جدول جو
جدول جو

معنی گماشه - جستجوی لغت در جدول جو

گماشه
(گُ شَ / شِ)
سیم و نقره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گماشته
تصویر گماشته
گمارده، کسی که از طرف دیگری بر سر کاری گذاشته شده، مامور، نوکر
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در تفنگ در زیر چخماق که با کشیدن آن چخماق به سوزن و ته چاشنی می خورد و فشنگ منفجر می شود، انبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمانه
تصویر گمانه
چاه یا نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب میبرد حفر میکند، کنایه از گمان، حدس
گمانه بردن: کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن
گمانه زدن: کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب
گمانه کردن: کنایه از گمان کردن، پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده بدان می گیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور می کشند به هندی سنداسی گویند. (آنندراج). انبر و کلبتان. (ناظم الاطباء). ماشق. انبر. کلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترکی غربی ماشه = ماشا (آلت گرفتن و بهم زدن آتش). گیلکی، ماشه (انبر برای گرفتن آتش). کردی، ’مشک’ (انبر). و نیز کردی، ’موشه’ (انبر) ، قیاس شود با عربی ’محشّه’ (آلت برافروختن آتش) (حاشیۀ برهان چ معین). ماشه به معنی انبر در اصل ’محشه’ بر وزن ’مخدّه’ است و به معنی آلت برافروختن آتش می باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ10 ص 37) ، آهنی را نیزگویند که فتیلۀ تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). به معنی توته بندوق که در آن فتیله یا توره نهاده در باروت پیاله بندوق آتش می رسانند. (آنندراج) (غیاث). آلتی آهنین در تفنگ به شکل قوسی که چون آن را بکشند چخماق آزاد شود و به سوزن خورد و سوزن به ته چاشنی گلوله اصابت کند و مادۀ داخل پوکه منفجر گردد و در نتیجه باعث خروج گلوله از داخل لوله شود. (فرهنگ فارسی معین). جای انگشت کشیدن پاشنۀ تفنگ و غیره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باب صلح را بسته دیده به سرگوش فتیلۀ ماشه عقده دل توپ را گشوده... ابوالحسن (گلستانه مجمل التواریخ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- چکاندن ماشه، (اصطلاح نظامی) کشیدن ماشه. (فرهنگ فارسی معین).
، یک حصه از دوازده حصۀ تولچه را نیز گویند و تولچه دو مثقال و نیم است. (برهان) (آنندراج). یک حصه از دوازده حصۀ تولچه در صورتیکه هر تولچه دو مثقال و نیم باشد یعنی پنج نخود و آن را ماهیچه و ماهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). یک حصه از دوازده حصۀ تولۀ هندی (دو مثقال و نیم). در این معنی هندی است که در طب فارسی داخل شده. (حاشیۀ برهان چ معین). واحد مقیاس هند برابر یک دوازدهم توله یا تولچۀ هندی (هر توله معادل دو مثقال و نیم است). (فرهنگ فارسی معین) : دینار سه و نیم ماشه طلاست. (منتهی الارب). و رجوع به ماهچه و ماهه شود، هرچیز را گویند که به قدر ماش باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به ماش شود، وزنۀ خرد و کوچک. (ناظم الاطباء) ، لیف جولاهگان، بیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عامل. وکیل. کارگزار. (آنندراج). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل: نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاه و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). در آن روزگار ایشان را در نشستن و برخاستن بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشتۀ امیر محمود بر سر ایشان بود. (تاریخ بیهقی). پادشاهان چون دادگر باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون مدت سیصد سال تمام شد، چنانکه در همه عالم نه زر ماند و نه سیم موکلان و گماشتگان را مقرر کرده بودند. (قصص الانبیاء ص 151). و از همه جهان (آفریدون) مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان راداد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. (نوروزنامه).
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان.
نظامی.
و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143) .بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259)، سرکاتب. محاسب. نویسنده، وزیر، نوکر. خادم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
مقررشده. برقرارشده. مأمورشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاه اولی را گویند که چاه کنان بجهت دانستن اینکه زمین آب دارد و آب آن چه مقدار دور است میکنند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نخستین چاه کاریز که به جهت دانستن آب که چه مقدار است و چه مقدار دور است میکنند و به عربی حفیر گویند. (فرهنگ رشیدی) :
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
فلک گر عطای تو کردی
بجز فیض دریا نبودی گمانه.
سیف اسفرنگ (از جهانگیری).
ای بس که دلم در طلب چشمۀ نوشت
در بادیۀ فکر فروبرد گمانه.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 288).
- گمانه زدن، کندن چاه تا پیدا آید که زمین آب ده است یا نه. (یادداشت مؤلف).
- گمانه کردن، چاه کندن:
غور ایام را نیابد چرخ
گر جز از رای تو گمانه کند.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 538).
، وزن کردن و اندازه گرفتن:
حلم ترا گمانه همی کرد ناگهان
بگسست هر دو پلۀ میزان روزگار.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 150).
، کاریزکن. (صحاح الفرس). چاهجوی و چاه کن. (برهان)
گمان. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) :
تو دل را بجز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار.
فردوسی.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی.
گمان کسی را وفا ناید از وی
حکیمان بسی کرده اند این گمانه.
ناصرخسرو.
- گمانه بردن، خیال کردن. تصور کردن:
نباید که فردا گمانه بری
که من بودم آگه ازاین داوری.
فردوسی
مسبار. آلتی که با آن عمق را تعیین میکنند. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
قماش. کالا. میدانی در کلمه اثاث مینویسد: قماشۀ خانه چون دیگ و تبر و تاوه و آتش زنه. (السامی فی الاسامی). رجوع به قماش شود
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
آنچه از جراحات که از برای آن ارش معلومی واجب نیاید و یا آن پست تر از دیه است. (منتهی الارب). ج، خماشات
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تیزرو گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سبک و کافی و بسند شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). کافی و بسنده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خماشه
تصویر خماشه
خراشیدگی، جراحت خفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
مقرر شده، برقرار شده، مامور شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماشه
تصویر کماشه
گاز انبر
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
((گُ تِ))
منصوب شده، مأمور شده، مأمور، عامل، نوکر، خادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
((گُ))
طرز، روش، گواش، گواسه، گواس، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمانه
تصویر گمانه
((گُ نَ یا نِ))
گمان، حدس، چاه با نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب می رود حفر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشه
تصویر ماشه
((ش))
انبر، آلتی است در اسلحه گرم که با کشیدن آن تیر شلیک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمانه
تصویر گمانه
احتمال، حدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
عامل، منتصب
فرهنگ واژه فارسی سره
انبر، کلبتان، گیره، تفنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظن، مظنه، احتمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روی ماشه یک اسحله فشار می دهید: خانواده شما در یک ناراحتی بزرگ خواهد افتاد.
یک زن شوهردار خواب ببیند که روی ماشه فشار می دهید: بی آبروئی بواسطه یک ماجرای عشقی
یک شخص مجرد خواب ببیند که روی ماشه فشار می دهد: او بزودی ازدواج می کند.
جوانها خواب بببیند که روی ماشه فشار می دهند: برای لیاقشان به آنها پاداش داده خواهد شد. برای تیر اندازی به یک دشمن ماشه را فشار میدهید: از شما انتقاد بسیار خواهد شد - کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پادو نوکر خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
انبر آتش گیر، درخت پرمحصول، گیاهی وحشی و خوش بو و خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی