جدول جو
جدول جو

معنی گنبدگر - جستجوی لغت در جدول جو

گنبدگر
(گُمْ بَ گَ)
سازندۀ گنبد. کسی که گنبد بنا کند:
چون چنان هفت گنبد گهری
کرد گنبدگری چنان هنری.
نظامی (هفت پیکر ص 144)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندگی
تصویر گندگی
گنده بودن، درشتی، ستبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
به شکل گنبد، خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود، نوعی جست و خیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
بدبویی، بوی بد دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنبد گل
تصویر گنبد گل
کنایه از غنچۀ گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدگر
تصویر نمدگر
نمدمال، آنکه شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
فرهنگ فارسی عمید
(گُمْ بَ سَ)
خانه ای که گنبد داشته باشد. خانه ای که بشکل گنبد است. خانه ای که گنبدی ساخته شده:
سوی گنبدسرای غالیه فام
پیش بانوی هند شد بسلام.
نظامی (هفت پیکر ص 147).
آمد از گنبد کبود برون
شد به گنبدسرای صندل گون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از دهستان خدابنده لواز بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 26000گزی جنوب خاور گل تپه و 7000گزی خاور راه شوسۀ همدان به بیجار واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 500 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات، انگور، صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است که در تابستان از راه خوشاب اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ دِ)
کنایه از حباب و آن شیشه مانندی باشد که به وقت باریدن باران بر روی آب بهم برسد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ دِ ذَ)
آتشکده. (مزدیسنا چاپ 1 ص 189) :
سوی گنبد آذر آرید روی
به فرمان پیغمبر راستگوی.
دقیقی.
چهارم ورا نام نوش آذرا
کجا گرد اوگنبد آذرا.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان که در 20هزارگزی شمال باختری قوچان و 9هزارگزی جنوب راه شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان واقع شده است. هوای آن سردسیر و سکنه اش 400 تن است. آب آن از رودخانه است. محصولش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 48هزارگزی شمال باختری مانه و 4هزارگزی جنوب راه شوسۀ بجنورد به حصارچه واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 100 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام نوایی و صوتی است از موسیقی. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری ج 2 ص 297). این بیت را از منوچهری دامغانی شاهد آورده اند:
دو گوشت همیشه سوی گنجدار
دو چشمت همیشه سوی اهوران.
’فرهنگ نظام’ ولی این بیت در دیوان چ کازیمیرسکی (ص 100) و چ دبیرسیاقی (ص 62) بدین صورت آمده و اصح است:
دو گوشت همیشه سوی گنج گاو
دو چشمت همیشه سوی احوران.
(حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
نوعی خرما در جیرفت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ دِ گُ)
غنچۀ گل. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا.
خاقانی.
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادی کند گنبد گل را خراب.
خاقانی.
رجوع به گنبده گل شود، پیالۀزرین. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 20000 گزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 100 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
دیگری. والاّخر:
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(چُ)
خزینه دار. (شعوری ج 2 ص 2972). خزانه دار. (ناظم الاطباء) ، صاحب گنج. متمول. غنی:
همه کدخدایند مزدور کیست
همه گنج دارند گنجور کیست ؟
فردوسی.
سر گنجداران پر از بیم گشت
ستمکاره را دل به دو نیم گشت.
فردوسی.
گنجداران فزون ز حد شمار
گنج بر گنج ساختند نثار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گنبد، غنچه گل. غنچه گل: گنبد نیلوفری گنبده گل شود پیش سنانت کزوست قصر ممالک متین. (خاقانی)، پیاله کاسه، نوعی جست حیوانات (آهو اسب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن دگر
تصویر آن دگر
دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
منسوب به گنبد: بشکل گنبد، گنبد، خیمه که بیک ستون بر پای باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
سطبری، کلفتی، درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گنبد سازد: چون چنان هفت گنبد گهری کرد گنبد گری چنان هنری... (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
به شکل گنبد، خیمه کوچک، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
Domed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
en forme de dôme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام برجی در شونادشت امیری واقع در لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
abobadado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kuppelförmig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kopułowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
купольный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
купольний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
abovedado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی