جدول جو
جدول جو

معنی گلییه - جستجوی لغت در جدول جو

گلییه
قسمت بالای کیسه یا هر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلایه
تصویر گلایه
گله، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر، برای مثال چو کرد او گلیزه پر از آب جوی / به آب گلیزه فروشست روی (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ چَ / چِ)
جستن گلو را گویند و به عربی فواق خوانند. (برهان) (آنندراج). و به فارسی زغگک نامند. (آنندراج). جستن گلو که به تازی فواق گویند. (فرهنگ رشیدی) ، قرص آفتاب و ماه. (برهان) ، جیاتاغ. کماج (در خیمه). (یادداشت مؤلف) ، قرص کوچک نان روغنی. (برهان). و رجوع به کلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ حا)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج که در 16000گزی شمال رزاب و 15000گزی جنوب راه شوسۀ مریوان به سنندج واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، گردو، لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ / نِ)
آنچه از ظروف و اوانی که از گل پخته یا ناپخته درست کنند: گفت ما مردمانیم پیشۀ ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 250، سورۀ بقره)
لغت نامه دهخدا
سبو بود. (فرهنگ اسدی) :
چو کرد او گلیزه پر از آب جوی
به آب گلیزه فروشست روی.
منطقی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 29هزارگزی باختر راه شوسۀ بوکان به میاندوآب واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 744 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یَ)
دهی است از دهستان گودۀبخش بستک شهرستان لار که در 30000گزی شمال بستک در دامنه کوه بناب واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 110 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و مختصر سبزیجات است. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
منسوب به گل چیزی که از گل ساخته باشند: از آنجا برفت بدر سرای دیگر شد گفت: ما مردمانیم پیشه ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
سبو: چو کرد او گلیزه پر از آب جوی باب گلیزه فروشست روی. (منطقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیجه
تصویر گلیجه
جستن گلو فواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
شکایت، شکوائیه، شکوه، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلاف کردن نخ، یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده، قسمت بالایی و دهنه ی کیسه یا مشربه ی مسی، آفتابه
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله
فرهنگ گویش مازندرانی
امراض گیاهی، بلا
فرهنگ گویش مازندرانی
گذر و راه
فرهنگ گویش مازندرانی