جدول جو
جدول جو

معنی گندوز - جستجوی لغت در جدول جو

گندوز
(گُ)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان که در 46000 گزی باختر قصبۀ رزن و 22000 گزی باختر دمق واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 776 تن است. آب آن از چشمه و قنات بابانظر تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و در تابستان از قادرخلج اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
گندوز
(گُ)
جوالدوز، و آن را گندوزه نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 319)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندوز
تصویر بندوز
جوال دوز، نوعی نخ برای دوختن جوال، توبره و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوز
تصویر اندوز
اندوختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندوزنده مثلاً مال اندوز
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
قندز. (مجالس النفایس) (حاشیۀ برهان چ معین) : مولانا قبولی قندوزی است. (مجالس النفایس ص 242). رجوع به قندز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شان عسل باشد. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 304). کندو و آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به کندو شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
لغت نامه دهخدا
(چِ دَ / دِ)
چیزی که در آن نقش گلها دوخته باشند. (بهار عجم) (آنندراج) :
در برد نظربازی ما نقش نیاید
دست دگران بهلۀ گلدوز ز ما برد.
میرزا معز فطرت (از آنندراج).
مرید مرشد ما جبۀ گلدوز میخواهد
خر عیسی است این رنگین بیالایید پالانش.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
سوزن کلاف. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوزنده. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). جمعکننده. (شرفنامۀ منیری) (سروری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). حاصل کننده. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). در ترکیب به معنی اندوزنده آید. (فرهنگ فارسی معین) : ثواب اندوز، جاه اندوز، حکمت اندوز، دانش اندوز، سروراندوز، سیم اندوز، شرف اندوز، شکراندوز، شهرت اندوز، عفواندوز، عمل اندوز، غم اندوز، کین اندوز، عفواندوز، مال اندوز، مهراندوز، نام اندوز، نیکی اندوز.
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلدوز
تصویر گلدوز
آنچه که برآن نقش گلها دوخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بمعنی (اندوزنده) آید: مال اندوز، نیز در ترکیب بمعنی (اندوخته) آید: ظلمت اندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندو
تصویر گندو
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندوز
تصویر بندوز
جوال دوز
فرهنگ لغت هوشیار
گندو گندناک
فرهنگ گویش مازندرانی
آب راکد و بویناک
فرهنگ گویش مازندرانی