جدول جو
جدول جو

معنی گندوانا - جستجوی لغت در جدول جو

گندوانا
(گَ)
ناحیه ای است از هند که در شمال گداوری قرار گرفته و ساکنانش گندها هستند و دارای 3میلیون جمعیت است. این ناحیه اسم خود را به قارۀ ماقبل تاریخی (هند، استرالیا و ماداگاسکار فعلی) که اکنون از بین رفته است، داده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندوان
تصویر زندوان
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندباف، عندلیب، مرغ خوش خوٰان، هزاران، فتّال، صبح خوٰان، شباهنگ، مرغ سحر، زندلاف، هزار، بوبردک، مرغ چمن، شب خوٰان، زندواف، هزاردستان، بوبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندوانه
تصویر هندوانه
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال برای مثال خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف / وآن زنگیانه خال سیاه مدوّرش (خاقانی - ۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندوانه
تصویر هندوانه
میوه ای درشت با پوست ضخیم، مغز لطیف و آبدار و سرخ یا زرد، تخم های ریز، بوتۀ خزنده با برگ های بریده و شاخه هایی که روی زمین می خوابد
هندوانۀ ابوجهل: در علم زیست شناسی حنظل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندوانی
تصویر هندوانی
ساخته شده در هند، کنایه از شمشیری که در هند می ساخته اند، برای مثال زبان در میان دو لب چون نیامی / که ناگه از او برکشی هندوانی (منوچهری - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دُ)
دوازده فرسخ میانۀ شمال و مغرب سمیرم است (از دهات بلوک سرحد شش ناحیۀ فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی زندخوان است که عندلیب و فاخته باشد. (برهان). بمعنی زندخوان است. (آنندراج). محرف زندواف. (فرهنگ فارسی معین). هزاردستان. (اوبهی) ، مجوس را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای این کلمه و مزدیسنا ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ)
گردنه ای است بین کرج و چالوس. تونلی به طول چهار کیلومتر در این گردنه احداث شده است که یکی از آثار عمرانی رضاشاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش رامهر مرکز شهرستان اهواز. دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رود رام هرمز. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد و بزرک. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ لرو عرب هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام موضعی نزدیک اصفهان که طوایف لر درمدت تابستان از آنجا عبور می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 41 هزارگزی جنوب درمیان برسر راه شوسۀ بیرجند به درح واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1021 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. در این ده طوایف بهلولی، حیدری، جعفر حقدادی سکنی دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش بروجن شهرکرد که در باختر شهرکردواقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان آیدغمش و دهستان لار، از جنوب به رشته ارتفاعات دره دیز و جبزو (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان با دهستان خان میرزا است). از خاور به دهستان سمیرم بالا و از باختر به دهستان کیار و دهستان پشتکوه. در این دهستان دو رشته ارتفاع وجود دارد که درجهت جنوب خاوری و شمال باختری کشیده شده است: 1- رشته ارتفاعات بیدکان در حد جنوب خاوری و شمال باختری دهستان واقع شده که بلندترین قلۀ آن به ارتفاع 2640 متر است. تنگ دزدان در انتهای جنوب خاوری و تنگ بیدکان قرار دارد و گردنۀ رنگرزی در جنوب باختری مابین رشته ارتفاع کوه بیدکان در وسط این رشته واقع شده، گردنۀ رخ در انتهای باختری و گردنۀ انجیره در ده کلیومتری باختر تنگ بیدکان و کوه رنگرزی واقع شده که جادۀ قهفرخ به سفیددشت از این راه میگذرد. 2- رشته ارتفاعات دره دیز و بلداجی و گندمان در امتداد هم درحد جنوب خاوری به باختر این دهستان کشیده شده، گردنه های مهم این رشته ارتفاعات در داخلۀ دهستان گردنۀحلوائی که راه ماشین رو بروجن به گندمان از این گردنه میگذرد و گردنۀ آئیرنه که راه فرادمبه به بلداجی از آن میگذرد و رود خانه چقاخور در وسط این دهستان جریان دارد. هوای آن سرد معتدل است و زمستان سرد دارد. آب قراء آن از چشمه و قنات و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات، حبوبات و صنایع محلی دستی جاجیم و قالی بافی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ماشین رو بروجن به چقاخور در جهت خاوری -باختری از وسط این دهستان میگذرد و بقیۀ قراء دهستان به وسیلۀ راههای ارابه رو به هم مربوط می شود و درفصل خشکی به بعضی از قراء اتومبیل میتوان برد. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت آن 32961 نفر است. زبان اهالی فارسی و لری است به جزقریۀ ماماکا که ارمنی نشین میباشد. قراء مهم دهستان عبارتند از لردگان (مرکز دهستان) ، آورگان بلدجی، فردانبه و سفیددشت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
نیم فرسخ میانۀ مغرب و جنوب قیر است (از دهات بلوک قیر و کارزین فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 138 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). از دیه های اصفهان است در ناحیه قهاب. (از معجم البلدان). دوم ناحیت ماربین (اصفهان) پنجاه و هشت پاره دیه است خوزان و قرطان و درنان و اندوان معظم قرای آن و بحقیقت این ناحیت همچون باغی است از پیوستگی باغستان و دیهها باهم متصل. (نزهه القلوب چ لیدن ص 50)
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 40000گزی باختر چوار و 40000گزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 130 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
جای سکونت جانوران و محل خواب و آسایش آنها. (آنندراج) ، گندنا. (شعوری ج 2 ص 306) (ناظم الاطباء). کراث. (ناظم الاطباء). رجوع به گندنا شود، پیاز کوهی ؟ (اشتینگاس) ، گربه زباد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زباد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حال. گردونچۀ کودک
لغت نامه دهخدا
(زَ دُ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین است که 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری سلواناو 4هزارگزی خاور راه ارابه رو زیوه به ارومیه. در دامنه قرار گرفته، هوای آن معتدل و دارای 175 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات وتوتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد که اتومبیل هم از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دُ / هَُ دُ)
هندی. از هندوستان. هندو. (یادداشت مؤلف) :
چو سوسن بود تیغ هندوانی
از او بارنده سیل ارغوانی.
فخرالدین اسعد.
ابوصالح بن شعیب از زبان هندوانی به تازی ترجمه کرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، شمشیر منسوب به هنود. (منتهی الارب) :
دو دندان میان دو لب چون نیامی
که ناگه از او برکشی هندوانی.
منوچهری.
، منسوب به ناحیۀ هندوان بلخ. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گُنْدْ)
دهی جزء دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب که در 4500گزی شمال سراب و 4500 گزی شوسۀ سراب به تبریز واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 374 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ نَ / نِ)
قسمی از هندوانه. (ناظم الاطباء) ، از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک است. جوهر حسن لبه. بنژوئن را اگر بسوزانند بوی خوشی از آن متصاعد میگردد. این صمغ را بنامهای لبان جاوی، کندر جاوه ای یا بخور جاوی یا جاوی نیز میخوانند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسبتی است به سندیه و آن قریه ای است در نواحی بغداد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به کندو و کندوخانه و شعوری ج 2 ورق 306 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ نَ / نِ)
هندویانه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 122). از: هندوان + پساوند نسبت، لغهً یعنی میوه ای که از هند می آید... گیاهی است از تیره خیار که برگهای بریده و ساقه های گسترده دارد. دلاغ. بطیخ هندی. شامی. دابوغه. فج. خربزۀ شامی. (یادداشتهای مؤلف). میوه های آن درشت و مواد قندی آن برخلاف خربزه در درون بر جمع میگردد و تخمه ها در آن پراکنده اند. (از گیاه شناسی گل گلاب) :
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت.
بسحاق اطعمه.
- با یک دست دو هندوانه برداشتن، کنایه از کار فوق طاقت و لیاقت به عهده گرفتن است.
- هندوانۀ ابوجهل. رجوع به این مدخل شود.
- هندوانه افکندن، کمال بیم وترس. (از آنندراج).
- هندوانۀ تلخ، هندوانۀ ابوجهل. رجوع به هر دومدخل شود.
- هندوانه در کون کسی غلطانیدن، بسیار ترسانیدن. (غیاث).
- هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن، کسی را به منظور موافق کردن با خواسته های خود بیش از اندازه ستودن و صفات برجسته به او بستن
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ دو)
ناحیه ای است از هند که در ایالت دکن در شمال گوداوری واقع شده است و اهالی آن را سه ملیون گوند تشکیل میدهند. این نام را به یک سرزمین خیالی و موهوم نیز داده اند، که در عهد اول شامل آمریکای جنوبی، آفریقا، عربستان، هند (دکن) ، استرالیا و ناحیۀ قطب جنوب میشده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
مانندهندوان، سیاه: خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف وان زنگیانه خال سیاه مدورش. (خاقانی)، نام مجموع شهرهای هند: وملک تمر با چند سوار معدود سر در جهان گرفت و خود را درهندوانه انداخت و همانجا نقل کرد (وفات کرد) وملک تکین راهندوان بکشتندو پوست او را نزد سلطان محمد فرستادند.: قتلغ خان بدست مولف تاریخ فیروز شاهی بخدمت سلطان پیغام فرستاد که امیران صده چه کس اند و در کدام محل اند که پادشاه جهان پناه ازبرای دفع ایشان نهضت فرماید اگر بشنوند که رایات اعلی درین مهم نهضت فرموده بگریزند و در هندوانهاخزند و دور دست بروند اگر مرا که بنده قدیم این حضرتم فرمان رود لشکر مرتب کنم و بروم وفتنه ایشان فرو نشانم. گیاهی علفی ازتیره کدوئیان که دارای برگهای بریده و میوه های درشت کروی یا بیضوی است که مواد قندی آن برخلاف خربزه که در میان بر جمع شده در درون بر جمع شده است ودانه ها در داخل درون بر پراکنده اند هندوانه دارای آب فراوان است وبعنوان یک میوه مدر و مبرد تجویز میشود ولی چون دارای سلولز فراوان است خوردن زیاد ایجاد نفخ میکند درکشور مادراکثر نقاط بفراوانی کشت میشود وازمیوه های غذائی اصلی قاطبه افراد کشوراست بطیخ هندی حب الحجاز بطیخ سندی بطیخ رقیتربوز بطیخ احمر بطیخ شامی قارپوز بطیخ فلسطینی بطیخ الاخضر. یا هندوانه ابوجهل. گیاهی ازتیره کدوئیان که یکساله است ودارای ساقه خزنده پوشیده از کرک است و برگهای آن متناوب و دارای بریدگیهای نامنظم بسیاراست این گیاه در جنوب اروپا و آفریقا و آسیا (منجمله ایران) بفراوانی میروید وبعلاوه بمنظور استفاده دارویی نیز کشت میگردد میوه اش ببزرگی یک نارنج است و مصرف داروئی دارد و بسیار تلخ است در ترکیب میوه این گیاه گلوکزیدی بنام کولوسنتین وجود دارد که زرد رنگ و محلول درالکل است و بسیار تلخ است و تلخی میوه این گیاه بواسطه وجود همین گلوکزید است. میوه این گیاه مسهلی است قوی وبعلاوه دربیماریهای کبد از آن استفاده میشود و مصرف آن موجب افزایش ترشحات صفرا میشود و گاهی نیز بعنوان قاعده آور از آن استفاده میکنند از میوه این گیاه بیشتر در دامپزشکی استفاده میشود حنظل حدج مراره الصحرا مراره الصحاری شری صرا آحی الما خنچل خربوزه روباه خرزهره کسب کوشت اندین کاپهل مهاکال ابوجهل قارپوزی قثاء النعام شجره خبیثه شجره الخبیثه خطبان کبست کبسته حبه الهبد فنک حمطل کبستو هبیده خربزه ابوجهل زهرگیاه خربزه تلخ کبسه. توضیح دانه این گیاه راحب الحنظل نامند. یا هندوانه زلف. زلف سیاه. یا بایکدست چند هندوانه بلند کردن، در آن واحد با نداشتن وسایل چند کار را انجام دادن، یا پوست هندوانه زیر پای (زیربغل) کسی گذاشتن، یا هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن، اورا بمخاطره انداختن بوسیله تحریک حس غرور وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندوخانه
تصویر گندوخانه
کندو کندوخانه شان عسل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانه
تصویر گندانه
((گَ نَ یا نِ))
جای سکونت و آسایش جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندوانه
تصویر هندوانه
((هِ دِ نِ))
گیاهی است علفی از تیره کدوییان، میوه آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است. تخم های ریز دارد و تفت داده آن یک قسم آجیل است
هندوانه زیر بغل گذاشتن: هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن
هندوانه زیر بغل گذاشتن: هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندوان
تصویر هندوان
((هِ دُ))
جمع هندو
فرهنگ فارسی معین
دیدن هندوانه در خواب بسیار خوب است به خصوص اگر قرمز و رسیده باشد و شما از خوردن آن احساس لذت کنید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
زوزه کشیدن، زمزمه کردن
دیکشنری اردو به فارسی