جدول جو
جدول جو

معنی گلوگرفته - جستجوی لغت در جدول جو

گلوگرفته
(چَ دَ / دِ)
صداگرفته و نفس گرفته، خفه شده، هر چیزی که گلوی آن را مسدود کرده باشند. خفه کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوگرفته
تصویر بوگرفته
بوبرداشته، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گِ رِ تَ / تِ)
مبتلی. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن زده. مصروع. دیودیده. دیودار. دیوزده:
لرزان به تن چو دیوگرفته
پیچان بجان چو مارگزیده.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(سِ یِ کَ دَ)
کنایه از آهنگ خفه کردن و کشتن، کنایه از انتقام گرفتن:
آنگاه بیابند داد هر کس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
ناصرخسرو.
بیگنهی تات کار پیش نیاید
وآنگه کت تب گلو گرفت گنهکار.
ناصرخسرو.
ور حسد گیرد ترا در ره گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ بَ اَ تَ)
گل ساختن، گل گرفتن دری را، مسدود کردن آن
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ گِ رِ تَ / تِ)
گرفتگی آواز. (ناظم الاطباء). عمل گلو گرفتن. حالتی که به مردم گریان دست دهد چون گریه نگه دارند. صهل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
عادت شده. معتاد. آموخته شده. اعتیاد پیدا کرده. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، مأنوس. الفت گرفته. انس یافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
گرفته دل. ملول. غمگین. دلتنگ. (از آنندراج) ، جری و شجاع و دلیر، به تخمه ورودل مبتلی شده. رجوع به دل گرفتن و دل گرفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ کُ)
نوگرفت. رجوع به نوگرفت شود، تازه گرفته. نهال و قلمه ای که تازه غرس کرده اند و گرفته است یعنی جوانه زده است و نخشکیده است
لغت نامه دهخدا
گرفته شدن راه گلو گیر کردن چیز در گلو، دچار رنج و الم و غصه شدن، گرفتن و فشار دادن گلوی انسان یا جانوری را، دچار رنج والم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گلو گرفتن (بمعنی دچار غصه و الم شدن) : اگر کافر بود و اگر مسلمان قصد کند بکشتن کسی باهن یا جز آهن بالتی و سلاحی و سنگی و چوبی و زهری و گلو گرفتی... غرض او قتل بود
فرهنگ لغت هوشیار
آمخته، دمساز، متعود، مالوف، معتاد
متضاد: رمیده، گریزان، نامالوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد