جدول جو
جدول جو

معنی گمبولی - جستجوی لغت در جدول جو

گمبولی(گُ دَ)
دهی است از دهستان طیبی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان که در 9هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان و 133هزارگزی خاور راه شوسۀ باغ ملک واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 200 تن است. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متولی
تصویر متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
اجتماع پیشاهنگان چند کشور در یک محل برای اعلام همبستگی و صلح
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ ظریف از ابریشم و پنبۀ بافته که بچند رنگ نماید و در شام بافته شود، (از دزی ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به بنی مبذول که بطنی از ضبه میباشد. و منسوب است بدانجا تمیم بن ذهل مبذولی ضبی. (از الانساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 48هزارگزی شمال باختری مانه و 4هزارگزی جنوب راه شوسۀ بجنورد به حصارچه واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 100 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ زُ)
بنوزو (1428-1498 میلادی). نقاش ایتالیایی که در فلورانس متولد شد. از آثار اوست: ورود مجللانۀ سن تما داکن (موزۀ لوور) ، ملتزمین رکاب پادشاهان مجوس (کلیسای مدیسی فلورانس). وی یک بخش از کودکستان مشهور کامپو سانتو د پیز را تزیین کرده است
لغت نامه دهخدا
منسوب به کابول، کابلی، کابلی، کاولی، کولی، لولی، رجوع به لغت لولی شود:
یک سیه رو دیو کابولی زنی
گشت بر شهزاده ناگه رهزنی،
مثنوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان چاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 187 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پسندیدگی و شایستگی. مطبوعی و محبوبی. (از ناظم الاطباء) :
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته.
نظامی.
رای هندی را ندیمی بود هنرپرور... که از مقبولی و به نشینی چون انسان العین در همه دیده هاش جای کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 130). یا داغ مهجوری برجبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعدی). و رجوع به مقبول شود، خوشگلی. زیبایی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقبول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهر کوچکی است در توسکان از ایالت فلرانس ایتالیا در کنار رود آرنو سکنۀ آن 29100 تن است. (لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، برخورداری گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برآسودن شتر در سیر و باد زدن بدستهای خود. (از شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بامبولباز، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به بامبول و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
کار گزار، جادنگو (متولی وقف)، سر پرست برمک، کیشمند دینکار پیشنماز کسی که اداره امور موسسه یا کاری را بعهده گرفته، آنکه اداره امور بقعه ای از بقاع متبرکه را بعهده دارد، سرپرست املاک موقوفه: ... مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضاه و متولیان... توضیح کسی است که بر حسب صفات و مشخصاتی که واقف در وقف نامه ذکر کرده است در هر عصر و زمانی باداره امور وقف موافق نظر واقف می پردازد. معمولا حق الزحمه وی در وقف نامه ها یک عشر از درآمد موقوفه است. عمل و سمت متولی در اداره موقوفه بنام تولیت خوانده میشود. معمولا واقفان تا خود زنده هستند متولی موقوفه نیز میباشند. در اکثر وقف نامه ها تولیت در اعقاب و فرزندان واقف نسلی پس از نسل دیگر معین میگردد. در بعضی وقف نامه ها نیز از همان آغاز امر بواسطه اینکه واقف فرزندی نداشته و یا از فرزندان خود ناراضی بوده است تولیت در غیر اولاد و خاندان واقف قرار داده شده است. در بعض دیگر از موقوفات مهم نیز برای اینکه کسانی نتوانند بملک موقوفه تجاوز کنند تولیت بسلطان وقت تفویض شده است از قبیل قسمت اعظم موقوفات آستان قدس رضوی و موقوفات مدرسه سپهسالار ناصری در تهران. یا متولی منصوب یا متصدی. اگر موقوفه ای مجهول التولیه باشد کسی که قبل از وضع قانون اوقاف از طرف حاکم شرع معین میشد و پس از اجرای قانون اوقاف از طرف اداره کل (سازمان) اوقاف برای اداره موقوفه انتخاب میگردد بنام متولی منصوب یا متصدی خوانده میشود. یا متولی منصوص. کسی است که در وقف نامه نام او برده شده و یا صفات و مشخصاتی برای متولی ذکر شده که با فرد معینی منطبق گردد از قبیل: ارشد اکبر اعلم اتقی و اورع اولاد یا اعلم علمای محل و یا پیشنماز مسجد جامع و نظایر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چون گل بو دهد معطر: بیاد روی گلبوی گل اندام همه شب خار دارم زیر پهلو. (بدایع سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبلی
تصویر قمبلی
نادرست نویسی غمبلی غنبلی گرد و برآمده (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبولی
تصویر قبولی
پذیرش، نخود پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
علامت، اشاره، رمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغولی
تصویر مغولی
منسوب به مغول مربوط به مغول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهولی
تصویر گهولی
تعویض چیزی به چیزی تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملولی
تصویر ملولی
میمون
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کابول ب کابلی} یک سیه رو دیو کابولی زنی گشت بر شهزاده ناگه رهزنی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ماده پروتیدی غیر قابل حل در آب خالص ولی قابل حل در محلول ضعیف نمک طعام و محلول سولفات دو سود و محلول سولفات 32 گرم در لیتر موجود است و در تخم مرغ و شیر نیز وجود دارد سرم گلبولین گلوبولین
فرهنگ لغت هوشیار
نام هر یک از سلولهای کوچک خون غیر از گلبولهای سفید و قرمز که بتعداد بین 200 تا 300 هزار در هر میلیمتر مکعب خون موجودند و قطر تقریبی هر یک از آنها در حدود 3 میکرن میباشد. این سلولها از عوامل اصلی انعقاد خون هستند بهمین جهت آنها را ترومبوسیت نیز گویند پلاکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممولی
تصویر ممولی
میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبول
تصویر گلبول
اجسام ذره بینی که در خون وجود دارد، گلبول سفید و قرمز خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
((سَ بُ))
مظهر، نماد، نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد، رمز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبولی
تصویر قبولی
پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
((جَ))
اجتماع پیشاهنگان نقاط مختلف در یک محل، کنگره پیشاهنگان
فرهنگ فارسی معین
چیزی که دارای ارزش و کارایی خاص خود نیست و نشانه و مظهر چیز دیگری است، رمزی، نمادین (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمبولیک
تصویر سمبولیک
نمادین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همبودی
تصویر همبودی
اجتماعی
فرهنگ واژه فارسی سره
نمادی، نمادین، رمزآگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد