جدول جو
جدول جو

معنی گلوجه - جستجوی لغت در جدول جو

گلوجه
(گُ جَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 15500گزی شمال خاوری قره آغاج و 29هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 67تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله هزارگزی به نام گلوجۀ بالا و پائین مشهور و سکنۀ گلوجۀ پائین 26 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوله
تصویر گلوله
هر چیز گرد و به هم پیچیده مثلاً گلولۀ نخ، گلولۀ پنبه، در امور نظامی جسم مخروطی شکل فلزی که با سلاح گرم شلیک می شود
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای کروی یا بیضی کوچک و آبدار با پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هستۀ سخت، درخت این میوه که کوتاه و دارای برگ های بیضی است، گوجه فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لو لَ / لِ)
غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه) ، کردی گلور، گولوک (گلوله) ، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهۀ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو جَ / جِ)
قسمی از آلوچۀ بزرگ و آبدار. (ناظم الاطباء). از خانوادۀ روزاسه، پرونوس اسپینوزا. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2). آن را در کجور، آستارا و طوالش آلوچه، درلاهیجان و دیلمان و رودسر الو و هلو، در نور و آمل هلی و در گیلان خلی، خولی یا خالودار مینامند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 241). آلوچۀ درشت. گرجه.
- گوجۀ برقانی، آلوی برقانی.
- گوجۀ پرپر، پرونوس تریلوبا.
- گوجۀ گیلانی، پرونوس سیریاکا. (واژه نامۀگیاهی تألیف اسماعیل زاهدی)
لغت نامه دهخدا
(گُو جَ / جِ قَ عَ / عِ)
دهی است از دهستان شهرکهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری قوچان به شیروان. جلگه و هوای آن سرد است و 108 تن سکنه دارد. آب آن از قنات است. محصولش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نانی که در آتش یا خاکستر تنور افتاده و سوخته باشد. (شعوری ج 2 ورق 293) :
هرکه را خشم کرد شد مفلوج
شده محتاج کهنه ها و گلوج.
لطیفی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
سوراخ تنور نان پزی را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یَلْ وِ)
دهی است از دهستان خانندبیل بخش مرکزی شهرستان خلخال، واقع در 10هزارگزی باختری هروآباد، با 197 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَهْ)
کلاهی باشد گوشه دار پرپنبه که بیشتر بجهت طفلان دوزند و گوشه های آنرا در زیر چانۀ ایشان بندند و وجه تسمیه اش خود ظاهر است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 15000گزی جنوب کهنوج و 15000گزی شمال راه مالرو رمشک به مارز. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گلودهنده، گلو به بند عشق داده و هنوز هم این لغت در زبانها هست که گویند گلوی فلان پیش فلان گیر کرده:
تشنه ای را که او گلوده توست
آب در ده که آب درده توست.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 176).
یعنی تشنه ای را که گلویش دربند عشق توست، آب وصال در ده زیرا او هم در عوض، آب دهنده توست. (حاشیۀ هفت پیکر وحید ص 169)
لغت نامه دهخدا
(گَ شَ / شِ)
زخم. (شعوری ج 2 ورق 306) :
ز تیغ غمزه شد صد پاره سینه
بباید بر گلوشه لطف مرهم.
ابوالمعالی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(زِ جَ)
دهی از دهستان عباسی است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 604 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ گَهْ)
مخفف گلوگاه:
افغان چگونه کرد تواند از آنکه هست
پیچیده در گلوگه او رشته سر بسر.
مسعودسعد.
رجوع به گلوگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یَ)
دهی است از دهستان گودۀبخش بستک شهرستان لار که در 30000گزی شمال بستک در دامنه کوه بناب واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 110 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و مختصر سبزیجات است. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ یَ)
ده بزرگی است نزدیک انبار بغداد. سمعانی آرد: من ضبط آن را چنین دیدم و نمیدانم که نویسندۀ آن خطا کرده یا درست آورده است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ جَ / جِ)
گلگچه. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آداب و رسومی باشد که از زمان تولد اطفال تا اوان عقیقه و گهواره بستن به طریق سنت و عرفی به فعل آورند. (برهان) (انجمن آرا). شادی که تا روز عقیقه مولود کنند. (غیاث) :
با چنبر کمان صفتش رسم گلگجه
از عکس تیر سقف مسخرنموده اند.
خواجه عمید (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
در له-ج-ۀ کاش-ان، زگی-ل. ثؤل-ول. پال-و. آژخ. ژخ. ک-ار. (لهج-ۀ ملای-ر) (یادداش-ت م-ؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لو جَ)
ده که به سواد باشد. (منتهی الارب) ، زمین صالح زراعت. ج، فلالیج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ لِ صِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 29هزارگزی باختر راه شوسۀ بوکان به میاندوآب واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 744 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلیجه
تصویر گلیجه
جستن گلو فواق
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان و از دسته بادامیها که شاخه هایش بی خار و میوه اش شفت است یعنی دارای میان بر آبدار و هسته ای سخت میباشد (هسته در میوه های شفت از مجموع درون برکه سخت و چوبی است و دانه بوجود آمده است) میوه گوجه خوراکی است و گونه های مختلف دارد که در اکثر نقاط ایران کشت میشود. میوه گونه های مختلف گوجه برنگهای سبز زرد قرمز تیره متمایل بسیاه و باقسام مختلف ریز و درشت میباشند. از گونه های گوجه معروف ایران گوجه برغانی است که نسبه درشت و مایل بسرخ تیره است. دیگر گوجه گلستان است که سبز رنگ و درشت و شیرین و آبدار است و در حوالی مشهد کشت میشود گوجه گیلانی آلوی گیلی. یا گوجه فرنگی. گیاهی است یکساله از تیره بادنجانیان که علفی است و برگهایش متناوب و دندانه دار و خوشبو است و گلهایش زرد رنگ و دارای آرایش گرزن میباشد. میوه این گیاه خوراکی است و مصرف غذایی دارد و قرمز رنگ و باشکال مختلف است بادمجان فرنگی تمات طماطم باذنجان قوطه قوطه. توضیح کشت گوجه فرنگی در عهد ناصرالدین شاه در ایران متداول گردید. یا گوجه گیلانی. گوجه. یا گوجه وحشی. گونه وحشی گوجه که ریزتر از گوجه معمولی است و ساقه هایش خاردار است و غالبا میوه اش بسیار ترش میباشد ولی گونه هایی دارد که تا حدی میوه آنها شیرین است. غالبا گوجه معمولی را بپایه های گوجه وحشی پیوند میکنند. گونه های مختلف گوجه وحشی با سامی آلوچه و آلوچه سگک مشهورند
فرهنگ لغت هوشیار
رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تااوان عقیقه و گاهواره بطریق سنت رعایت کنند: با چنبر کمان صفت رسم گلگچه از عکس تیر سقف مسمی نموده اند. (عمید لوبکی در تهنیت پسرممدوح)
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهی است گوشه دار پر پنبه که غالبا برای کودکان دوزند و گوشهای آنرا در زیر چانه ایشان بندند
فرهنگ لغت هوشیار
مهره، پاره ای از سرب یا دیگر فلز گرد کرده که در سلاح های گرم بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوجه
تصویر فلوجه
دیه ده، خاک خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوه
تصویر گلوه
سوراخ تنور نان پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوله
تصویر گلوله
((گُ لِ))
هرچیز گرد و گلوله مانند، فشنگ، جسمی ساخته شده از سرب که برای تیراندازی در سلاح های گرم به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوجه
تصویر گوجه
((گُ جِ))
درختی است از تیره گل سرخیان که میوه آن کوچک و آبدار، دارای پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هسته سخت است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلوه
تصویر گلوه
((گُ وَ یا وِ))
سوراخ تنور نان پزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلوله
تصویر گلوله
ساچمه
فرهنگ واژه فارسی سره
گرد، توپ، تیر، فشنگ، مچاله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چین و چروک و فرورفتگی های صورت
فرهنگ گویش مازندرانی