زال و عجوز، یعنی پیرزن سالخورد. (غیاث) (آنندراج). گنده پیر: گندپیر خوردی بریخت، گفت: مرا نان خشک آرزوست. (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). و گندپیران به جو منجمی کنند و فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامۀ خیام). رجوع به گنده پیر شود
زال و عجوز، یعنی پیرزن سالخورد. (غیاث) (آنندراج). گنده پیر: گندپیر خوردی بریخت، گفت: مرا نان خشک آرزوست. (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). و گندپیران به جَو منجمی کنند و فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامۀ خیام). رجوع به گنده پیر شود
شجاع و دلاور گیرنده. (برهان) : یکی مرد بد نام او اردشیر سواری گرانمایۀ گردگیر. دقیقی. دریغ آن هژبرافکن گردگیر دلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی. دلیر است و اسب افکن و گردگیر عقاب اندرآرد ز گردون به تیر. فردوسی. چنین گفت کاین مرد جنگی به تیر سوار کمندافکن و گردگیر. فردوسی. از آن ره برهمن یکی مرد پیر به آواز گفت ای یل گردگیر. اسدی. یل اژدهاکش به گرز و به تیر سوار هژبرافکن گردگیر. اسدی. فرستاد با نامه ای بر حریر به گرشاسب گردنکش گردگیر. اسدی
شجاع و دلاور گیرنده. (برهان) : یکی مرد بُد نام او اردشیر سواری گرانمایۀ گردگیر. دقیقی. دریغ آن هژبرافکن گردگیر دلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی. دلیر است و اسب افکن و گردگیر عقاب اندرآرد ز گردون به تیر. فردوسی. چنین گفت کاین مرد جنگی به تیر سوار کمندافکن و گردگیر. فردوسی. از آن ره برهمن یکی مرد پیر به آواز گفت ای یل گردگیر. اسدی. یل اژدهاکش به گرز و به تیر سوار هژبرافکن گردگیر. اسدی. فرستاد با نامه ای بر حریر به گرشاسب گردنکش گردگیر. اسدی
دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ارداک شهرستان مشهد که در 30هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه شوسۀ ارداک واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 62 تن است و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ارداک شهرستان مشهد که در 30هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه شوسۀ ارداک واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 62 تن است و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب به گندم. از گندم: گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید کو نان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر کشی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب گندمین. ناصرخسرو. آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن. سنایی. چو قرص جوین هست جان پرورم غم گردۀگندمین چون خورم ؟ نظامی. - زبان گندمین، زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکّر گفتار هست. صائب. از زبان گندمین افتاد در کارم گره خوشۀ بی حاصل ما دانۀ دیگر نداشت. صائب. - سخن گندمین، گفتار گندمین، سخن شیرین، چرب، خوشمزه: مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب گندمین. ناصرخسرو. سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد. سنایی. آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن. سنایی. بر نان گندمین بدم آنگه جوین سخن اکنون که گندمین سخنم نیست نان جو. سوزنی (دیوان چ 1 ص 433)
منسوب به گندم. از گندم: گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید کو نان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر کشی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب گندمین. ناصرخسرو. آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن. سنایی. چو قرص جوین هست جان پرورم غم گردۀگندمین چون خورم ؟ نظامی. - زبان گندمین، زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکّر گفتار هست. صائب. از زبان گندمین افتاد در کارم گره خوشۀ بی حاصل ما دانۀ دیگر نداشت. صائب. - سخن گندمین، گفتار گندمین، سخن شیرین، چرب، خوشمزه: مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب گندمین. ناصرخسرو. سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد. سنایی. آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن. سنایی. بر نان گندمین بدم آنگه جوین سخن اکنون که گندمین سخنم نیست نان جو. سوزنی (دیوان چ 1 ص 433)
تحریف گنجوبر پهلوی به معنی خزانه دار، گنجور. رجوع به یونکر ص 79 شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به لغت زند و پازند بمعنی گنجور است که خزانه دار باشد، و در جای دیگر بجای تحتانی با یاء ابجد نوشته بودند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج). این کلمه در یک نسخۀ خطی از فرهنگ جهانگیری متعلق به کتابخانه لغت نامۀ دهخدا به صورت گنجوبر آمده است
تحریف گنجوبر پهلوی به معنی خزانه دار، گنجور. رجوع به یونکر ص 79 شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به لغت زند و پازند بمعنی گنجور است که خزانه دار باشد، و در جای دیگر بجای تحتانی با یاء ابجد نوشته بودند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج). این کلمه در یک نسخۀ خطی از فرهنگ جهانگیری متعلق به کتابخانه لغت نامۀ دهخدا به صورت گنجوبر آمده است
مرد مردانه. (لغت فرس اسدی). مردم شجاع و دلاور و مردانه را گویند. (برهان) (آنندراج). جنگجو. سلحشور. سلیح شور. جنگاور. کند. کندا. گنداگر. پهلو. رزم آزما. محمّد معین در حواشی برهان قاطع نویسد: این لغت در فرهنگها بصورت ’گندآور’ آمده است. بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آنرا با کاف تازی از ریشه ’کند’ بمعنی شجاع نقل کرده اند، ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین کندآور باید مرکب از: کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد، نه از: کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکبه از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل کندآور). بهار معتقد بوده اند که این کلمه از گند به معنی بیضه و بمعنی فحل و کسی که روش مردانه دارد میباشد. (از مزدیسنا چ 1 ص 338 ج 6). و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 86 شود: بدو گفت رستم که گرز گران چو یازد ز بازوی گندآوران. فردوسی. کجا آن خردمند گندآوران کجاآن سرافراز جنگی سران. فردوسی. ، سپهسالار. (برهان) (آنندراج) : به زاری همی گفت پس پیلتن که شاها دلیرا سر انجمن کیانی نژادا شها سرورا جهان شهریارا و گندآورا. فردوسی. پذیره شدندش همه مهتران بزرگان ایران و گندآوران. فردوسی
مرد مردانه. (لغت فرس اسدی). مردم شجاع و دلاور و مردانه را گویند. (برهان) (آنندراج). جنگجو. سلحشور. سلیح شور. جنگاور. کند. کندا. گنداگر. پهلو. رزم آزما. محمّد معین در حواشی برهان قاطع نویسد: این لغت در فرهنگها بصورت ’گندآور’ آمده است. بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آنرا با کاف تازی از ریشه ’کند’ بمعنی شجاع نقل کرده اند، ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین کندآور باید مرکب از: کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد، نه از: کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکبه از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل کندآور). بهار معتقد بوده اند که این کلمه از گند به معنی بیضه و بمعنی فحل و کسی که روش مردانه دارد میباشد. (از مزدیسنا چ 1 ص 338 ج 6). و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 86 شود: بدو گفت رستم که گرز گران چو یازد ز بازوی گندآوران. فردوسی. کجا آن خردمند گندآوران کجاآن سرافراز جنگی سران. فردوسی. ، سپهسالار. (برهان) (آنندراج) : به زاری همی گفت پس پیلتن که شاها دلیرا سر انجمن کیانی نژادا شها سرورا جهان شهریارا و گندآورا. فردوسی. پذیره شدندش همه مهتران بزرگان ایران و گندآوران. فردوسی
زن پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج) : جحم، رش، جحمش، جحموش، زن گنده پیر کلانسال. جلّقه، جلقه، حیزبون، زن گنده پیر. دردبیس، گنده پیر کلانسال. دردح، دلقم، عجروفه، شلمق، شنهبر، شنهبره، شهمله، صلقم، گنده پیر کلانسال و سطبر. عث ّ، عثّه، عثواء، عجروف، عجروفه، عجوز، زن گنده پیر کلانسال. عزوم، عشبه، عفّه. علفوف، عوزب، عیضمور، عیهله، قشعه، قلعم. (منتهی الارب). قندفیر، معرب گنده پیر است. (قاموس). کردح، کلدح، کلشمه، کهّه، هردبه، هرشبّه، هرشفّه، هزرفه، هزروفه، همّرش، همّه، هیعرون، گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب. رودکی. طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. (ترجمه طبری بلعمی). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ (ترجمه طبری بلعمی). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. (ترجمه طبری بلعمی). یکی گنده پیری شد اندر کمند پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند. فردوسی. مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد موی سر او سپید گشت و رخش زرد تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد... منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165). بیارید این پلید بدکنش را بلایه گنده پیر بدمنش را. (ویس و رامین). سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). سبک پخت کدبانوی گنده پیر به هم نان و خرما و کشکین و شیر. اسدی. تا تو بدین فسونش به بر گیری این گنده پیر جادوی رعنا را. ناصرخسرو. وین کهن گشته گنده پیر گران دل ما می چگونه برباید. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 224). چه گویی که پوشیده این جامه ها را همان گنده پیری چو کفتار دارد. ناصرخسرو. تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. (قصص الانبیاء). بر آن بودم که از لمغان به غزنین به تیغ تیز جوی خون برانم ولیکن گنده پیرانند و طفلان شفاعت می کند بخت جوانم. علاءالدین غوری ملک الجبال. از خواهر مشفق تر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر. (مقامات حمیدی). مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من بر خود بپیچد ازین غم چو خیزران (؟). رشید وطواط. گنده پیر جهان جنب نکند همتی را که در جناب من است. انوری. گنده پیر چون شرح حال جوان بشنید گفت: نومید مشو اگرچه اومید نماند. (سندبادنامه ص 190). پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند طلب کرد. (سندبادنامه ص 157). پس نزدیک گنده پیر آمدند و گفتند یار ما کجا رفت، پیرزن گفت کیسۀ زر بستد و برفت. (سندبادنامه ص 295). گنده پیران شوی را قمّا دهند چونکه از پیری و زشتی آگهند. مولوی. ، مرد پیر: حور با تو چگونه پردازد حور باگنده پیر کی سازد؟ سنائی. ، کنایه از دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غرچه فریب. سنایی
زن پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج) : جَحَم، رِش، جِحمَش، جُحموش، زن گنده پیر کلانسال. جِلِّقه، جِلِقه، حَیزَبون، زن گنده پیر. دَردَبیس، گنده پیر کلانسال. دِردِح، دلِقِم، عجروفه، شَلمَق، شَنَهبَر، شَنَهبَره، شَهمَله، صِلقِم، گنده پیر کلانسال و سطبر. عُث ّ، عُثَّه، عَثواء، عُجروف، عُجروفه، عَجوز، زن گنده پیر کلانسال. عَزوم، عَشَبه، عُفّه. عُلفوف، عَوزَب، عَیضَمور، عَیهَله، قَشعَه، قَلعَم. (منتهی الارب). قَندَفیر، معرب گنده پیر است. (قاموس). کِردِح، کَلدَح، کَلشَمَه، کَهَّه، هِردِبَه، هِرشَبَّه، هِرشَفَّه، هِزرَفَه، هِزروفه، هَمَّرِش، هِمَّه، هَیعَرون، گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب. رودکی. طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. (ترجمه طبری بلعمی). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ (ترجمه طبری بلعمی). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. (ترجمه طبری بلعمی). یکی گنده پیری شد اندر کمند پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند. فردوسی. مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد موی سر او سپید گشت و رخش زرد تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد... منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165). بیارید این پلید بدکنش را بلایه گنده پیر بدمنش را. (ویس و رامین). سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). سبک پخت کدبانوی گنده پیر به هم نان و خرما و کشکین و شیر. اسدی. تا تو بدین فسونْش به بر گیری این گنده پیر جادوی رعنا را. ناصرخسرو. وین کهن گشته گنده پیر گران دل ما می چگونه برباید. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 224). چه گویی که پوشیده این جامه ها را همان گنده پیری چو کفتار دارد. ناصرخسرو. تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. (قصص الانبیاء). بر آن بودم که از لمغان به غزنین به تیغ تیز جوی خون برانم ولیکن گنده پیرانند و طفلان شفاعت می کند بخت جوانم. علاءالدین غوری ملک الجبال. از خواهر مشفق تر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر. (مقامات حمیدی). مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من بر خود بپیچد ازین غم چو خیزران (؟). رشید وطواط. گنده پیر جهان جنب نکند همتی را که در جناب من است. انوری. گنده پیر چون شرح حال جوان بشنید گفت: نومید مشو اگرچه اومید نماند. (سندبادنامه ص 190). پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند طلب کرد. (سندبادنامه ص 157). پس نزدیک گنده پیر آمدند و گفتند یار ما کجا رفت، پیرزن گفت کیسۀ زر بستد و برفت. (سندبادنامه ص 295). گنده پیران شوی را قمّا دهند چونکه از پیری و زشتی آگهند. مولوی. ، مرد پیر: حور با تو چگونه پردازد حور باگنده پیر کی سازد؟ سنائی. ، کنایه از دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غرچه فریب. سنایی
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گ-رم و دارای 45ت-ن سکنه است. (از فرهنگ جغرافی-ائی ای-ران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گ-رم و دارای 45ت-ن سکنه است. (از فرهنگ جغرافی-ائی ای-ران ج 8)
که قبول اندرز و نصیحت کند. متّعظ: نیک خواهان دهند پند ولیک نیکبختان بوند پندپذیر. عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر. سعدی
که قبول اندرز و نصیحت کند. متّعظ: نیک خواهان دهند پند ولیک نیکبختان بوند پندپذیر. عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر. سعدی
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
پیر سالخورده (مخصوصا زن) : ای گنده پیر جادو، نگاه کن که بندیان چگونه بیرون آمدند. توضیح این ترکیب برای مردان پیر نیز استعمال شود: حور با تو چگونه پردازد ک حور با گنده پیرکی سازد ک (سنائی)، دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غر چه فریب (سنائی) توضیح بعض فاضلان بضم اول خوانده اند ولی غالب محققان بفتح اول خوانند. هدایت نیز در انجمن آرا تصریح کرده: پیرزنی که بغایت سالخورده باشد و بد بوی گردد چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. و آنندراج نیز همین عبارت را نقل کرده است
پیر سالخورده (مخصوصا زن) : ای گنده پیر جادو، نگاه کن که بندیان چگونه بیرون آمدند. توضیح این ترکیب برای مردان پیر نیز استعمال شود: حور با تو چگونه پردازد ک حور با گنده پیرکی سازد ک (سنائی)، دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غر چه فریب (سنائی) توضیح بعض فاضلان بضم اول خوانده اند ولی غالب محققان بفتح اول خوانند. هدایت نیز در انجمن آرا تصریح کرده: پیرزنی که بغایت سالخورده باشد و بد بوی گردد چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. و آنندراج نیز همین عبارت را نقل کرده است