جدول جو
جدول جو

معنی گلیمینه - جستجوی لغت در جدول جو

گلیمینه
آنچه از جنس گلیم باشد
تصویری از گلیمینه
تصویر گلیمینه
فرهنگ فارسی عمید
گلیمینه(گِ نَ / نِ)
از گلیم بافته. آنچه از پشم درست شود.پشمین درشت:... و سخنهای درشت گفت، پس گفت: شما دانید که من اینجا که آمدم، لباس شما گلیمینه بود و طعام شما درشت و من شما را توانگر کردم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و از وی (از چغانیان) پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
گلیمینه
آنچه که از گلیم پشمین ساخته شود: ... پس گفت: شما دانید که من اینجا که آمدم لباس شما گلیمینه بود و طعام شما درشت و من شما را توانگر کردم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیمینه
تصویر سیمینه
(دخترانه)
سیمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل مینا
تصویر گل مینا
نوعی گل که قسمت وسط آن زرد رنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیسین
تصویر گلیسین
گیاهی بالارونده با گل های کوچک بنفش و آبی که به اشیاء مجاور خود می پیچد
از اسیدهای آمینۀ غیرضروری
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 85000گزی جنوب کرمانشاه و 8000گزی چنار واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 95 تن است. آب آنجا از رود خانه جزان تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. این ده به علی باقر نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ / نِ)
معده. (ناظم الاطباء). معده را گویند که محل طبخ طعام است در شکم. (برهان). معده را گویند که جای نضج و طبخ طعام است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ / نِ)
آنچه از ظروف و اوانی که از گل پخته یا ناپخته درست کنند: گفت ما مردمانیم پیشۀ ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 250، سورۀ بقره)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ گِ)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 23هزارگزی شمال باختری آغ کند و 4هزارگزی راه شوسۀ میانه به زنجان. هوای آن معتدل مایل به گرمی و دارای 78 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سنجد است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 18 هزارگزی خاور الیگودرز و 4 هزارگزی شمال شوسۀ الیگودرز به گلپایگان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1526 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، پنبه، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اواریست. نقاش فرانسوی، مولد نانت (1821-1896 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به گیج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به گیس و گیسو. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 314) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
نام شهرکی است در شرقی بخارا و ولایتی فسیح و عریض است و اکثر پسر امیر بخارادر آنجا به حکومت می نشیند و سالی پنجاه هزار دینار منافع دیوانی دارد و تا بخارا یازده فرسنگ است. (آنندراج). نام ناحیتی به دوازده فرسنگی شهر بخارا. (از بخاری) ، نام بلده ای است در هفت فرسنگی گرمینه و در طرف شمالی آن واقع است و یاقوت حموی در معجم البلدان گفته است از نواحی سغد است در میانۀ سمرقند و بخارا و تا بخارا هیجده فرسخ مسافت دارد و منسوب بدانجا را گرمینی گویند. (آنندراج). رجوع به حدود العالم و کرمینه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به سیم. سیمین. ساخته از سیم: ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه ازآن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و اندر خزینه مال نماند از زر و سیم که همه بکار برده و داده شد و دست فراکردند اندر اوانی فروختن و زرینه و سیمینه درم و دینار زدن. (تاریخ سیستان). بی اندازه مال از زرینه و سیمینه. (تاریخ بیهقی).
ز روئینه آلت بخروارها
ز سیمینه چندان که انبارها.
اسدی.
رجوع به سیم و سیمی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به گل چیزی که از گل ساخته باشند: از آنجا برفت بدر سرای دیگر شد گفت: ما مردمانیم پیشه ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامینه
تصویر لامینه
فرانسوی خس دریا روف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسینه
تصویر گیسینه
منسوب به گیس
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی وریز پیچی وریز بنفش از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که به تکیه گاههای مجاور می پیچد و در حقیقت یکی از گونه های لوبیا ژاپنی است و بعنوان زینت در باغچه ها کشت میشود. گلهایش غالبا آبی رنگند ولی برنگهای زرد و سفید نیز دیده شده اند و در اوایل بهار شکفته میشوند غلیسین بلیع عقاقی پیچ گلیسین عطری ستاریه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیم نقره یی ساخته از سیم. یا سیمین صولجان. هلال ماه نو. یا سیمین قواره. ماه قمر، سفید روشن، خوب ظریف
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
(لعاب جلا) پردازیده گلیزی (، لعاب دادن برق انداخت عکس) پت دادن درخشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمینه
تصویر سیمینه
((نَ یا نِ))
نقره ای، سفید، روشن، خوب، ظریف، سیمین
فرهنگ فارسی معین
سیمین، نقره ای، ساخته شده از نقره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فلفل
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بالای کیسه یا هر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی