جدول جو
جدول جو

معنی گندال - جستجوی لغت در جدول جو

گندال
کسی که نسبت به رعایت بهداشت فردی بی توجه است، برآمدگی، تبر زدن تنه ی درختان، برآمدگی تنه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندا
تصویر گندا
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده، گنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندا
تصویر گندا
فیلسوف، حکیم، کاهن، کندا، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودال
تصویر گودال
جای گود، چاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندال
تصویر چندال
مردم فرومایه و پست
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
فیلسوف و دانا. (از لغت فرس اسدی) :
پیلان ترا رفتن باد است و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشۀ گندا.
عنصری (از لغت فرس).
رجوع به کندا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فالگو. فالگیر. رمال. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُو بُ نِ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم واقع در 4000 گزی شمال راین و 2000 گزی باختر فرعی راین به نی بید. سکنۀ آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش ایوانکی شهرستان دماوند که در 18هزارگزی شمال باختر ایوانکی و 6هزارگزی راه شوسه تهران به خراسان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 285 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، انجیر ولبنیات و شغل اهالی زراعت، باغبانی و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. ساکنین از طایفۀ بوربور و هداوندی هستند که اکثر در تابستان به حدود لار میروند. راه آن مالرو است و از قهوه خانه کربلائی احمد، سر راه شوسه ماشین میتوان برد. بنای دو امامزاده آن نسبتاً قدیمی است. تپه و آثار ابنیه قدیم نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آب گندیده و بدبوی. (آنندراج). آب ایستادۀ گندیده و بدبوی. (ناظم الاطباء). آبی که جل وزغ گرفته باشد. (شعوری ج 2 ص 292). آب راکد:
بگشت آن همه مرغ و گنداب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی.
اسدی (گرشاسب نامه).
به دشت و گل و خار و گنداب و چاه
مکن رزم کافتد به سختی سپاه.
اسدی (گرشاسب نامه).
، آنجا که آبهای شستشوی و گنده در آن رود: گنداب حمام
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
یکی از ایالات ایران در زمان کورش. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 375). این ناحیه در زمان داریوش جزء ایالت هفتم بوده است. (ایضاً ج 2 ص 1473). گندار رابعضی با صفحه ای در شمال و شرقی کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی. (ایضاً ج 2 ص 1453)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
در تکلم مردم قزوین، خاکۀ زغال خیسانده و قالب کرده که درزمستان زیر کرسی سوزانده می شود. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
هر چیز گندیده که از آن بوی بد برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به گندا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شهری است از حبشه، دارای 22000 تن جمعیت. (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کنۀ سگ. کنۀ گاو. قرادالکلب. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شخصی است که نجاستهاو پلیدیها را پاک کند، و او را بعربی ’کناس’ و در هند ’حلال خور’ گویند. (برهان). بزبان هندی معنی اصلی آن فرومایه ترین مردم است که اکثر بپاسداری و نگاهبانی قریه ها و مواضع مأمور باشند و در اصل شیوه آنها خوکبانی بوده و اینکه از مدتی بر در سلاطین و امرای هندقومی باشند که آنها را ’خدمتیه’ گویند و در اصل ’چندال’ بوده اند، از عهد اکبر پادشاه این خدمت بر این قوم مقرر شده و طرف مقابل ایشان گروهی دیگر است مسمی به ’کلال’ و اینها شراب فروشند، میگویند که در عهد پادشاه مزبور شراب و گوشت خوک فروش شده بود و این دو فرقه مأمور بودند که هر دو جنس را فروخته نگهبانی دروازه میکرده باشند و از آن پس دربانی سلاطین بعهدۀ آن دو فرقۀ مذکور در فوق قرار گرفته بود، اگرچه آن رسم ناپسندیده برطرف شده. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). کناس. جاروب کش. (ناظم الاطباء) ، در زبان کشمیر بمعنی نگهبان. (آنندراج). بمعنی پاسبان نیز آمده. (غیاث). پاسبان. (ناظم الاطباء) :
بر آن که ز چندال و از برهمن
فراوان بهر گوشه دید انجمن.
اسدی.
به نگهبانی چندال که دزد چمن است
خضر را گم شده نعلین و عصا در کشمیر.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چنانکه لصق و لزج معرب لیز است، ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی، ای بجنبی. و داره لزق داری، ای ملاصق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فیزیکدان انگلیسی (1820- 1893 میلادی). وی اولین بار اثر نور را در کلوئیدها کشف کرد و دانست که اگرنور از محلولهای کلوئیدی بگذرد مسیر خود را روشن می کند، در صورتی که اگر از محلولهای بلوری بگذرد مسیرش روشن نیست. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 12-13 شود
لغت نامه دهخدا
چیزی که بوی بد دهد عفن متعفن: و گنداتر و رسواتر از آن چیزی که وی همیشه در باطن خود دارد چیست... یا تخم مرغ گندا. تخم مرغ فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودال
تصویر گودال
زمین پست و جای عمیق، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندال
تصویر چندال
شخصی است که نجاستها و پلیدیها را پاک کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندل
تصویر گندل
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنداب
تصویر گنداب
((گَ))
آب گندیده و بدبوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
((گُ))
چاله، جای گود
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
نام طبقه ای پست در هند که به کارهای پست و تمیز کردن شهرها می پردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندا
تصویر گندا
((گَ))
هر چیزی که از آن بوی ناخوش آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باتلاق، باطلاق، مرداب 2، فاضلاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه که ریشه و ساقه ی خشک آن به مصرف سوزاندن رسد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی انگور
فرهنگ گویش مازندرانی
پر از هوای فشرده، کثیف
دیکشنری اردو به فارسی