جدول جو
جدول جو

معنی گمبلان - جستجوی لغت در جدول جو

گمبلان
قارچ، قارچ سمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلالان
تصویر گلالان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در آذربایجان غربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبلان
تصویر سبلان
(پسرانه)
نام کوهی در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
فرهنگ فارسی عمید
(دُمْ بَ)
قسمی از سماروغ مأکول که بدون ساقه و بدون ریشه در زیر زمین پدید می آید. (ناظم الاطباء). از ترکی طملان. قسمی قارچ که در زیر زمین تولید شود به رنگ سرخ تیره اغبر. کماه. نبات الرعد. سماروغ. شحم الارض. (یادداشت مؤلف). (از تیره های نوعی قارچ) دنبلان که آسکهای آنها داخلی است و اطراف آنها را کلافۀ قارچ کاملاً فراگرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 166). دنبلانها معمولاً دسته دسته در عمق 30 سانتیمتری در خاک و نزدیک به ریشه های گیاهان و درختها می رویند.کاشت آنها نتیجۀ مفید نداده است، ولی به حالت طبیعی در بسیاری از زمینهای معتدل دیده می شوند و آنها رابه وسیلۀ سگ یا خوک پیدا می کنند. (از دایرهالمعارف فارسی)، (اصطلاح عامیانه) تخم گوسپند. خایۀ گوسپند و بز و غیره. بیضۀ غنم. خصی المواشی. بیضۀ گوسپند که کباب کرده خورند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ چِ)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، واقع در 25هزارگزی شمال باختر شهرضا متصل به راه شهرضا به قمبوان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 2360 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو و دبستان و پاسگاه ژاندارمری و در حدود 25باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 15000گزی جنوب باختری بهار و 6000گزی جنوب شوسۀ همدان به کرمانشاه، کوهستانی و سردسیر و دارای 220 تن سکنه و آب آن از رود خانه حیدرقاضی خان و محصول آن غلات و توتون و لبنیات و قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 60هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 34هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 310 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خورخوره و محصول آن غلات، توتون و حبوبات میباشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل بفاصله 5000هزار گز به نام گلالان بالا و پائین مشهور است. سکنۀ گلالان بالا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در حال گماردن
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ)
ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. دارای 47 تن سکنه و قشلاق است. ساکنان آن چند خانوار از ایل اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بخش گمیشان یکی از بخشهای شهرستان گنبدقابوس است. این بخش از شمال به مرز شوروی، از جنوب به بخش بندر شاه، از خاور به بخش پهلوی دژ و از باختر به دریای مازندران محدود و هوای بخش معتدل است. آب اکثر قرای آن از رود خانه گرگان تأمین میشود. محصول عمده بخش: غلات، حبوبات، صیفی جات، دیم و لبنیات و شغل عمده اهالی آن زراعت و گله داری است. این بخش از 16 آبادی بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود27 هزار تن است، مرکز آن قصبه گمیشان و قرای مهم آن عبارتند از خواجه نفس، بنادر، قارقی، بصیرآباد و شاه تپه. در اغلب قرای بخش دبستان دایر و اکثر مردان باسواد هستند. کلیۀ سکنۀ این دهستان از طایفۀ جعفربای ترکمن میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ مِ)
قصبۀ گمیشان در 29000گزی شمال بندر شاه و 3000گزی دریا واقع شده است و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 53 درجه و 49 دقیقه، عرض 37 درجه و 1 دقیقه. هوای آن معتدل مرطوب و سالم است. جمعیت قصبه در حدود 7هزار تن است. گمیشان در گذشته به گمیشن تپه معروف به وده و اهمیت بیشتری داشته است. ساکنین آن اکثر ملاح و صاحب قایقهای بزرگ بوده اند. حمل بار، بین بنادر کشور و روسیه قبل از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی بوسیلۀ آنان انجام میگرفت، چنانکه محصولات طبیعی کشور را به بنادر شمال دریای خزر حمل کرده در مقابل امتعۀ مورد نیاز را وارد میکردند و از این راه استفاده قابل ملاحظه ای میبردند. اهالی گمیشان در امور بازرگانی وارد هستند و با ترکمنان دشت بسیار فرق دارند و به علم و هنر علاقمندند. پس از انقلاب کبیر روسیه و و بسته شدن بنادر و پیدا شدن راههای شوسه و راه آهن شمال، گمیشان اهمیت خود را از دست داده و ساکنین آن به نواحی مختلف پراکنده شده اند. کسبه و بازرگانان گنبدقابوس و پهلوی دژ و کلاله اکثر گمیشانی هستند، چنانکه صنعتگران ماهری در نجاری و قایق سازی از بین آنان پیدا شده است. پلهای روی رود خانه گرگان، بناهای زیبای چوبی گمیشان و قرای بخش بوسیلۀ صنعتگران محلی ساخته شده است. بزرگترین نقص گمیشان نداشتن آب است. آب باران شیروانی خانه هادر آب انبار مخصوص هر خانه جمع شده به مصرف میرسد. آب چاهها شور است حتی برای لباس شوئی قابل استفاده نیست. در سالهائی که بارندگی کم باشد از رود خانه گرگان که در 9000گزی واقع شده بوسیلۀ بشکه آب حمل میشود. قصبۀ گمیشان در سال 1304 از نو بنیاد شد و و دارای خیابان و کوچه های مستقیم گشت و اکنون در حدود 80 باب دکان و 2 دبستان و یک آسیای موتوری دارد. بخشداری، شهربانی، شهرداری، آمار و سایر ادارات دولتی در گمیشان وجود دارد. روشنائی قصبه از مولد برق تأمین میگردد. در 1000گزی شمال قصبه، تپه ای وجود دارد که فعلاً قبرستان قصبه است. اطراف تپه به شعاع 600 متر پوشیده از بقایای ابنیه قدیم، از قبیل: آجر سوفال، سنگ و غیره است. این بقایا ثابت مینماید که گمیشان روزگاری آباد بوده است. بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل غیربارانی به اکثر نقاط بخش اتومبیل میتوان برد. معدن نفت مشهور نفتیچال یا نفتلیچه، تقریباً در 24000گزی شمال قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گنبران، دهی است جزء دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 14500 گزی خاوری هوراند و 37500 گزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن معتدل مایل به گرمی و سکنه اش 35 تن است. آب آنجا از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. ده محل سکونت ایل حسینکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
دهی از دهستان چناران که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور که در 3 هزارگزی جنوب باختری نیشابور واقع است. جلگه و معتدل است و 312 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت است و در زمستان برای کار کردن به نیشابور میروند. آبادی رحمت آباد هم جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ)
دهی از دهستان کیوان است که در بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع است و 296 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان یک مهه که در بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز واقع است و 680 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
لنبران. دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در بیست هزارگزی باختر ورزقان و شش هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی، سردسیر و دارای 869 تن سکنه. آب آن ازچشمه و رود خانه اهر. محصول غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 5هزارگزی شمال اردبیل، 3هزارگزی شوسۀ اردبیل - آستارا. جلگه، معتدل، دارای 87 تن سکنه. آب آن از رود خانه بالخلو و چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 2 هزارگزی شمال خاوری خوسف و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی خوسف به بیرجند، در دامنه واقع و هوای آن معتدل است، 123 تن سکنه دارد، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و میوه ها و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از دهستان خدابنده لواز بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 26000گزی جنوب خاور گل تپه و 7000گزی خاور راه شوسۀ همدان به بیجار واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 500 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات، انگور، صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است که در تابستان از راه خوشاب اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در حال گوالیدن. مترعرع. و رجوع به گوالانیدن و گوالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 8 هزارگزی باختری شهرزنجان، کنار راه آهن تبریز به زنجان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 283 تن است. آب آن از زنجان رود تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج و قلمستان و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
دهی است از دهستان ابرج بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 104000گزی خاور اردکان و در کنار راه فرعی پل خان به خانی من واقع شده است. هوای آن معتدل می باشد. 212 تن جمعیت دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، برنج و انجیر دیمی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ وَ)
نام یکی از دهستانهای شهرستان گنبدقابوس، همچنین نام یکی از طوایف ترکمن است. این دهستان در قسمت خاور شهرستان و قسمتی در دشت است و اکثر قراء آن در دره های کوهستانی واقع است و هوای دشت معتدل و هوای قراء کوهستانی به نسبت ارتفاع محل سردسیرتر است. آب قراء دهستان از رودخانه های گرگان، زاو، یل چشمه و دوچای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات، صیفی و ابریشم است. شغل مردان زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی از قبیل چادرشب و تافته است. از مراکز مهم گوکلان میتوان کلاله و گلی داغ را نام برد. از نظر آمار به سه حوزۀ 6، 7، 8 تقسیم گردیده و از نظر فرمانداری قسمتی از قراء گوکلان تابع بجنورد است. تعداد قراء حوزۀ 6 و 7 گوکلان 62 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن در حدود 20هزارتن است. قراء مهم حوزۀ 6: پیشکمر، تمسک دهنه و یکه قوز، و قراء مهم حوزۀ 8: قرناوه، کریم ایشان و چغلیق وبق قجه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
رابینو نویسد: ’قبیله ای که در حوالی مصب گرگان رود سکنی دارند. منطقۀ آنها از یاس تپه در ساحل جنوبی گرگان رود، در مغرب، تا سرچشمۀ گرگان رود در یلده چشمه (یلی چشمه) و دهنۀ گرگان رود در تنگران (در مشرق) و یا تخمیناً از طول جغرافیایی 55 تا 56 درجۀ شرقی می باشد. نهرهائی که اراضی گوکلان را در جلگۀ گرگان مشروب می سازند عبارتند از: آب حاجی لر، کچه قره شور که از قلعۀ کافه و دوزین جاری می شوند و آب باینل از وامنان و آب چقر بیگدلی از دهنۀ فارسیان و فیرنگ و آب عبه خلی خان از دهنۀ تنگران. مردم گوکلان افرادی کشاورزند و در عادات خود مانند بادیه نشین ها نیستند. با روسیه تجارت گاو و گوسفند و پارچۀ ابریشمی دارند و درخت توت پرورش می دهند و کرم ابریشم تربیت می کنند و قدری نیز تریاک می کارند. و به استعمال آن نیز سخت معتادند و مانند ترکمن های دیگر ساعی و کاری نیستند.
مصنوعات ایشان فقط نمد و فرش های زبر و مقداری پارچۀ ابریشمی است. سرزمین ایشان بسیار حاصلخیز است و احتیاجی به آبیاری ندارد ولی بواسطۀ کمی جمعیت فرسخ ها از اراضی ایشان عاطل و بی حاصل مانده است. دستۀ گوکلان پیوسته از افراد یموت در هراسند ولی تیره خواجه چون اولاد پیغمبرند و معصوم به شمار می روند هیچ وقت از دست یموت دچار صدمه ای نمی شوند و بدون اسلحه بین قبیله ها رفت و آمد دارند. افراد طایفۀ گوکلان با کردهای بجنورد حاجی لر کبودجامه و سایر سکنۀ حدود شهر استرآباد میانۀ خوبی ندارند. تجاوز و حمله به منظور قصاص و انتقام فراوان اتفاق می افتد. بار مالیات آنها سنگین نیست و عایدات را سرکرده ای که معمولاً یکی از حکام بلوکات استرآباد است می برد. عده گوکلان ها دوهزار خانوار است. بنابر روایت ترکمن ها گوکلان ها در موقع حملۀ مغول قای نامیده می شدند که مشتق از نام قای خان پسر گون خان پسر اغزخان پسر قراخان اولین خان مشرق است. در زمان پادشاهی سلاطین سیمجور آنها به سرزمین کنونی کوچانده شدند. بعد از ویران کردن مشهد مصریان و متفرق ساختن سکنۀ آن بعضی از یموتهای ایگدر و بهلکه در نزدیکی خرابه های آنجا رحل اقامت افکنده ناچار بودند که از آب باتلاق بیاشامند. زیرا که مسیر نهر اترک را در نزدیکی چات بوسیلۀسد بسیار محکم تغییر داده بودند. در ساختن این سد قیر و سرب زیاد به کار بردند’. (از مازندران و استرآباد رابینو صص 100-101 و ترجمه این کتاب صص 137-138)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
در حال خراب شدن و فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبلان
تصویر زبلان
جمع زبیل، انبان ها، خنورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالان
تصویر گوالان
در حال گوالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در بوستان چاپ نولکشور (هند) 1925 ص 208 چنین آمده: سمیلان جو بر نگیرد قدم وجودیست بی منفعت چون عدم و در حاشیه نوشته: سمیلان به فتح یکم و کسر دوم آنچه مثل نوباوه ها که بعد از درویدن کشت جو و غیره برآید و بار نیاورد و بی منفعت باشد، بر نگیرد قدم. یعنی پای بر ندارد مراد نمی بالد و پا نمیگیرد یعنی گل و لای سیل که هر جا مانده است و جاری نیست وجود بی منفعت است که حکم عدم دارد زیرا که از او نفع به کسی (نمی رسد) ولی این قول مقنع نیست. در بوستان به اهتمام امیر خیزی تبریز 1310 ص 10 بیت به همین طرز آمده و در حاشیه سمیلان نوشته شده: بقیه آب در ته حوض و غیره در نسخه چاپ فروغی این بیت آمده اما در نسخه چاپ قریب حذف شده. با آنکه در مقدمه همین چاپ (ص لط) درج گردیده آقای فرزان سمیلان را حدسا به چوشمال تصحیح کرده اند و شملال در عربی شتر تندرو است ولی هیچیک از نسخ موجود این صورت را ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمبلاس
تصویر حمبلاس
مورد هم آوای برد از گیاهان مورد
فرهنگ لغت هوشیار
خایه گوسفند که آنرا کباب کنند و خورند بیضه گوسفند، نوعی قارچ که در امکنه مرطوب روید و آنرا در روغن تفت دهن و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلمان
تصویر مبلمان
((مُ لِ))
مجموعه اثاثیه مورد نیاز یک محل (اداره، خانه و غیره..)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
خایه گوسفند، نوعی قارچ خوراکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
بیضه چهارپایان حلال گوشت
فرهنگ فارسی معین
لوازم خانه (میزوصندلی و بوفه و مبل و کاناپه)
فرهنگ واژه مترادف متضاد