- گله
- شکوه، شکایت، اظهار دلتنگی
گله کردن: شکوه کردن، شکایت کردن
معنی گله - جستجوی لغت در جدول جو
- گله
- رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان، رمه، گروه، دسته
- گله
- شکایت کردن، عارض شدن رنجش از کسی گله و رمه گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد، دسته حیوانات و سایر چهارپایان
- گله
- گوشه
- گله
- توده (هرچیز)
- گله ((گَ لَّ یا لُِ))
- رمه، رمه گاو و گوسفند
- گله
- دانه انگور که از خوشه جدا شده باشد
- گله ((گُ لِ یا لَ))
- زلف پیچیده و مجعد زنان چون موی زنگی
- گله
- راهی که در میان دو کوه واقع شده باشد
- گله ((گِ لِ یا لَ))
- شکایت، شکوه، اظهار دلتنگی و عدم رضایت
- گله
- پارچه ای که بر سقف خانه ها مانند سایبان بندند، آسمانگیر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ابابیل
شکوه کردن، شکایت کردن
آمیخته به گله و شکایت
جای جای، این جا و آن جا
شبان، چوپان، نگهبان گله
آنکه از کسی یا چیزی گله کند
رمه رمه، گروه گروه، دسته دسته
صاحب گله، کسی که گلۀ گوسفند دارد
آنکه از کسی شکایتی دارد، شکوه کننده
چرانندۀ گله، کسی که گله را به چرا ببرد، شبان، چوپان
بیدمشک
گله گزاری شکایت شکوه
آنکه از کسی شکایت دارد
جای جای اینجا و آنجا: در بیرون برف بند آمده بود از طناب ضخیم شده میان حیاط تکه تکه کنده میشد و بی صدا بزمین می افتاد. حتی دیوار ها گله گله سفید شده بود
شکایت کردن، تظلم کردن: مگر از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ک (سعدی)
شکایت کردن گله کردن
شکایت گله: خورشید در گله گزاریهایش باز شده بود
آنکه از کسی یا چیزی گله کند شاکی
شکایت کردن گله کردن
آنکه از کسی یا چیزی شکایت کند
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
آنکه از کسی یا چیزی شکایت کند شاکی جمع گله کنندگان
شکایت کردن شکوه کردن: پس (طبیب) پیش پیغمبر آمد علیه السلام گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب بخدمت فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد
در این سروده نظامی: اوفتادم بن بیابانی از گله صاحبی به چوپانی رمه داری صاحب گله بودن رمه داری: اوفتادم بن بیابانی از گله صاحبی به چوپانی. (نظامی)