جدول جو
جدول جو

معنی گلکی - جستجوی لغت در جدول جو

گلکی(گَ)
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 15000گزی جنوب باختری اهرم. هوای آن گرم و دارای 371 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
گلکی
گیلکیزبان مردم گیلان که به خطا تبری زبان ها را نیز با همین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلکی
تصویر فلکی
مربوط به فلک، سماوی، منجم، ستاره شناس
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الکی
تصویر الکی
کار عبث و بیهوده، سخنی که حقیقت نداشته باشد، دروغین، بدون دلیل جدّی، از روی تفنن مثلاً او هر روز الکی به پارک می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاکی
تصویر گاکی
پرنده ای آبزی و شبیه مرغابی با گردن کوتاه و پاهای پره دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
مربوط به گیلک، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در گیلان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلکی
تصویر آلکی
پالکی، دو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر می بستند و دو تن مسافر در آن می نشستند، کجاوۀ بی سقف
فرهنگ فارسی عمید
(سُ کا)
نیزۀ راست مقابل روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار درست و راست. (منتهی الارب) (آنندراج). فی المثل: سلکی و لیست بمخلوجه، یعنی راست است نه کج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
پری باشد که در بزم و رزم بر سر بزنند و به ترکی جیغه خوانند. (برهان). جیغه و پری که در بزم و رزم پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردمان شجاع و دلاور بردستار و کلاه زنند (ناظم الاطباء). و رجوع به کلل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از روی حقه و مکر. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلک شود، شخص هرزه. (فرهنگ فارسی معین). هرزه گرد وهرجایی. (ناظم الاطباء). اهل فساد. زن تباه کار. زنی نابسامان. زن بدعمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کلک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلک و کلکین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
در تداول عامه، کاری ظاهری بی آنکه حقیقتی داشته باشد. باطل. دروغ. مترادف کشکی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
قسمی تمرین نظامی. (دزی ج 1 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلکه. (ناظم الاطباء). ممکن است. (از دزی). بلک. بل که. رجوع به بلکه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پالکی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قسمی نان قندی
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ)
سست بافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بستان افروز و گل تاج خروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 27هزارگزی جنوب باختری قاین و 25هزارگزی راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند. هوای آن معتدل کوهستانی و دارای 58 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
منسوب به گیلک، یکی از گوشه های دستگاه شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلکی
تصویر فلکی
آسمانی، سماوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلکیش
تصویر گلکیش
گل تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلکی
تصویر آلکی
پالکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکی
تصویر پلکی
قسمی نان قندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلکی
تصویر سلکی
زخم نیزه، کار راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکی
تصویر کلکی
از روی حقه و مکر: (کلکی است)، شخص هرزه. منسوب به کلک
فرهنگ لغت هوشیار
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پرنده از راسته پا پرده داران. این پرنده بهیئت مرغابی معمولی ولی پاها یش قدری بلند تر است و فواصل بین پنجه هایش را پرده غشائی عضلانی (مانند مرغابی) میپوشاند. گردن وی بر عکس مرغابی کوتاه است. پرها یش انبوه و سفید رنگ ولی پر های سر و قسمتی از جلو گردنش سیاه و پر های پشتش کمی تیره است. در آب بسهولت شنا و در هوا بخوبی پرواز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلکسی
تصویر گلکسی
به آرش شیر خوراکی راه شیری کهکشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلکج
تصویر گلکج
گلوله چنگال، گلوله خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
منسوب به گیلک، زبان مردم گیلان از زبان های ایرانی از خانواده هندواروپایی، گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات شور (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلکی
تصویر فلکی
((فَ لَ))
منسوب به فلک، آسمانی، عالم علم فلک، منجم، ستاره شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الکی
تصویر الکی
((اَ لَ))
بیخود، بیهوده، بی جهت، دروغکی
فرهنگ فارسی معین