گنبد گل گنبد گل غنچۀ گل. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) : فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا. خاقانی. قمری گفتا ز گل مملکت سرو به کاندک بادی کند گنبد گل را خراب. خاقانی. رجوع به گنبده گل شود، پیالۀزرین. (برهان) (آنندراج) لغت نامه دهخدا
گنبد گر گنبد گر کسی که گنبد سازد: چون چنان هفت گنبد گهری کرد گنبد گری چنان هنری... (هفت پیکر) فرهنگ لغت هوشیار
گنبد فلک گنبد فلک کنایه از آسمان است: از گنبد فلک ندی آمد به گوش او کای گنبد تو کعبۀ حاجت روای خاک. خاقانی لغت نامه دهخدا
گنبدگر گنبدگر سازندۀ گنبد. کسی که گنبد بنا کند: چون چنان هفت گنبد گهری کرد گنبدگری چنان هنری. نظامی (هفت پیکر ص 144) لغت نامه دهخدا