ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 1000گزی جنوب ساردوئیه و 1000گزی راه فرعی راین به ساردوئیه واقع شده و سکنه اش 52 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 1000گزی جنوب ساردوئیه و 1000گزی راه فرعی راین به ساردوئیه واقع شده و سکنه اش 52 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
صاحب غیاث اللغات از قول سروری و مؤید و دیگران (و به تبعیت از او آنندراج) آرد: این لفظ بزیادت یای تحتانی غلط است و صحیح آن رنگرز است و اگر به معنی نقاش و مصور و معمار گویند صحیح باشد - انتهی. اما این مطلب یعنی غلط بودن رنگریز صحیح نیست و رنگریز در نظم و نثر قدما در معنی رنگرز استعمال شده است: صباغ، رنگریز. (مهذب الاسماء) (دهار). ممصل، پالونه یا پاتیلۀ رنگریز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب). این دهر رنگریز مرا صوف و اطلس است این چرخ نقره خنگ مرا اسب و استر است. سیدحسن غزنوی. تیغ تو رنگریز وضمیر تو نقش بند خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است. سیدحسن غزنوی. نقش بند چمنش باد ز چین لطف است رنگریز شمرش ماه ز چرخ کرم است. اثیرالدین اخسیکتی
صاحب غیاث اللغات از قول سروری و مؤید و دیگران (و به تبعیت از او آنندراج) آرد: این لفظ بزیادت یای تحتانی غلط است و صحیح آن رنگرز است و اگر به معنی نقاش و مصور و معمار گویند صحیح باشد - انتهی. اما این مطلب یعنی غلط بودن رنگریز صحیح نیست و رنگریز در نظم و نثر قدما در معنی رنگرز استعمال شده است: صباغ، رنگریز. (مهذب الاسماء) (دهار). ممصل، پالونه یا پاتیلۀ رنگریز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب). این دهر رنگریز مرا صوف و اطلس است این چرخ نقره خنگ مرا اسب و استر است. سیدحسن غزنوی. تیغ تو رنگریز وضمیر تو نقش بند خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است. سیدحسن غزنوی. نقش بند چمنش باد ز چین لطف است رنگریز شمرش ماه ز چرخ کرم است. اثیرالدین اخسیکتی
آخرین شهری است از حدود اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده و از وی عنبر اشهب خیزد بغایت نیک، سخت بسیار و اندر حدود مغرب هیچ جای دیگر نیست. (حدود العالم) شهری از اعمال باجه در غربی اندلس و غربی قرطبه، بر ساحل نهر تاجه نزدیک مصب. (معجم البلدان)
آخرین شهری است از حدود اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده و از وی عنبر اشهب خیزد بغایت نیک، سخت بسیار و اندر حدود مغرب هیچ جای دیگر نیست. (حدود العالم) شهری از اعمال باجه در غربی اندلس و غربی قرطبه، بر ساحل نهر تاجه نزدیک مصب. (معجم البلدان)
دهی از دهستان ژاوه رودبخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی خاور رزاب، کنار رود خانه کماسی. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان ژاوه رودبخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی خاور رزاب، کنار رود خانه کماسی. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
شهری است در غرب فیون پائین سودان آخر شهرهای مصر از نواحی واخ الثالثه. در سنتریه میوه فراوان است و انهار زیادی وجود دارد. ساکنین آن همه بربر هستند و عرب در آنجا کم است. (از معجم البلدان)
شهری است در غرب فیون پائین سودان آخر شهرهای مصر از نواحی واخ الثالثه. در سنتریه میوه فراوان است و انهار زیادی وجود دارد. ساکنین آن همه بربر هستند و عرب در آنجا کم است. (از معجم البلدان)
رستنیی باشد و گل آن مانند گل خسک زرد می شود و اطراف آن خار دارد و آن را بعربی قرطم بری خوانند و به یونانی طریغان گویند. (از برهان قاطع) (هفت قلزم) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
رستنیی باشد و گل آن مانند گل خسک زرد می شود و اطراف آن خار دارد و آن را بعربی قرطم بری خوانند و به یونانی طریغان گویند. (از برهان قاطع) (هفت قلزم) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
ممال احتراز: گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من عیار مدّعی کند از کشتن احتریز. سعدی. ز دشمن بهر حال کن احتریز. سعدی، مزد و ثواب چشم داشتن. (منتهی الارب). مزد بیوسیدن. (تاج المصادر). مزد چشم داشتن. کاری از بهر مزد کردن: و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان، احتساب ثواب جست. (ترجمه تاریخ یمینی). و من خود از مقتضای دین و طریق دیانت روا ندارم شمشیری که همه عمر بدان مجاهدت کرده ام و در دیار کفر بدان راه احتساب و اکتساب ثواب جسته، در روی اهل اسلام کشیدن... (ترجمه تاریخ یمینی) ، انکار کردن چیزی بر کسی. (تاج المصادر) ، شمار کار خود داشتن: مکر شیطانست تعجیل و شتاب لطف رحمانست صبر و احتساب. مولوی. ، احتساب بر کسی، نهی از منکر کردن او را. (منتهی الارب) ، احتسب الرجل ابناً له، فرزند او در بزرگی مرد. (منتهی الارب) ، منتهی شدن، عمل شرطه. نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد. حسبه. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتساب و حسبه در لغت بمعنی شمردن و حساب آمده است و احتساب بمعنی انکار نیز استعمال شده. و حسبهبمعنی تدبیر و سیاست باشد. و در شرع هر دو لفظ بمعنی امر بمعروف است هنگامی که ترک معروف رواج یابد، و نهی از منکر است زمانی که فعل منکر رایج باشد ولی لفظ حسبه در شریعت عمومیت دارد و شامل هر امر مشروعی باشد که حسبهﷲ تعالی بجای آورند، مانند: اذان، امامت، اداء شهادت الی ماشأاﷲ، از کثرت شمارۀ مشروعات. واز این روی گفته اند که امور قضائی بابی از ابواب حسبه باشد. و در عرف به امور محدودی اختصاص یافته، از قبیل بر زمین ریختن اقسام مسکرات و شکستن آلات و ادوات طرب، اصلاح طرق و شوارع. کذا فی نصاب الاحتساب - انتهی. فی شرائطالحسبه و صفهالمحتسب - الحسبه من قواعدالأمور الدینیه و قد کان أئمه الصّدر الاوّل یباشرونها بانفسهم لعموم صلاحها و جزیل ثوابها و هی امر بالمعروف اذا ظهر ترکه و نهی عن المنکر اذا ظهر فعله و اصلاح بین الناس. قال اﷲ تعالی: لاخیر فی کثیر من نجواهم الاّ من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. و المحتسب من نصبه الامام او نائبه للنظر فی احوال الرعیه و الکشف عن امورهم و مصالحهم و من شرط المحتسب أن یکون مسلماً حرّاً بالغاًعاقلاً عدلاً قادراً حتی یخرج منه الصبی و المجنون و الکافر و یدخل فیه آحاد الرعایا و ان لم یکونوا مأذونین و یدخل فیه الفاسق و الرقیق (؟) و المراءه. (معالم القربه فی احکام الحسبه، تألیف محمد بن محمد بن احمد القرشی معروف به ابن الاخوه ص 7) : بر سر جهال به امر خدای محتسب او بکند احتساب. ناصرخسرو. زاغ بازآمد بباغ و احتساب اندرگرفت. معزی. و هرکه بدین فرقۀ غالی و اهل بدعت جافی انتماء داشت و از منهاج دین قویم و جادۀ مستقیم عدول جسته بود، همه را مثله گردانید و جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). در این ایام هزار مرد از مطوعۀ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بود و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته و شمشیرها کشیده و تکبیر مجاهدت زده و جانها در راه احتساب بر کف دست گرفته... (ترجمه تاریخ یمینی). و بر اهل بازار و محترفه، محتسبی امین گماشت تا در اعتبار موازین و مکایل احتساب میکرد و راه تظاهر بخمر و زمر و محظورات شرع بربست. (ترجمه تاریخ یمینی)
ممال احتراز: گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من عیار مدّعی کند از کشتن احتریز. سعدی. ز دشمن بهر حال کن احتریز. سعدی، مزد و ثواب چشم داشتن. (منتهی الارب). مزد بیوسیدن. (تاج المصادر). مزد چشم داشتن. کاری از بهر مزد کردن: و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان، احتساب ثواب جست. (ترجمه تاریخ یمینی). و من خود از مقتضای دین و طریق دیانت روا ندارم شمشیری که همه عمر بدان مجاهدت کرده ام و در دیار کفر بدان راه احتساب و اکتساب ثواب جسته، در روی اهل اسلام کشیدن... (ترجمه تاریخ یمینی) ، انکار کردن چیزی بر کسی. (تاج المصادر) ، شمار کار خود داشتن: مکر شیطانست تعجیل و شتاب لطف رحمانست صبر و احتساب. مولوی. ، احتساب بر کسی، نهی از منکر کردن او را. (منتهی الارب) ، احتسب الرجل ابناً له، فرزند او در بزرگی مرد. (منتهی الارب) ، منتهی شدن، عمل شرطه. نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد. حسبه. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتساب و حسبه در لغت بمعنی شمردن و حساب آمده است و احتساب بمعنی انکار نیز استعمال شده. و حسبهبمعنی تدبیر و سیاست باشد. و در شرع هر دو لفظ بمعنی امر بمعروف است هنگامی که ترک معروف رواج یابد، و نهی از منکر است زمانی که فعل منکر رایج باشد ولی لفظ حسبه در شریعت عمومیت دارد و شامل هر امر مشروعی باشد که حسبهﷲ تعالی بجای آورند، مانند: اذان، امامت، اداء شهادت الی ماشأاﷲ، از کثرت شمارۀ مشروعات. واز این روی گفته اند که امور قضائی بابی از ابواب حسبه باشد. و در عرف به امور محدودی اختصاص یافته، از قبیل بر زمین ریختن اقسام مسکرات و شکستن آلات و ادوات طرب، اصلاح طرق و شوارع. کذا فی نصاب الاحتساب - انتهی. فی شرائطالحسبه و صفهالمحتسب - الحسبه من قواعدالأمور الدینیه و قد کان أئمه الصّدر الاوّل یباشرونها بانفسهم لعموم صلاحها و جزیل ثوابها و هی امر بالمعروف اذا ظهر ترکه و نهی عن المنکر اذا ظهر فعله و اصلاح بین الناس. قال اﷲ تعالی: لاخیر فی کثیر من نجواهم الاّ من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. و المحتسب من نصبه الامام او نائبه للنظر فی احوال الرعیه و الکشف عن امورهم و مصالحهم و من شرط المحتسب أن یکون مسلماً حرّاً بالغاًعاقلاً عدلاً قادراً حتی یخرج منه الصبی و المجنون و الکافر و یدخل فیه آحاد الرعایا و اِن لم یکونوا مأذونین و یدخل فیه الفاسق و الرقیق (؟) و المراءه. (معالم القربه فی احکام الحسبه، تألیف محمد بن محمد بن احمد القرشی معروف به ابن الاخوه ص 7) : بر سر جهال به امر خدای محتسب او بکند احتساب. ناصرخسرو. زاغ بازآمد بباغ و احتساب اندرگرفت. معزی. و هرکه بدین فرقۀ غالی و اهل بدعت جافی انتماء داشت و از منهاج دین قویم و جادۀ مستقیم عدول جسته بود، همه را مثله گردانید و جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). در این ایام هزار مرد از مطوعۀ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بود و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته و شمشیرها کشیده و تکبیر مجاهدت زده و جانها در راه احتساب بر کف دست گرفته... (ترجمه تاریخ یمینی). و بر اهل بازار و محترفه، محتسبی امین گماشت تا در اعتبار موازین و مکایل احتساب میکرد و راه تظاهر بخمر و زمر و محظورات شرع بربست. (ترجمه تاریخ یمینی)
در اصطلاح رمان نویسی، وقایع و حوادث مختلف که بوسیلۀ آنها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک نماید. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت استخوان را بسر دندانها بازگرفتن. (از اقرب الموارد) ، انتشال مرض، تخفیف اعراض آن و نزدیکی بهبود. (یادداشت بخط مؤلف)
در اصطلاح رمان نویسی، وقایع و حوادث مختلف که بوسیلۀ آنها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک نماید. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت استخوان را بسر دندانها بازگرفتن. (از اقرب الموارد) ، انتشال مرض، تخفیف اعراض آن و نزدیکی بهبود. (یادداشت بخط مؤلف)
کنایه از جوانمرد و بسیار بخش. (آنندراج). سخی و جوانمرد، مسرف. مبذر. (ناظم الاطباء) ، ریزندۀ گنج: بفرمود تا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز. نظامی. همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی. - خاطر گنج ریز، گهربار. گهرزاد. مجازاً وقاد: به آواز پوشیدگان گفت خیز گزارش کن از خاطر گنج ریز. نظامی
کنایه از جوانمرد و بسیار بخش. (آنندراج). سخی و جوانمرد، مسرف. مبذر. (ناظم الاطباء) ، ریزندۀ گنج: بفرمود تا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز. نظامی. همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی. - خاطر گنج ریز، گهربار. گهرزاد. مجازاً وقاد: به آواز پوشیدگان گفت خیز گزارش کن از خاطر گنج ریز. نظامی
وقایع و حوادث مختلفی که به وسیله آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند
وقایع و حوادث مختلفی که به وسیله آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند