چاه یا نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب میبرد حفر میکند، کنایه از گمان، حدس گمانه بردن: کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن گمانه زدن: کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب گمانه کردن: کنایه از گمان کردن، پنداشتن
چاه یا نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب میبرد حفر میکند، کنایه از گمان، حدس گمانه بردن: کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن گمانه زدن: کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب گمانه کردن: کنایه از گمان کردن، پنداشتن
چاه اولی را گویند که چاه کنان بجهت دانستن اینکه زمین آب دارد و آب آن چه مقدار دور است میکنند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نخستین چاه کاریز که به جهت دانستن آب که چه مقدار است و چه مقدار دور است میکنند و به عربی حفیر گویند. (فرهنگ رشیدی) : چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد. دقیقی. فلک گر عطای تو کردی بجز فیض دریا نبودی گمانه. سیف اسفرنگ (از جهانگیری). ای بس که دلم در طلب چشمۀ نوشت در بادیۀ فکر فروبرد گمانه. ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 288). - گمانه زدن، کندن چاه تا پیدا آید که زمین آب ده است یا نه. (یادداشت مؤلف). - گمانه کردن، چاه کندن: غور ایام را نیابد چرخ گر جز از رای تو گمانه کند. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 538). ، وزن کردن و اندازه گرفتن: حلم ترا گمانه همی کرد ناگهان بگسست هر دو پلۀ میزان روزگار. انوری (دیوان چ نفیسی ص 150). ، کاریزکن. (صحاح الفرس). چاهجوی و چاه کن. (برهان) گمان. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) : تو دل را بجز شادمانه مدار روان را به بد در گمانه مدار. فردوسی. فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه. خسروی. گمان کسی را وفا ناید از وی حکیمان بسی کرده اند این گمانه. ناصرخسرو. - گمانه بردن، خیال کردن. تصور کردن: نباید که فردا گمانه بری که من بودم آگه ازاین داوری. فردوسی مسبار. آلتی که با آن عمق را تعیین میکنند. (فرهنگستان)
چاه اولی را گویند که چاه کنان بجهت دانستن اینکه زمین آب دارد و آب آن چه مقدار دور است میکنند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نخستین چاه کاریز که به جهت دانستن آب که چه مقدار است و چه مقدار دور است میکنند و به عربی حفیر گویند. (فرهنگ رشیدی) : چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد. دقیقی. فلک گر عطای تو کردی بجز فیض دریا نبودی گمانه. سیف اسفرنگ (از جهانگیری). ای بس که دلم در طلب چشمۀ نوشَت در بادیۀ فکر فروبرد گمانه. ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 288). - گمانه زدن، کندن چاه تا پیدا آید که زمین آب ده است یا نه. (یادداشت مؤلف). - گمانه کردن، چاه کندن: غور ایام را نیابد چرخ گر جز از رای تو گمانه کند. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 538). ، وزن کردن و اندازه گرفتن: حلم ترا گمانه همی کرد ناگهان بگسست هر دو پلۀ میزان روزگار. انوری (دیوان چ نفیسی ص 150). ، کاریزکن. (صحاح الفرس). چاهجوی و چاه کن. (برهان) گمان. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) : تو دل را بجز شادمانه مدار روان را به بد در گمانه مدار. فردوسی. فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه. خسروی. گمان کسی را وفا ناید از وی حکیمان بسی کرده اند این گمانه. ناصرخسرو. - گمانه بردن، خیال کردن. تصور کردن: نباید که فردا گمانه بری که من بودم آگه ازاین داوری. فردوسی مسبار. آلتی که با آن عمق را تعیین میکنند. (فرهنگستان)
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، برای مثال همچو بلبل لحن و دستان ها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو - ۲۸۱)، کدویی که در آن شراب کنند، حیوان، جانور، برای مثال چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو را بر «چمانه» (ناصرخسرو - ۴۱)
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، برای مِثال همچو بلبل لحن و دستان ها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو - ۲۸۱)، کدویی که در آن شراب کنند، حیوان، جانور، برای مِثال چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو را بر «چمانه» (ناصرخسرو - ۴۱)
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند