- گنجیدنی
- آنچه در خور گنجیدن باشد
معنی گنجیدنی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جا گرفتگی، حالت گنجیده
کیفیت گنجیده گنجایش
آنچه که لایق گندیدن باشد متعفن شدنی، فاسد شدنی
جا گرفتن چیزی در جایی یا میان چیز دیگر، درست بودن، درست درآمدن، جا داشتن
جا گرفتن چیزی در چیزی یا محلی: بباغ شادیاخ فرود آمد و لشکر چندان که آنجا گنجیدند فرود آمدند و دیگران گرد گرد باغ، جمع شدن گرد آمدن: چو آب و آتش راند سخن بصلح و بجنگ چگونه گنجدش اندر دو شکر آتش و آب. (مسعود سعد)، راست آمدن صدق کردن: هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است بسه طلاق باین که رجعت در او نگنجد. یا در پوست نگنجیدن، بسیار شاد بودن
سزاوار خندیدن، لایق خندیدن
سنجیده بودن، آزمودگی
لایق گردیدن مناسب گشتن
گنجنده بودن
عفونت، تعفن
گندیده بودن، تعفن
خزانه
کمک کردن یاری کردن
آزرده شدن دلتنگ گشتن ملول شدن
زاری کردن
ریزه ریزه کردن ریز ریز کردن، بیرون کشیدن، استره زدن در حجامت بریدن، آزردن زخم زدن
در هم فشردن
برابر کردن، مقایسه کردن، وزن، اندازه
آزردن و اذیت کردن
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
ناز کردن، کرشمه کردن
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
ناله کردن، زاری کردن، موییدن
آزرده شدن، دل تنگ شدن، ملول شدن، برای مثال بیهوده مرنج چون توان آسودن / می باش چنان که می توانی بودن (سنائی - لغت نامه - رنجیدن)
کشیدن، برکشیدن، بیرون کشیدن، برآوردن
برهنجیدن: کشیدن، گستردن،برای مثال چنان که مرغ هوا پر و بال بر هنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی بر هنج (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
برهنجیدن: کشیدن، گستردن،
به خود پیچیدن، در هم فشردن، در هم کشیدن، برای مثال بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بر بارگی تنگ تنگ (عنصری - ۳۵۸) ، خشمگین شدن
درآوردن، بیرون کشیدن، از ریشه درآوردن چیزی از جایی، آهختن
خرامیدن
خرامیدن
اندازه گرفتن، چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن، وزن کردن، برابر کردن
ریزریز کردن، بریدن، آزردن، استره زدن به پوست بدن در حجامت
جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه
ناز و غمزه کردن، بذله - گویی کردن هزل و بازی نمودن
جای گنج، مخزن، مفتح، مال بسیار و محصول، گنج، خراج، موزه