جدول جو
جدول جو

معنی گندآگین - جستجوی لغت در جدول جو

گندآگین
(گَ)
یکی از دهات سغد که در نیم فرسخی دبوسیه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندگی
تصویر گندگی
بدبویی، بوی بد دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
گنده بودن، درشتی، ستبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندمگون
تصویر گندمگون
کسی که چهره اش سفید نباشد و اندکی تیره و به رنگ گندم باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندآگین
تصویر پندآگین
پر از پند، آمیخته به پند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردآگین
تصویر دردآگین
پر از درد، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ)
مخفف گوهرآگین:
بدان امید که روزی به دست گیرد شاه
چو آینۀ گهرآگین شده است هفت اورنگ.
فرخی.
رجوع به گوهرآگین شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
مرکّب از: گنده + ی، قطر. سطبرا. سطبری. ثخن. کلفتی. درشتی. زفتی. غلظ. غلظه. غلاظه: استغلاظ، ناخریدن جامه را به سبب درشتی و گندگی. (منتهی الارب) ، خشونت. ناهمواری، در تداول عوام، بزرگی. درشتی حجم: آدم به این گندگی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَدُ)
منسوب به گندم. از گندم:
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
بوذر کشی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
مر سخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن.
سنایی.
چو قرص جوین هست جان پرورم
غم گردۀگندمین چون خورم ؟
نظامی.
- زبان گندمین، زبان چرب و نرم:
با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست
طوطی شیرین سخن را شکّر گفتار هست.
صائب.
از زبان گندمین افتاد در کارم گره
خوشۀ بی حاصل ما دانۀ دیگر نداشت.
صائب.
- سخن گندمین، گفتار گندمین، سخن شیرین، چرب، خوشمزه:
مر سخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
سوی آن کس که عقل و دین دارد
نان و گفتار گندمین دارد.
سنایی.
آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن.
سنایی.
بر نان گندمین بدم آنگه جوین سخن
اکنون که گندمین سخنم نیست نان جو.
سوزنی (دیوان چ 1 ص 433)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
عفونت و بوی ناخوش. (آنندراج). نتن. نتانت. نتونت. تعفن. بدبوئی. گندائی: و شهری که نامش آب گنده باشد صفت ناخوشی و گندگی هست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ تهران ص 122).
بنده با افکندگی مشاطۀ جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
انباشته و پر از پند:
آن خوانده ای بخوان سخن حجّت
رنگین برنگ معنی و پندآگین.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد:
خار تا کی، لاله ای درباغ امیدم نشان
زخم تاکی، مرهمی بر جان دردآگین من.
سعدی.
تمعص، دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندمگون
تصویر گندمگون
آدم سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگین
تصویر گردگین
گردآلوده اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند آگین
تصویر پند آگین
مشحون از بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندهگین
تصویر اندهگین
غمگین غمناک غصه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
سطبری، کلفتی، درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندآگین
تصویر پندآگین
((پَ))
مشحون از پند
فرهنگ فارسی معین
اسمر، سبزه، سبزه رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
المناک، دردآلود، دردناک، مولم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کثیفی، خاک، آلودگی، شکستن، کثافت، کثیف کاری
دیکشنری اردو به فارسی