جدول جو
جدول جو

معنی گمون - جستجوی لغت در جدول جو

گمون
گمان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمان
تصویر گمان
ظن، حدس، خیال، وهم، رای، اندیشه، فرض
گمان بردن: ظن بردن، تصور کردن، انگاشتن
گمان داشتن: ظن داشتن، شک داشتن، نگران بودن، انتظار داشتن
گمان کردن: تصور کردن، پنداشتن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمون
تصویر کمون
پنهان شدن، پوشیده شدن، مخفی شدن، در نهان بودن، در پزشکی دورۀ نهفتگی بیماری، فاصلۀ بین ورود عامل بیماری زا به بدن و نمایان شدن نخستین علائم بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمون
تصویر کمون
زیره، گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود، قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمون
تصویر نمون
پسوند متصل به واژه به معنای نماینده مثلاً رهنمون، اشاره، رمز، مثل، مانند
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی جامعه ای که در آن هیچ کس مالک چیزی نیست و همه در آنچه دارند، شریک هستند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
ناقه کمون، ناقه ای که آبستنی خود پنهان دارد. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که آبستنی خود پنهان دارد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مخفف پیرامون
لغت نامه دهخدا
جیحون، آمل، آمو، آموی:
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه،
هاتفی،
آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون،
؟ (از فرهنگها)
لغت نامه دهخدا
نام خدای مصریان قدیم، و کلمه آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است) حدس میزنند که همین آمون باشد، نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر منسه که در 22 سالگی بسال 642 قبل از میلاد بسلطنت رسید، نام یکی از شهرهای قدیم بمصر علیا
لغت نامه دهخدا
پر، لب ریز، لبالب، مملو، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشتر مادۀ استوارخلقت. (آنندراج). ناقۀ امون، شتر مادۀ استوارخلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، امن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
قدیس مصری در قرن چهارم میلادی (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پوشیدگی و پنهانی. (ناظم الاطباء). پوشیدگی. خفاء. نهفتگی. مقابل بروز و ظهور. (فرهنگ فارسی معین) : استحالت نبیند بلکه کمون بیند. (دانشنامه، طبیعی ص 41، از فرهنگ فارسی معین).
در فره دادن شنوده در کمون
حکمت لولا رجال مؤمنون.
(مثنوی چ رمضانی ص 211).
حق ندارد خاصگان را در کمون
از می ابرار جز در یشربون.
(مثنوی چ رمضانی ص 410).
، (اصطلاح فلسفه) اصحاب کمون گویند: کمون عبارت از ظهور کامن است و مراد آنان از این جمله این است که همه اشیاء به حال کمون موجود می باشند و حوادث عالم غیر از ظهورآنچه بوده و کامن است چیزی نیست و محال است که شی ٔ از لاشی ٔ بوجود آید، زیرا که لاشی ٔ معدوم محض است و منشاء و موضوع شی ٔ موجود نمی تواند باشد. پس کون و تکون عبارت است از ظهور از کمون و خفا. و بو و طعم و رنگ و غیره از خواص مزاج و ترکیب نیست بلکه کامن در عناصر است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سیدجعفر سجادی) ، استتار چیزی از حس، چون خامه در شیر و روغن در کنجد پیش از ظهور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح پزشکی) نهفتگی. دوره ای که عوامل بیماری زا (میکروبها) در بدن بیماربدون علائم ظاهری پیشروی کنند و سپس علائم ظاهری آن بیماری آشکار می گردد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نهفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ج عمی یا عم. (از منتهی الارب). رجوع به عمی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بخشی از تقسیمات کشوری فرانسه و آن معادل ’بلوک’ و ’بخش’ است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار نفقه دادن عیال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ذخیره کردن آنچه لازم باشد. از مؤنت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَمْ مو)
زیره. (دهار). زیره، معرب خامون. کرمانی و فارسی و شامی و نبطی بود... (از منتهی الارب) (از آنندراج). زیره. (ناظم الاطباء). معرب از ’کومی نوم’ لاتینی. زیره. (فرهنگ فارسی معین). نباتی بری و بستانی است دارای دانه، و انواع بسیاری دارد از جمله کرمانی، سیاه و فارسی، زرد و شامی و نبطی و کمون معمولی، سفید است. (از اقرب الموارد). معرب از خامون یونانی است و به فارسی زیره نامند. بری و بستانی می باشد و هریک را اصناف مختلفه است: سیاه بری و بستانی را کمون کرمانی و زرد را فارسی و شامی و سفید را نبطی نامندو اخیر زیرۀ سبز است و در اکثر امکنه می باشد و بری هر صنفی قویتر از بستانی و صنفی از بری سیاه می باشدو شبیه است به شونیز و قوی الحرارت است و از مطلق کمون مراد کرمانی است و به یونانی او را باسلیقون نامند و به معنی ملوکی است و بهترین اقسام کرمانی است و زبون ترین، سفید بستانی است، و قوتش تا هفت سال باقی می ماند و نبات آن از رازیانه کوچکتر و برگش مستدیر مانند شبت است... (از تحفۀ حکیم مؤمن) :
سخن به نزد تو آوردن آن چنان باشد
که سوی خطۀ کرمان کسی برد کمون.
ابن یمین.
و رجوع به زیره شود.
- کمون ارمنی، زیرۀ رومی که کرویا نیزنامندش. (منتهی الارب). کرویا. (تاج العروس ج 7 ص 322) (اقرب الموارد). کرویا که زیرۀ رومی نیز نامند. (ناظم الاطباء). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین).
- کمون اسود، زیرۀ کرمانی است و در بعضی بلاد شونیز را به این اسم می نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). سیاه دانه. توضیح آنکه در بعض مآخذ ازآن رو که کمون مرادف با زیرۀ مطلق است کمون اسود را زیرۀ سیاه معنی کرده اند. (فرهنگ فارسی معین).
- کمون اصغر، کمون فارسی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اقرب الموارد).
- کمون الجبل، بسبسه. تامشاورت. تامساورت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمون بری،کمون دشتی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمون دشتی شود.
- ، سیاه دانه. (فرهنگ فارسی معین).
- کمون بری اسود، بهترین آن از کرمان بدست آید و از آن داروی بیخته ای بدست آورند که مشهور است. (از تاج العروس ج 7 ص 322).
- کمون حبشی، زیرۀ بری شبیه به شونیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). شبیه به شونیز. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کمون اسود بری است که تخم آن شبیه است در سیاهی به شونیز. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- کمون حلو، انیسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به انیسون شود.
- کمون دشتی،گیاهی است از تیره گواچها که پایاست و در اکثر زمینهای مزروعی است در آب و هواهای معتدل (از جمله ایران) می روید. این گیاه بسیار شبیه اسفند و دارای برگهای متقابل و نسبهً ضخیم است. گلهایش نارنجی رنگ و در قاعده سفیدند. بویی تند و مزه ای تلخ دارد و دانه هایش سیاه رنگ و ریز و شبیه زیره می باشد. کمون بری. عذبه. قرامن کیمیونی. (فرهنگ فارسی معین).
- کمون رومی، کرویااست. (تحفۀ حکیم مؤمن). کرویا. زیرۀ رومی. کمون ارمنی. (منتهی الارب). و رجوع به کرویا و کراویه شود.
- کمون فارسی، کمون اصفر است که اهل شیراز زیرۀ سبز نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به زیرۀ سبز شود.
- کمون کرمانی، کمون اسود که به فارسی زیرۀ سیاه نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به زیرۀ سیاه شود.
- کمون کوهی، گیاهی است از تیره چتریان که دارای برگهای مرکب شانه ای و گلهای کوچک سفیدرنگی است که به شکل چترهای انتهایی در بالای ساقه قرار دارند و آن در نواحی کوهستانی معتدل می روید. کمون الجبل. (فرهنگ فارسی معین).
- کمون ملوکی، نان خواه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نان خواه شود.
- کمون نبطی، زیرۀ سبز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- کمون هندی، شونیز است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(؟مْ مو)
بمعنی تیر انداختن یا بمعنی دونهر، اراضی است که در آنجا بعد از وقوع طوفان خشت زده شد و قیر را در عوض گل بکار میبردند و شنعار اسم عبرانی دشت آرام است که در میانۀ رود فرات و دجله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس). در تاریخ ایران باستان آمده است: سرزمین قوم سومر را که از چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح در جنوب عراق کنونی میزیستند همسایگانشان شنعار میخوانند. درتورات چندین بار مرز و بوم شنعار یاد گردیده از آنجمله در سفر پیدایش باب یازدهم فقرات 3- 2 و سفر پیدایش باب دهم فقرۀ 10 و باب چهاردهم فقرۀ 1، اشعیاء باب یازدهم فقرۀ 11، دانیال باب اول فقرۀ 2، کتاب دوم پادشاهان باب هفدهم فقرات 24 و 30. مهمترین شهرهای شنعار در جنوب عراق کنونی در دهنۀ فرات بوده، از آنهاست شهر اور که ویرانۀ آن امروز ابوشهرین نام دارد، اورک (ارچ) که امروزه ویرانۀ آن ’ورکه’ خوانده میشود، اریدو، لارسا، لاگش، کلنون...
بنا به آثاری که در دست است شنعار سرزمین سومریها عبارت بوده از شهرهایی که هر یک بدست شهریاری و به سرپرستی خدایی اداره میشد. این شهریاران با هم در زد و خورد بودند. گاهی یکی از آنان بر دیگری چیره می شد و چندین شهر به دست وی می افتاد و قلمرو فرمانفرمایی وی توسعه می یافت. کهنترین آثار کتبی که از شهریاران شنعار به ما رسیده متعلق است به یک سده پیش از سومین هزارۀ پیش از میلاد، از جمله آنکه مسیلیم در سه هزار و یکصد سال پیش از میلاد در شهر کیش پادشاهی داشت. گورستانی که در شهر ’اور’ پیدا شده قدمت آن از روی زمین شناسی به سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح برآورد شده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 116، 117، 118، 119، 120، 124، 127، 128، 131، 133، 135، 165). و نیز رجوع به سومر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمون
تصویر نمون
نماینده، هادی، دلیل، راه نماینده، رهنما، نشان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمان
تصویر گمان
احتمال، شک، شبهه، رای، اندیشه، حدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمون
تصویر کمون
پوشیده شدن، پنهان و پوشیده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمون
تصویر طمون
جمع طمن، آرمید گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمون
تصویر سمون
جمع سمن، روغن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمون
تصویر آمون
جیحون، آمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمون
تصویر نمون
((نُ))
مثل، مانند، اشاره، رمز، نماینده، رهنمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان
تصویر گمان
((گُ یا گَ))
ظن، وهم، رأی، اندیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمون
تصویر کمون
((کُ مُ))
عمومی، مشترک، جامعه ای که همه افراد آن در همه دارایی ها شریکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمون
تصویر کمون
((کُ))
پنهان داشتن، پوشیدگی، نهفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمون
تصویر کمون
((کَ مُّ))
زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمون
تصویر آمون
پر، مملو، لبالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان
تصویر گمان
شک، ظن، حدس، خیال، شبهه، تردید
فرهنگ واژه فارسی سره