خرمنکوب زیرا ماشین به گندم خراش میدهد و بعضی از دانه ها را میشکند. قسمتی که شکسته به کار بذر نمیخورد چون سبز نمیکند و قسمتی که خراش خورده، اگر ضدعفونی بذر لازم شود، به واسطۀ نفوذ دوا فاسد میشود. بذرکاری پاییزه باید زود شروع شود زیرا گندم پاییزه که 10 تا 12 روزپس از کشت سبز میشود باید قبل از شروع سرما جوانه بزند و یک مرحلۀ عمر خود را طی کند. جوانه زدن و نموگندم در حرارت متوسط 9 درجه و سبز شدن بذر آن در 5 درجه متوقف میگردد. علاوه بر این بذری که زود کاشته شود (هراکش) از سرمای زمستان ایمن بوده و محصولش هم زیاد خواهد شد. بذر بهاره را هم باید حتی الامکان هراکش کاشت. مقدار بذری که برای پاییزکاری و بهاره کاری به طور دست پاش و با ماشین بذرافشان جهت هر یک هکتار زمین (ده هزار متر مربع) لازم است از این قرار است:
بذر، دست پاش، با ماشین بذرافشان گندم پاییزه، 160- 130 کیلوگرام، 115- 150 کیلوگرام.
گندم بهاره، 170- 230 کیلوگرام، 150- 180کیلوگرام. درصورتی که زمین نمناک باشد بذر گندم را 4سانتیمتر ولی در اراضی سبک که نسبتاً خشک است 5 تا 6 سانتیمتر زیر خاک میکنند. فاصله دو ردیف را در کشت با ماشین در حدود 15 سانتیمتر میگیرند. در نواحی خشک و دیم فاصله را زیادتر میگیرند. بذر دست پاش را درصورتی که زمین مرطوب باشد با دندانه زیر خاک میکنند ودر اراضی خشک با گاوآهن بذر.
پرستاری گندم: در زمستان بر اثر یخ زدن و سرد و گرم شدن زمین مقداری از گندمها ریشه کن میشود. باد هم به این مسأله کمک میکند. بنابراین در بهار باید همین که مزرعه گاو آمد به زمین غلطک بزند تا علاوه بر جابه جا کردن و خاک دادن به ریشه های مزبور سلۀ زمین هم بشکند. خوابیدگی گندمها هم به زودی مرتفع شده دوباره به حالت اول برمیگردد. درصورتی که بر اثر کثرت بذر و پرپشتی حاصل و وزش باد یا فشار رگبار گندم بخوابد و دیگر بلند نشود میتوان قبل از زمستان یا در میان زمستان یا اوایل بهار وقتی که هوا خشک است مزرعه را سرچر کرد یعنی گلۀ گوسفند را در آن رها کرده با سرعت تمام آن را راند تا گوسفندان گندم را از ته نکنند. در بهار به جای سرچر ممکن است سر حاصل را (درصورتی که گندم 30 سانتیمتر ارتفاع داشته باشد) با داسقاله یا داس زد و اگر ارتفاع آنها 15 سانتیمتر باشد با ماشین علف دروکن یک دسته سر آنها را زد و یا آنکه به وسیلۀ دندانه های بران گندم را تنک کرد. هرگاه گندم پاییزه از زمستان قوی و سالم نرهد باید کود طویلۀ پوسیده به آن داد و روی آن دندانه زد تا پاجوش بزند.
آفات گندم: آفات قارچی گندم عبارتند از زنگ، سیاهک، سیاه دانه، گرده و آفات حیوانیش موش صحرایی، سوسک طلایی، کرم چغندر، سوسک غله، زنبور غله، مگس گل، غنج خاکستری، شتۀ برگ، پاحبابیها، سن و ملخ...
آبیاری: آبیاری گندم البته بسته به محل و آب و هوا و جنس زمین و نوع گندم است لیکن بطورکلی میتوان گفت که گندم آبی را 3 تا 6 مرتبه یا بیشتر آب میدهند. اولین آب را که در پاییز قبل از شروع زمستان میدهند خاک آب گویند. اول بهار هم درصورتی که زمین خشک باشد یک آب بهاره داده میشود. در موقع گل هم آبی موسوم به گل آب به زراعت میدهند. در وقت دانه بستن آب دیگری معروف به دانه آب و برای آخرین دفعه مرگ آب داده میشود.
درو: هر وقت دانه های سنبل بست و سفت شد موقع درو رسیده است. در ایران محصول خوب است وقتی یک تخم 8 تا 10 تخم بدهد. کمتر از آن متوسط و بیشتر از آن خیلی عالی است بنابراین اگر به طور متوسط در هر جریبی 50 من بذر بکارند و پنج خروار از آن محصول بردارند کاملاً راضی هستند. در اروپا از یک هکتار زمین لااقل 780 تا 1000 و به طور متوسط 1300 تا 1800 و اکثر از 1950 تا 4800 کیلوگرام محصول گندم برمیدارند یعنی به طورکلی اقل محصول (در زمینهای پست نامرغوب) دو خروار و نیم و اکثر محصول 16 خروار است. محصول کاه یک جریب از 1800 تا 3000 و 8000 کیلوگرام است. به طورکلی باید در نواحی خشک برای صد کیلوگرام دانه دویست کیلوگرام کاه و کلش حساب کرد و در نواحی مرطوب حتی 250 تا 330 کیلوگرم است. گندم بهاره محصولش کمتر و متغیرتر از گندم پائیزه است به طوری که محصول گندم بهاره یک هکتار زمین 700 تا 1000 و 2500 کیلوگرام (حداقل 2 خروار و سی من، حداکثر 8 خروارو سی من) و محصول کاه آن 1000 تا 2000 و 4000 کیلوگرام میباشد. (از فرهنگ روستایی تقی بهرامی صص 1040 -1043). و رجوع به ذیل گندمیان و گیاه شناسی گل گلاب صص 292- 294 شود:
از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور.
رودکی.
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک [خار و؟] خو.
اسدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
به دانۀ گندم اندر چیست کو مر خاک و سرگین را
چنین کرده ست کو را کس همی زین دو نپندارد.
ناصرخسرو.
تو آن گندم نمای جوفروشی
که در گندم جو پوسیده پوشی.
نظامی.
باآنکه خداوندرحیم است و کریم
گندم ندهد بار چو جو می کاری.
مولوی.
- جوگندم، جوی که به گندم شباهت دارد، و ابوریحان نویسد: خندروس به نزدیک اطبا گندم رومی را گویند و در لغت سلت را خندروس گویند و معنی سلت به پارسی جوگندم باشد یعنی جوی که به گندم شباهت دارد. (از هرمزدنامۀ پورداود ص 143 حاشیه ٔ1).
- دیوگندم. رجوع به همین کلمه شود.
- گل گندم. رجوع به همین کلمه شود.
- گندم آب، گندم او، در چهارمحال اصفهان، مقداری گندم که در آب ریخته و پس از یکی دو روزآب آن را چون غذا یا دوا به بیمار دهند. (یادداشت مؤلف). در حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله نوشته شده است، صافی گندم که جزو بدن میشود: و اگر بیمار از ماءالعسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حد میگذرد به عوض ماءالعسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
معده خر که کشد در اجتذاب
معده مردم جذوب گندم آب.
مولوی.
- گندم آرد، گندمی که آن را به صورت آرد درمی آورند.
- گندم او. رجوع به گندم آب شود.
- گندم برج، در اصطلاح اهل چهارمحال، گندم خرددانۀ مایل به سرخی کم بها. (یادداشت مؤلف).
- گندم برشته، گندم بودادۀ بر تاوه تفته بی روغن و آب: مثل گندم برشته ٔ، سخت بی تاب، سخت متأثر و متألم و با خشم و غضب، مرادف: مثل اسفند بر آتش.
- گندم خوردن، بی فرمانی کردن.
- ، خوار گشتن.
- ، بیرون شدن.
- ، فریب خوردن. (مؤید الفضلاء).
- گندم دراز چگل، نوعی گندم که ریشه های سنبلش از گندمهای دیگر درازتر است.
- گندم دیوانه، یک نوع دانۀ معروف به تلخ دانه که تلخک نیز گویند. (ناظم الاطباء). دنقه. دوسر. زن ّ. سعّ. سعیع. سنف. شالم. شولم. شیلم. (منتهی الارب).
- گندم رومی، خندروس. رجوع به همین کلمه شود.
- گندم سیاه،قره باش. نوعی گندم که در نقاط مرطوب میروید و دانه های آن دارای نشاستۀ زیاد است و در ممالکی که گندم به عمل نمی آید آن را به جای گندم آرد مصرف میکنند. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 272). گندم سیاه از فامیل پولی گوناسه و اصلش از منچوری است. دانۀ گندم سیاه معمولی سیاه است لیکن رقمی هم دارد که رنگش خاکستری می باشد. از گندم سیاه آرد، الکل و غذاهای آردی تهیه میشود و دانۀ آن را به مرغان پرواری میدهند. گندم سیاه در اراضی شنی و رسی به خوبی میروید لیکن اراضی آهکی برای زراعت این نبات مناسب نیست. در گردش زراعتی هم بعد از هر زراعتی میتوان این نبات را کاشت، در نقاط گرمسیری میتوان پس از شخم کاه بن به کشت گندم سیاه پرداخت. هرگاه به طور دست پاش بکارند 70 الی 100 و چنانچه با ماشین کاشته شود 40 الی 20 کیلوگرام بذر برای هر جریبی لازم است 5 الی 8 روز پس از کاشت دو برگ دانه سبز میشود. سرما زود به نبات گندم سیاه لطمه وارد میسازد. پس از آنکه بذر کاشته شد رطوبت زیادی لازم ندارد. بیشتر آب مورد احتیاج آن از موقعی است که سومین برگش درآمده تا کمی قبل از گل کردن آن. از این به بعد هم به آب چندان احتیاجی ندارد. بیشتر آفاتی که در غلات پیدا میشود در زراعت این نبات هم دیده میشود، مانند سیاهک، زنگ، سوسک طلایی و غیره. پس از آنکه اکثر دانه های گندم سیاه قهوه ای تند شدند بدون ملاحظه ٔاینکه هنوز مقداری گل به بوته های آن باشد باید عمل درو را شروع کرد. محصول دانۀ آن در حدود 1100 و محصول کاه آن 1000 تا 3500 کیلوگرام است. (از فرهنگ روستائی ص 1044).
- گندم سینه، شکافته سینه:
هرکه به یک جو خلاف سینۀ او جست
باد به تیغ زمانه گندم سینه.
سوزنی.
- گندم کرمانی، رشته فرنگی که ورمیسل گویند. (ناظم الاطباء).
- گندمکه، گندم مکه. رجوع به همین کلمه شود.
- گندم مصری، بلال. ذرت. گندم مکه. رجوع به گندم مکه و ذرت شود.
- گندم مکه، صنفی از حبوب شبیه به گندم است. نان آن شیرین تر از گندم و طعام اهل صفا است و بسیار از آن خورند، و آن را به عربی علس گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). گندمکه. گندم مکی. گندم مصری. ذرت. بلال. مؤلف هرمزد آرد: در گیلان ذرت را باباگندم گویند، همچنین مکابج (= برنج مکه) خوانند. در آذربایجان ’ذرت’ را مکه نامند. در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: ’ذرۀ مکه خندروس است’. در مخزن الادویه که در هند نوشته شده گوید: ’خندروس و آن را خالادن و به فارسی دزۀ مکه وبه عربی حنطۀ رومیه و در تنکابن گندم مکه و به هندی جوار نامند’. شک نیست که مکه و مکا در لهجۀ آذربایجانی و گیلکی همان ’مکه’ است که در تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه یاد گردیده است. در منتهی الارب آمده: ’علس و نوعی از گندم دوگانه در یک غلاف و آن گندم صنعاست و گندم مکه نیز گویند’. در برخی از فرهنگهای فارسی گندم مکه یاد شده و عربی آن علس دانسته شده که یک گونه گندم است. مکه ندانستم چه لغتی است، در زبانهای هند هم ریشه و بن آن دانسته نشده است. در بسیاری از زبانهای رایج کنونی هندوستان چنانکه در هندی و بنگالی و مراتی و تامیل و تلوگو (دو زبان در اویدی در جنوب) مکه و مکای و مکی و موکه و مکه گویند... (پورداود هرمزدنامه ص 142 و 143 مقالۀ ذرت).
- گندمی رنگ، به رنگ گندم. سیاه چهره:
بر آن گونۀ گندمی رنگ او
چو مشک سیه خال جوسنگ او.
نظامی.
- گوزگندم، جوزجندم.رجوع به همین کلمه شود.
- امثال:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو.
مولوی (از امثال و حکم ج 3 ص 1326).
نظیر:
ما را صنما همی بدی پیش آری
از ما تو چرا امید نیکی داری
رو رو جانا همی غلط پنداری
گندم نتوان درود چون جو کاری.
(قابوسنامه، از امثال وحکم ج 3 ص 1327).
آن قدر با تن مدارا کن که جان صافی شود
گندمت را پاک کردی پای بر غربال زن.
صائب (از امثال و حکم ج 3 ص 1326).
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن.
صائب (از امثال و حکم ج 3 ص 1326).
گندم خوردیم از بهشت بیرونمان کردند، به طنز، گناهی را مرتکب نشده ام تا مستوجب عتاب یا پنداشتی باشم.
خدایگانا گندم نخورده چون آدم
برون فتادم ناگه ز روضۀ رضوان.
سیدحسن غزنوی (از امثال و حکم ج 3 ص 1326).
گندم که سه پایه بست اندر تا پوست، بعد از سه شاخ شدن ریشه کمتر آفت و آسیبی به گندم رسد. (امثال و حکم ج 3 ص 1326).
گندم نما و جوفروش، نظیر: ارزن نما و ریگ پیما. (امثال و حکم ج 3 ص 1327).
نان گندم شکم پولادین میخواهد.
خدا میان گندم خط گذاشته است.
مثل گندم، برهنه:
چو گندم است برهنه رهی ز کسوت عقل
از آن به عشوۀ امّید در جوال شده ست.
رضی الدین نیشابوری (از امثال و حکم ص 1480).
مثل گندم روی تابه، سخت در اضطراب. رجوع به گندم برشته شود.
بی آرد میشود به سوی خانه زآسیا
آنکو نبرد گندم چون بآسیا شده ست.
ناصرخسرو.
گندم به هم نرسد جو غنیمت است، نظیر:
دستت چو نمیرسد به کوکو
شفنه پلو را فروکو.
(فرهنگ عوام).
، وزنی معادل بیست ویک گرم
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
در لغت فرس اسدی چ اقبال در حاشیۀ ص 439 ذیل واژۀ غوزه آمده: گوزۀ پنبه باشد و گندک نیز گویند و به تازی جوزی خوانند. در قم گندل به این معنی است. و رجوع به گندشک شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
قریه ای است در چهار فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق رام هرمز (در فارس) . (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 216)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
عامیانه، لاو دادن. رجوع به لاو دادن شود.
- به لو دادن، از دست دادن. از دست بدادن.
- لو دادن چیزی را یا مالی را، به مفت از دست دادن. به رایگان از دست دادن. از دست دادن به رایگان یا به ثمن بخس. به رایگان یا به نرخی ارزان از دست دادن. از دست دادن بی عوض.
- لو دادن خود را، گناه خود را ابلهانه اظهار کردن. راز خود را آشکار کردن.
- لو دادن کسی را، سرّ او را بروز دادن. راز او را فاش کردن. پنهانی را به دست دادن. راز بد او را فاش کردن. آشکار کردن سر کسی را. راز کسی را آشکار کردن. گناه سپردۀ او را فاش کردن. سر اورا گفتن. راز پردۀ او آشکار کردن. لو دادن شریک جرم خود را. تباهکاری وی را بروز دادن: زن از سرقت شوی باخبر بود چون او را نوید دادند شوهر را لو داد.
- لو دادن ناموس خود را،تن دادن که با وی تبهکاری کنند. به بی عصمتی تن دادن. راضی شدن که با وی فساد کنند. عفاف خود را از دست دادن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
گوگرد. (برهان) (آنندراج). ظاهراًاین کلمه هندی است. (رشیدی). رجوع به گندش و گوگرد شود. در الفاظالادویه گندهک به معنی گوگرد آمده و هندی دانسته شده است. رجوع به همین کلمه شود، باروت. (برهان) (آنندراج). رجوع به باروت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندن
تصویر گندن
پوسیده و گنده شدن و بوی بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندو
تصویر گندو
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده
تصویر گنده
خشن، ستبر، درشت، زبر، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
بدبویی تعفن: و از آبها گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بوی بد دهد عفن متعفن: و گنداتر و رسواتر از آن چیزی که وی همیشه در باطن خود دارد چیست... یا تخم مرغ گندا. تخم مرغ فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندک
تصویر گندک
گوگرد، باروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندل
تصویر گندل
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از غلات که از آرد آن نان درست میکنند و یکی از غذاهای اصلی انسان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندا
تصویر گندا
((گَ))
هر چیزی که از آن بوی ناخوش آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندم
تصویر گندم
((گَ دُ))
گیاهی است یک ساله، علفی با ریشه افشان و ساقه میان تهی که از آرد آن برای پختن نان استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده
تصویر گنده
((گَ دِ))
گندیده، عفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده
تصویر گنده
((گُ دَ یا دِ))
درشت، خشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده
تصویر گنده
((گُ دَ یا دِ))
گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند، چانه خمیر، مدور، گرد، کوفته بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند، گرهی که از بدن برآید و درد نکند، ثؤلول، آژخ، تخته کفشگران
فرهنگ فارسی معین
کثیف
دیکشنری اردو به فارسی
پر از هوای فشرده، کثیف
دیکشنری اردو به فارسی