- گنجنده
- آنچه که در چیزی یا جایی بگنجد
معنی گنجنده - جستجوی لغت در جدول جو
- گنجنده
- آنچه در جایی بگنجد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنچه که درجایی نگنجد، فراهم ناآینده ناسازگار: (واین چهار مایه (آب وآتش و باد وخاک) ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و بایکدیگر ناگنجنده و نا سازند {مقابل گنجنده
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
آنکه سنجد کسی را وزن کند، کسی که اندازه گیرد
کسی که چیزی را بسنجد و اندازه بگیرد
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
جای داده شده در چیزی
آنچه که بگندد
جا گرفته، جاشده
خزانه
ظرفیت
پاشنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
سیار، سیاره
حساب شده
مخاطب
برکشنده، جاذب
آنکه برندد آنکه رنده کند
آزرده دلتنگ
رنج داده آزرده
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
ریزه ریزه شده ریز ریز شدن، آزرده زخم خورده
آنکه خنده کند ضاحک
پروانه، چراغ پره، شب پره
بخود پیچیده در هم فشرده ترنجیده
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
پخته، آزموده، مجرب، نیک اندیشیده
مستمع، سامع، کسی که گوش میدهد
کسی که چیزی را می بندد، برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
عبور کننده، ناپایدار